نگاهی به مجموعه ی با رنگی بدون اسم، سارا محمدی نوترکی
نوشته مریم عرفانی‌فر


نگاهی به مجموعه ی با رنگی بدون اسم، سارا محمدی نوترکی
نوشته مریم عرفانی‌فر نویسنده : مریم عرفانی‌فر
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 00
بخش : اندیشه و نقد

«پیچیدگی‌های زندگی در جهان اکنون»


به باور اسطوره‌شناسان، اسطوره را می‌توان مجموعه‌ای از تأثیرات متقابل اجتماعی و انسانی و طبیعی دانست که با نیازهای اجتماعی و روانی انسان‌ها هماهنگ می‌شود. از این رو انسان همواره به ساختن اسطوره نیاز داشته است، زیرا بدون آن بخشی از نیازهای او برای زندگی، بی‌پاسخ می‌مانده است. در میان نویسندگان ایرانی تعداد بسیاری از آن‌ها از همین اسطوره‌ها برای خلق جهان داستانی خود استفاده کرده‌اند. به عنوان مثال عباس معروفی در سمفونی مردگان، صادق هدایت در بوف کور، هوشنگ گلشیری در آیینه‌های دردار و گلی ترقی در درخت گلابی ردپایی از اسطوره و نماد را در آثارشان دارند.
در مجموعه داستان «با رنگی بدون اسم» نوشته سارا محمدی نوترکی، نویسنده اسامی نمادین را برای داستان‌هایش انتخاب کرده است. شخصیت‌های داستان، ناخودآگاه خواننده را با الگوهایی که از دیرباز در ذهن دارد پیوند می‌زنند. این انتخاب پلی است میان داستان‌ها و دانش گذشته ذخیره شده در ذهن مخاطب و به این ترتیب است که احساس بیگانگی با شخصیت‌ها از بین می‌رود؛ زیرا ذهن خواننده بلافاصله آن گذشته و حوادثی که بر آن شخصیت رفته است را تداعی می‌کند. از سویی این تداعی‌ها به پیشبرد بیشتر داستان‌ها کمک می‌کند. گویی این شخصیت‌ها از هزارتوی ذهن خواننده بر دنیای امروز نقبی زده‌اند.
علاوه بر این در جهان مدرن داستان‌های خانم نوترکی، ما با کهن‌الگوی اسطوره‌ای (آرکی‌تایپ) زن حامی و فداکار و مراقب و وظیفه‌شناس روبه‌رو هستیم. زنانی که فداکار و از خودگذشته هستند ولی در عین حال از نظر دیگران لجوج، خودسر نشان می‌دهند. به عنوان مثال داستان «چی رو باید خاک کنیم؟» تصویرگر همین کهن‌الگوست.    
و اما زبان مهم‌ترین و اصلی‌ترین ابزار در اختیار نویسنده است که نباید از آن غافل شد و در این اثر نوترکی زبان شاعرانه را برگزیده است. توصیفات شاعرانه که در متن و بطن اثر بیش از هر چیز دیگری خودنمایی می‌کند نشان‌دهنده قدرت و تسلط نویسنده بر عنصر زبان است. توصیفاتی نظیر «هوای اتاق مثل یخدان یخچال برفک می‌زند.» یا «برق چشمانش مانند ستاره‌ای در عمق وجودش دنباله‌دار می‌شود.» و از این دست توصیفات که کم هم نیستند.
جان‌بخشی در جای‌جای داستا‌ن‌ها به چشم می‌خورد. صنعتی ادبی که در آن نویسندگان و شاعران تخیل خود را بیش از پیش به کار می‌گیرند و به اشیای اطرافشان به شکل موجودات جاندار می‌نگرند.
به عقیده نگارندۀ این سطور جان‌بخشی به اشیای بی‌جان همان طور که می‌تواند در خدمت زبان شاعران و نویسندگان باشد می‌تواند نشانی از تنهایی انسان معاصر و مدرن باشد. چه انسان مدرن در تنهایی با خودش به گفتگو می‌نشیند و اشیای اطرافش را جان می‌دهد تا زخم‌ها و آلامش را التیام دهد. برای انسان مدرن که مقهور و شاید بتوان گفت به نوعی مغلوب ساخته‌های دست خودش شده است گفتگوی با خود و پناه بردن به اشیا و انزوای خود خواسته‌ شاید تنها و در عین حال دردسترسترین و ساده‌ترین راه باشد. از همین روی داستان هنر تنهایی‌های انسان است. زبان حال خلوت‌های آدمی است، وقتی که می‌اندیشد و انتخاب می‌کند که چگونه زیست کند. داستان هنر زندگی کردن است و همراه با همه ارزش‌های والایش قدمتی به اندازه زیست آدمی بر روی کره زمین دارد و در دوره اکنون انتخاب زبان شاعرانه برای داستان نوشتن، امکانی دلچسب است که نویسنده این مجموعه از آن سود می‌برد. زبان شاعرانه در داستان به نوعی پیوند میان شعر و داستان می‌تواند باشد، چه شعر و داستان با وجود مختصاتی که هر کدام جداگانه دارند ولی در عین حال قرابت خاصی با هم نیز دارند.   
در جهان مدرن، شخصیت‌ها با گفتگوهای درونی و از دریچه نگاه خودشان به دنیا می‌نگرند. بنابراین داستان‌ها در جهان منحصر به فردی رقم می‌خورد که با جهان فرد دیگر ممکن است تفاوت‌های محسوس و بنیادین داشته باشد.
