نگاهی به مجموعه ی شعر "زمين اگر نچرخد"محمد جواد سلطانی / علی اسداللهی


نگاهی به مجموعه ی شعر نویسنده : علی اسداللهی
تاریخ ارسال :‌ 13 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد

نگاهی به مجموعه ی شعر "زمين اگر نچرخد"

 

 اثر محمد جواد سلطانی

 

شاملو برای بيان دردهای خود و اعلاميه های اجتماعی اش به شعر پناه برد. و برای آنکه شعرهايش مصداق زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد، نشوند در لوای فضايي تغزلی خود را پنهان کرد. کاری که نه با شاملو آغاز گشت، نه با شاملو پايان يافت بلکه اشعار او تنها نمونه ی درخشانی از اين گونه استفاده از زبان نمادين در شعر معاصر می باشد. اما امروزه شاعران(به خصوص شاعران جوان) برای خود رسالتی رسانه ای و پيشوايانه مانند دوران قبل از انقلاب نمی بينند، بلکه به ابراز تجربيات و کشفهای خود در حوزه ی زيبايي شناسانه قانعند ولو اينکه از همان استراتژی شاملو بهره بجويند. محمد جواد سلطانی نيز از همين دست شاعران است که دغدغه های اجتماعی خود را(که بيشتر حول جنگ و غربت می چرخد) در بسياری از اشعارش با استفاده از زبانی تغزلی با فاصله بيان می کند. قدرتمندی راوی اول شخص، تخاطب پر رنگ در اغلب اشعار، شکل گيری مونولوگ، استفاده از کلمات رايج در نوشته های عاشقانه که در اشعار او نيز همان نقش را داشته و تغيير ماهوی نمی دهند، شکوه از دوری و فاصله و...

تمام اينها باعث می گردد که اشعار محمد جواد سلطانی را در حوزه ی اجتماعی-تغزلی به بررسی بنشينم:

 

درختان/کنار خيابان/کلاغ ها/روی سيمهای تلگراف/آسمان/در قاب اين پنجره/همه چيز/پشت اين کوه/متمدن می شود عزيزم/طلوع کن (ص 11)

قلمرو من/همين دستهاست/که بی اختيار تو می مانند!/من به بيش از حد چشمهات قانعم/اين دستها به جايي نمی رسند/نه به پدرم/که دود شد تا از زمستانهای اتاوا/سر در آوردنه به مادرم/که زير سر آن همه برف/سالخورده است(ص 26)

 

سلطانی در باقی اشعار خود نيز که از "تو" مورد خطاب در مغازله بهره نمی جويد از تکنيک های رايج در آن دسته از اشعار خود بهره می برد: مونولوگ، استفاده از جملات امری، استفاده از لحن امری و تخاطبی(به جای مکالمه با "تو" ی مالوف تغزلی از مکالمه با شخص ديگری که اينجا نقش مجازی دارد بهره می جويد) اين اتفاق اغلب در اشعاری از او  که مضمون جنگ دارد رخ می دهد.

 

توی اين ميدان/خورشيد هم اگر باشی/با مرور اين همه مين/زخمی به خانه باز می گردی/هر غروب...(ص 53)

شايد اگر پشت آن ماشه نبودی/جنگ/با آتش سيگاری/به قهوه خانه پناه می برد(ص 57)

حالا من پدر توام/و تو آنقدر کوچکی/که با نوک مداد می شکنی(62)

 

در اشعار تغزلی جواد سلطانی با توجه به نقش اجتماعی ای که معشوق دارد، از آن وضعيت قهار و جبار سنتی خارج شده و پا به پای عاشق مشکلات و حقايق را درک می کند و گاه به مخاطب اين احساس دست می دهد که نکند اين معشوقه وضعيت ديگر راوی و شرح حال اوست؟!

جواد سلطانی سعی به نماد سازی ندارد و اغلب از نمادهای آشنا در ساير اشعار استفاده می کند و به جای آنکه در اين زمينه متمرکز گردد با استفاده از آنها در متنی بديع دست به بازسازی آنها می زند، آنگونه که مخاطب را بر آن

می دارد که بار ديگر روابط دلالتی پيش فرض خود را مورد بررسی قرار داده و بدست به رمزگشايي دوباره ی نشانه ها و نماد های موجود بزند. بااين کار سلطانی بسياری از نمادهای کليشه شده را بار ديگر زنده می کند:

"دريا" در شعر 11 :

...چه برسد به تو که غرق دريايي شده ای/که نه آرام است/نه سرخ/نه مديترانه...!/درياي که سرفه می کند/سيگار می کشد/وهر شب/با خواب عروس درياي/به عمقی فرو می رود/که از ياد رفته است!

"چشم" در شعر 12:

...دلخوشم به نيمه ای ديگر/پياله ای ديگر/و از همه عجيب تر/چشمهای تو/که اصلا ملاحظه نمی کنند(قياسی بين اين چشم و چشم مست و خمار اشعار کلاسيک نشان می دهد که چقدر ماهرانه آن نماد بازسازی و از حالت کليشه ای خود خارج شده است)

"ستاره" در شعر 26: هر شب مرور می کنم/آسمان پشت يک مشت ستاره/پنهان است

"خورشيد" در شعر 27: توی اين ميدان/خورشيد هم اگر باشی/با مرور اين همه مين/زخمی به خانه باز می گردی/هر غروب...(و البته نکته ی فوق العاده ی ديگر در اين سطر بيان اسباب عللی جديد برای سرخی خورشيد است که به واقع بديع به نظر می آيد)

شعر سلطانی گاه مخاطب خود را برای پايان بندی آماده نمی سازد و دلايل محکمی برای تمام شدن خود(که به تبع آن کليت شعر و حتی علت صوری شعر را نيز زير سوال می رود)، ارائه نمی کند و شعر با تکنيکی زبانی يا تصويری زيبا و جذاب به پايان می رسد. در حالی که در نگاهی کلی به اثر هيچ دليل قانع کننده ای برای اين نوع پايان، يا اين گونه پايان بندی ها نخواهی يافت.

 در شعر 30 که شاعر به علت گردتر بودن زمين از ميز امر به شليک می کند. اما به راستی ميز چرا و به چه علت ناگهان داخل شعر شد(اگر احتمال رابطه ی مراعات نظيری بين ميز و قهوه خانه را مد نظر نگيريم. احتمال چون شاعر از لفظ "يک ميز" استفاده کرده و فرضا نمی گوييد اين ميزها تا بدانيم قصد ارجاع ما به ميزهای داخل قهوه خانه را دارد)

در شعر 27 و حضور تنگ و عدم رد شدن سيم های خار دار. شاعر اصلا توجيهی برای تغيير زاويه ی خطابه ی خود از انسان به ماهی ندارد. و اصلا در شعر نشانه گذاری های لازم جهت اين اقدام صورت نگرفته است.

و به عنوان نمونه ی آخر شعر شماره 7 شاعر با حرکتی زبانی و ايجاد ايهامی کلی در يک سطر(اينها برگ برنده نيستند) که تنها يک سويه ی آن قابل ارجاع به متن است و سويه ی ديگر آن تناسبی با کليت شعر ندارد، شعر را به پايان می برد.

در برخورد با اين مجموعه پاره ای اوقات نيز با تناقضات منطقی نيز بر می خوريم. در شعر اول شاعر در ابتدا دلايل بسيار شاعرانه ای برای چرخش زمين و فوائد آن مطرح می کند و ناگهان در آخر می گويد"زمين چرخيده/چرخيده/چرخيده/رسيده به استخوانم" که اين با آنهمه دليل در تناقض است. اگر شاعر از چرخش زمين شکايت دارد پس چرا آنگونه آنرا توجيه می کند؟!

يا در شعر دوم پس از آنکه به طرق گوناگون سعی در جلب رضايت معشوقه ی خود برای يک بار خنديدن دارد(که قطعا اين لبخند را به خاطر زيبايي و لطافتش می خواهد) ناگهان می گويد:"بگذار کمی از ريخت بيفتند اين لب ها"!

 

از نکات مثبت اشعار جواد سلطانی پايبندی او به ايجاز و ترجمه پذيری اشعارش می باشد. اشعار سلطانی با آنکه از صنايعی مانند ايهام تناسب که قدرت ترجمه پذيری پايينی دارند زياد بهره می برد اما به علت روان بودن مضمون ،تمسک به دغدغه های مدرن(مثل روزمرگی و جنگ) و استفاده از زبانی غير متکلف به راحتی از قابليت ترجمه بهره مندند.

به سخره گرفتن يک وضعيت کاملا جد يکی ديگر از عناصر ثابت اشعار اين مجموعه می باشد. جواد سلطانی در اين مجموعه به طور کل از صدور احکام کلی پرهيز می کند و از آن دسته شاعران عقل کل نيست؛ بلکه حقايق را با ترديد بيان می کند و حتی اوقاتی نيز که به خلل ناپذيری روايت خود اطمينان دارد آنرا با طنز بيان کرده تا احتمال صدور حکم را از اشعار خود برهاند(استفاده ی پر تراکم علامت تعجب در اين مجموعه می تواند گواه اين ادعا باشد)

جاز/پاپ/راک/همه فالش می زنند!(ص 14)

با تو نفس نفس می کشد/روی دنده ی ساعت/به خواب می رود/پشت اين پنجره/چشم به راه تو می ماند/گوش سپرده به کليد ها/پريزها/حتی در غم تو شريک است/پشت اين پنجره/چشم به راه تو می ماند/گوش سپرده به کليدها/پريزها/حتی در غم تو شريک است/به اندازه ی همين قاب/شکوه نکن/مشت نکوب/که اين ديوار عبوس/-از چين آمده-/و زبان تو را نمی فهمد!(ص 21 و 22)

با پروازهای خارجی غريب است/در پروازهای داخلی، منزوی/آسمان سنگی شده سرگردان/به سينه ی پرندگانش!(ص 39)

و ما با پس مانده ی رنگين ژنرالها جنگيده ايم/حتی به قيمت گيسوان زنی/که ديگر از فرط ناچاری/فرقی بين شانه ها نمی بيند(48)

زبان در اشعار مجموعه ی زمين اگر نچرخد زبان سالم، محکم و روانيست که نشان از درک درست شاعر از نياز امروز شعر دارد. شاعر حتی گه گاه که روی به بازی های زبانی می آورد(فرضا تقطيع همچنان به هم چه نان!) از پيش فضايي را فراهم می سازد که اين حرکات در کليت متن قابل توجيه و دفاع باشد تا صرفا زيبايي اين شگردها تنها دليل حضورشان در  مجموعه ی زمين اگر نچرخد، نباشد.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : ریحانه فرج اله زاده - آدرس اینترنتی : http://

تحلیل جالبی بود