و صد البته این جهان خاص هر زمان که با فقدان و نبود عزیزان به علت مرگ همراه شود دردناک‌تر و مأیوسانه‌تر‌ می‌شود.
«همین که باران خودش را به پنجره می‌زند، نگاه تهمینه به صندلی خالی می‌افتد که روبروی آیینه نشسته است. روی صورت آیینه زخم‌های زرد و سیاه جاخوش کرده است. تهمینه پایش را در آیینه می‌گذارد... زیر سیگاری پر از ته سیگارهایی است که خودشان را روی لب‌های رستم به آخر می‌رسانند.» (آن سوی آیینه، ص 8)
و نکته دیگر این که حتی رگه‌های عاشقانه داستان‌های این مجموعه‌ در لایه‌ای از فقدان در هم پیچیده شده است. عشق یادگاری غمبار است که با زندگی گذشته شخصیت‌ها ارتباط پیدا می‌کند. داستان «صدای دل» گویای این موضوع است.
«محمد چشمش را به زری دوخت که خشکش زده بود و دوست داشت با تنها دخترش حرف بزند. غمش را بی‌صدا قورت داد... مادرتون این روبه‌رو ایستاده تا شماها سال نو رو بهش تبریک بگید و براش فاتحه بخونید. چقدر سخته که پدری چند فرزند پزشک داشته باشه و هیچ کدوم نتونن حال دلش رو خوب کنن.»
(صدای دل، ص 55)   
و اما عنصر زمان در داستان‌های این نویسنده حالت یکراست و مستقیم آن گونه که ما در ادب کلاسیک شاهدش هستیم  نیست. زمان دایره‌وار است. می‌رود و برمی‌گردد و در این حرکت دایره‌وار و چرخشی قطعات داستان مثل یک تکه پازل کنار هم چیده می‌شود تا به انتها برسد. ذهن در این حرکت دورانی به دنبال حل معماست. چالشی که داستان برایش ایجاد کرده، او را به خواندن وا می‌دارد، تا در نهایت و در پایان ماجرا این معما حل شود. نمونه‌اش را در داستان «چی رو باید خاک کنیم؟» شاهد هستیم. حرکت دورانی در زمان و حل معمای تکیه دادن به دیوار در سطر آخر داستان. این کشف علاوه بر این که خواننده را از حالت منفعل به حالت فعال تبدیل می‌کند لذت خواندن داستان را برایش دوچندان می‌کند.
مضاف بر این که به نظر می‌رسد نویسنده پازلش را دقیق و منسجم مرتب می‌کند تا در نهایت آنچه را به خواننده عرضه می‌کند دلزدگی ایجاد نکند. این ویژگی شاید به خاطر طبیعت داستان کوتاه باشد؛ اما باز هم نویسنده باید بداند چه کند تا کلامش را در قالبی بریزد که باید بریزد و آن چیزی را بر روی کاغذ بیاورد که باید بیاورد.
با رنگی بدون اسم را می‌توان روایتگر تنهایی انسان امروز نیز دانست. انسان‌هایی غمگین که با دردهای خودشان خو کرده‌اند و حتی تصورشان بر این است که تاریخ انقضایشان فرا رسیده است.
«با این که دل یادگار از حرف‌های شنیده ریش و منهدم است اما باز دلش هوای مدرسه را می‌کند. این بار بساطش را کنار خیابانی بزرگ که بوی باقلایش را به چند مسیر می‌برد می‌گستراند و با کفگیری سنگین حجم وسیعی از زندگی را بر هم می‌زند.» (معالجه، ص 50)
و یا انسان‌هایی که دوست دارد با خودش حرف بزنند، یا اصلاً حرف نزنند و در مقابل خیلی از چیزها سکوت کنند. این سکوت و رهایی دستاوردی برای آن‌هاست چرا که آن‌ها را از خیلی از بایدها و نبایدها، حصارها و تنگناها، برداشت‌ها و قضاوت‌ها می‌رهاند و ما در داستان «نباید توضیح داد» تلاش را بریدن این قید و بندها را مشاهده می‌کنیم. به باور نویسنده این سکوت است که انسان را به نهایت و بالاترین حالت احساسی که در آن قرار دارد می‌رساند:
«حالا فهمیدم که آدم باید خیلی ناراحت باشد تا نتواند کلمات را کامل ادا کند و یا این که خیلی خوشحال. گل‌ها را روی نیمکت گذاشتم آقا معلم گفت چرا ساکتی؟ چرا حرف نمی‌زنی؟... به عشق معلمی که سال‌ها درسم داده بود و هیچ نیاموخته بودم گل‌ها را روی نیمکت جا گذاشتم. فکر کردم بهتر است او هم فکر کند، من آلزایمر دارم.»
(نباید توضیح داد، ص 60 و 61)
همه این تمهیدات و ابزاری که در «با رنگی بدون اسم» حضور دارند در خلق داستان انسان‌هایی استفاده شدند که هر کدام گویای زندگی و پیچیدگی‌های آن در جهان کنونی‌اند و بلاشک بدون این تمهیدات، این مهم میسر نمی‌شد.


پ. ن: با رنگی بدون اسم، سارا محمدی نوترکی، انتشارات نصیرا

    

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :