نگاهی به مجموعه شعر« به مردن عادت نمی کنم » سروده ی پروین سلاجقه / پژمان قانون

تاریخ ارسال : 16 مرداد 93
بخش : اندیشه و نقد
" قسمت اول این نقد در روزنامه بهار منتشر شده است و به درخواست نویسنده کل نقد برای اولین بار در پیاده رو منتشر می شود "
روایت تاریخ ، حسرت و شدن در زنی نامیرا
نگاهی به مجموعه شعر« به مردن عادت نمی کنم » سروده ی پروین سلاجقه
پژمان قانون
خواننده ی زنی که داستان خسرو و شیرین نظامی را می خواند وقتی به آنجا می رسد که خسرو، شیرین را با بدنی عریان در حال آب تنی کردن در چشمه می بیند چه احساسی خواهد داشت؟ چه دریافتی دارد ؟ شاخک های حسی او تحت تاثیر چه عواملی تحریک می شوند ؟ واضح تر بگوییم چگونه به عنوان یک خواننده ی زن از تصویر و حکایت نظامی لذت می برد؟
تنش چون کوه برفین تاب می داد زحسرت شاه را برفاب میداد
شه از دیدار آن بلّور دلکش شده خورشید،یعنی دل پرآتش
خسرو شیرین، ص 81،ب 13ـ 12
حقیقت امر این است که ادبیات همواره به عنوان یکی از مظاهرو مصادیق بارز جامعه ی مرد سالار، جامعه ایی که با خشونت تمام خواسته ها و امیال زنان را نه تنها نادیده می گیرد ، نه تنها سرکوب می کند بلکه به طور ناخود آگاه ، آگاهی زنان را در فرایند خواست های مردانه قرار می دهد.در این فرایند زن به یک دیگری تبدیل می شود ، یک « دیگری فاقد اهمیت » . (برسلر، 1386: 200 ) هلن سیکسوس می گوید « همیشه زن در سمت انفعال قرار می گیرد. بررسی که کنید ، اراده، میل ، اقتدار یک راست به عقب می رسید ، به پدر» . ( سیکسوس به نقل ازبرتنس ، 1387 : 191 ) هم او در ادامه می افزاید « همه چیز به عقب وبه مرد باز می گردد، به رنج او، به میلش برای منشا بودن . همه چیز به عقب ، به پدر باز می گردد . پیوندی درونی میان امر فلسفی ، امرادبی و نرّه محوری وجود دارد » . ( همان )
هزاران سال است که جامعه ی مرد سالار نیمی از جمعیت و نیروی بالقوه ی خود را سرکوب می کند، نیمه ای که می توانست و می تواند نقش مهم تری در مسائل سیاسی – اجتماعی – ادبی داشته باشد . آشکارا می بینیم که در تاریخ ، ادبیات ، نظام های فلسفی و اجتماعی زنان به پس رانده می شوند و در پستوی نهان گاه ها به دیگری فاقد اعتبارتبدیل می شوند . ارسطو می گفت « زن به سبب فقدان برخی ویژگی ها زن است .» ( برسلر، 1386 : 207 ) یا توماس آکوئیناس که می گوید « زنان صرفاً مردان ناقص اند. » ( همان ) اینگونه زن ستیزی در نظرات فیلسوف بزرگی چون شوپنهاور نیز نمایان است ! بدبختانه حل شدن های اینچنینی زنان در ساختارهای مردانه هنوز در جوامع عقب مانده یا در حال رشد به کرات دیده می شود.جوامع عقب مانده ایی که به قول داریوش آشوری هنوز نتوانسته اند تعارض میان سنت و مدرنیته را در درون خود حل و فصل کنند . در این بین جامعه ی ما نیز از این امر مستثنی نیست .با همه ی این اوصاف در تلاقی گاه سنت و مدرنیته تلاش هایی به سود حضور زنان در جامعه به ثمر رسیده که نمی توان آن را نادیده گرفت و صد البته که این تلاش ها تحت تاثیر عوامل گوناگون در ادبیات بروز و نمود یافته اند و در شعر هم به ویژه ! از این منظر گاه « به مردن عادت نمی کنم » سروده ی پروین سلاجقه روایتی است حزن آلود و حسرت برانگیز و پر از امید و دیدن افق های دور که راوی در جای جای سروده های خویش بروز و نمود می دهد . راوی که خود در بطن این جامعه قرا ر دارد و تاریخ را حس می کند شعری با عنوان ملاقات می سراید :
ازملاقات تاریخ می آیم
شاهرگ هایم به سمت «شوش» وخطوط چشمانم به سمت« آتن»
تیر می کشد
تاریخ من گم شده است . ص 25
راوی در حرکتی عمیق به عقب برمی گردد به ابتدای تاریخ به «شوش» به « آتن» به جاهایی که برای او دریغ ودرد را برای گذشته ی خود به همراه دارد . این تصاویر و ایماژها که یادآور گلدانی است که راوی بوف کور در شهر باستانی ری پیدا می کند و تصویر دو تا چشم بر آن دیده می شود ، در واقع اعتراض و فریادی است که ازاعماق و ابتداهای تاریخ سر می زند . در این میان«شوش»وضعیتی دوگانه و پارادوکسیکال دارد . چه که از یک سو «شوش» می تواند نماد جامعه ی زن سالار باشد. همان طور که می دانیم در شوش باستان الهه های زن بیشتر از خدایان مرد نقش ایفا می کنند . این زنان هستند که حق تقسیم ارث را به عهده دارند و این زنانند که حکم فرمای خانه هستند . این نماد اما حسرت هایی را برای مخاطب در لایه های سفید شعر به جا می گذارد چرا که هنگامی که شوش با « تاریخ من گم شده است » همراه می شود و در سطرهای بعد :
به من بگو کجای من به سوگلی حرمسرای اسکندر شباهت دارد؟
ادامه پیدا می کند ، با حسرتی پر از اندوه روبرو می شویم که راوی – زن – شاعر از پذیرش آن سر باز می زند . حکایت نخواستن و نپذیرفتن سرنوشتی است که از سوی مردان تعریف شده . این روایت تاریخی که اعتراض ، حسرت و امید را به همراه دارد باز در شعر « سفید برفی» نمایان می شود . در این شعر راوی می گوید : « حالا سفید برفی برای خودش خانمی شده » در خوانشی سفید ، سفید برفی اما حضور زن را در جامعه ی امروز نشان می دهد و البته که چشمی تیز بین و آگاه آن را این چنین نشان می دهد. یعنی حضور آزادتر زن در جامعه ی امروز! اما در ادامه همان چشمان تیزبین می تواند به این حضور آزاد نگاهی تردید آمیز داشته باشد چرا که این آگاهی و آزادی یک نوع حضور سطحی و ضمنی زن در جامعه است . پرواضح است وقتی که در ادامه می خوانیم و می بینیم همین سفید برفی که برای خودش خانمی شده بود دل به ظواهر می بندد ، عینک آفتابی به صورتش می زند ، موهایش را گلوله می کند و« مجله ی شادابی » را می خرد و می خواند ! عینک آفتابی ، موهای گلوله شده و خواندن مجله ی شادابی می توانند همگی نشانه هایی از حضور غیر عمقی و سطحی زن در جامعه باشند .
راوی هیچگاه یک طرفه به قضاوت نمی نشیند . هیچگاه به موضوع نگاهی رادیکال ندارد. اواز دیدگاهی انتقادی با مساله برخورد می کند . در شعر « برای خاطره ایی از استانبول » راوی در حرکتی سیال و سفری از اتوبوس به کشتی باز هم در امروز خود نگاهی به گذشته، به گذشته ی سخت قبول نکردنی خود می اندازد . سپس علیه تعریف ها و ساختارهای پوسیده قیام می کند که سال هاست نمی خواهد یک دیگری باشد . پس:
ما نیستیم
و هنوز مرغان دریایی
در ادامه ی آن کشتی های شاد روانه هستند . ص 38
در اینجا راوی- شاعر نقشی فعالانه در مناسبات و روابط اجتماعی و عاطفی دارد. در ادامه می گوید :
آه نگاه کن !
فقط یک پل یک پل
قاره ی گریان مرا
به قاره ی خندان تو می پیوندد
« تاریخ در روایت شعری شاعر» این عنوانی است که نگارنده به این شعر می دهد! شعری که از دو عنصر متضاد حسرت و امید برخوردار است . قسمتی از تصاویر این شعر در یک کشتی مسافرتی به رشته ی شعر در آمده است که یاد آور گفته ی قهرمان زن فیلم « ماه تلخ» ساخته ی رومن پولانسکی است. قسمت اعظم این فیلم نیز در یک کشتی در حال حرکت اتفاق می افتد . وقتی از قهرمان زن می پرسند که تو که هستی ؟ پاسخ زن حکایت غم انگیز زنان در طول تاریخ است . او می گوید « یک سرگرمی در طول یک سفر کسل کننده» این گفته اما حسرتی عمیق را به همراه دارد . نقشی که هزاران سال است جامعه ی مرد محور به زن تحمیل کرده است . در مقابل شاعر – راوی هیچگاه امید خود را از دست نمی دهد چرا که همیشه میل به سوی شدن و حرکت در اوهست . این بار این اوست که به نمایندگی تمام زنان تاکید می کند و می گوید:
فقط یک پل یک پل
قاره ی گریان مرا
به قاره ی خندان تو می پیوندد .
باز هم از این سنخ است شعری با عنوان تولد :
باز هم اگر بپرسی دوستت دارم ؟
خواهم گفت :
مرا کمی مهربان تر نگاه کن ! ص37
« مرا کمی مهربان تر نگاه کن» خطاب به تمامی ساختارها ونظام های مردانه است . به تفکر یک سونگر وسرکوبگر جامعه ! راوی – شاعر خواستار جایگاه به حق خود در جامعه است و از این جایگاه است که می گوید :
گوش کن
مثل این که این روزها کسی نام واقعی مرا صدا می زند
نام واقعی مرا
نام واقعی شاعر کنایه ای از حضور واقعی ، جدی ، فعال و به حق زن در جامعه است که اورا به عنوان روایتگری ویژه در عرصه شعر نمایان می کند . اما شاعر ما همواره این حضور را تردیدآمیز، پرخطر و حسرت برانگیز توصیف می کند :
درست یادم نمی آید کی بود ؟
وقتی دخترک
هجده سالگی اش را
با طناب گیسوان سیاه
به سرعت
به سمت سرنوشت خودش کشید ص11
زن – راوی – شاعر در شعر« قصه ی تو» روایتی معصومانه ، اسطوره ایی ، کودکانه و شاعرانه ی تولید مثل و زایمان را به تصویر می کشد . او خطاب به فرزندش می گوید :
من دست دراز کردم
از توی دست های افق
تو را برداشتم
این تمامی موضوع نیست ، چرا که در ادامه با نگاهی نوستالوژیک به گذشته ی خود می نگرد :
حالا
هجده سالگی
پخش شده است توی دست های باد
حسرت جوانی از دست رفته شدیدن در این پاره ی شعری احساس می شود . احساس گذشته ی فنا شده که هیچ کس و هیچ چیز قادر به جبران آن نیست و این شعر است که بار این حسرت قدیمی را به دوش می کشد . از این منظرگاه سرنوشت راوی به سرنوشت تمامی زنان شرق پیوند می خورد و این خود یادآور شعر وسرنوشت شاعر – راویانی چون فروغ فرخزاد و غاده السمان است . شعرها ، روایت و ایماژهای این چنین تاریک ، پراز اضطراب و استرس که سراسر زندگی راوی را فرا می گیرد کم نیستند . به تصویر کشیدن لحظه هایی که راوی، ما را در وضعیتی متناقض و متضاد قرار می دهد . شاعر بارها به عنوان یک زن آگاه از گذشته و سرنوشت خویش ، بیانگر تلاطم ها و اضطراب های روزمره ی یک زن است . البته این زن که آشکارا تمام خطوط چهره اش شرقی است با تمام این اوصاف از جنگیدن علیه سرنوشت تحمیلی خود باز نمی ایستد . چرا که ما به طور مداوم در شعر دکتر سلاجقه با عناصری روبه رویم که همواره بیانگر حرکت ، امید و شدن هستند. شدنی که در بافتار و ساختار شعر به طور ناخودآگاه گنجانده شده . یعنی این شدن فرایند درونی شده ی راوی است که پس از عبور از فیلتر ذهن او، و علی رغم حسرت ها ، وضعیت ها و موقعیت های تراژیک مجال بروز و نمود پیدا می کنند و این چنین است که راوی در مسیر حرکت خود از تاریخ و حسرت ، به شدن می رسد.
نگاه کن
یکی مثل من
توی آن آینه ایستاده است
رنگ پوستش مهتابی است
و یک شعله ی سبز
مثل یک پرچم لرزان
از ته چشمانش
به سمت پیشانی اش
بالا می رود ص 8 و 9
اوج امیدواری راوی را در تعبیر و تصویر « شعله ی سبز» می بینیم . شعله از یک سو روشنایی بخش دنیای رنج آلود و تاریک راوی است . از سویی دیگر این روشنایی با عنصر سبزی درآمیخته که نویدگر سبزی و امید است . کم نیستند عناصری که حرکت و شدن را نشان می دهند . دقت کنیم : جاده ها – راه ها – تیک تاک – راه بهشت –گردنه های سخت – اتوبوس - کشتی – مسافر- دویدن – قایق – سال نو – کوچ – موج – ساحل – پارو – فصل هایی که می روند – فصل هایی که می آیند – فردا – اسب – سوار. هر یک از این عناصر ، اسم ها و تصویرها در بطن و متن خود حاوی انرژی بالقوه ایی برای حرکت و پیش رفتن و درنهایت شدن راوی هستند که آگاهانه در جای جای متن ها بافته و تنیده شده اند. نهایت این امید و شدن را در پاره ی اول شعر « دلتنگی» می خوانیم
به مردن عادت نمی کنم.
(این را از درزهای تابوت بپرس)
به رغم تنگی گور
با هر بهار در صف بنفشه ها قد می کشم
آسمان احاطه ام می کند
و خورشید مادرخوانده ام می شود ص 60
همه ی مطالب بالا کوششی در حد وسع برای تحلیل سروده های شاعر در وجه محتوایی شعر بود.
اما !
اما وجه زیبایی شناسی شعر حکایت دیگری است . زیبایی شناسی یی که زبان ، روایت، بدعت تصاویر ، واژگان و غیره را از نظر دور نمی دارد ، دست کم از دیدگاه نوشتار زنانه! اصولا منتقدان فمنیسم و کسانی که در این عرصه قلم فرسایی می کنند ، نوشتار زنانه را از نوشتار مردانه جدا می بینند . فمنیست ها چند ویژگی خاص که در نوشته های زنان به طور طبیعی بروز و نمود پیدا می کند، همیشه مدنظر قرار می دهند که ما در این مقال به دو مورد از مهمترین این موارد اشاره خواهیم کرد . یعنی زبان و روایت .
الف : زبان => در جامعه ایی که همواره همه چیز را مردان تعریف می کنند . همه ی مناسبات اجتماعی ، روابط بین عناصری که قدرت آفرینند ، فلسفه ، سیاست و ایجاد کردن تقابل های دو تایی به دست مردان صورت می پذیرد ؛ ناخودآ گاه زبان نیز بیانگر وضعیتی و تعریفی سخت مردانه است . به عنوان مثال به واژه ی «مردم» در زبان فارسی اشاره کنیم . مردم شامل تمامی جمعیت زنان و مردان می شوند اما مناسبات و روابط جاری و ساری بین نظام و ساختارهای اجتماعی – سیاسی و ادبی باعث می شوند که زنان در خواست های مردانه حل شوند و فقط جزء «مرد» آن نمایان شود . به وضوح پیداست که واژه ی مردم فقط نمایانگر مردان است و حاوی معنایی زنانه نیست . سایر کلمات و واژگان نیز برساخته و برآمده ی ساختاری مردانه هستند . اینکه زنان در نوشتار زنانه ی خود کلمات و واژگان مخصوص زنان استفاده کنند و یا مثلا به اندام های خاص زنان اشاره کنند سوی کم اهمیت تر قضیه است که عموما شاعران و بعضا منتقدین ما را به اشتباه می اندازد . اصل قضیه این است که کلمات ، واژگان و جمله ها از ذخیره های فرهنگی و معنایی خود خالی شوند و تعریف و معنایی دوباره و تازه بگیرند که حاوی خواست زنان نیز باشد . آنطور که مدنظر ژاک دریدا بود. دریدا می خواست ساختار زبان مردانه شکسته و از هم پاشیده شود . حداقل در یکی از جاهایی که می توان چنین اقدامی صورت داد زبان و ادبیات است . از این دیدگاه شاعر ما علی رغم خواست ها و تلاش های خود در مسیر زبانی حرکت می کند که برآمده از ساختارهای مردانه هستند . زبان و واژگان مورد استفاده همچنان حاوی معانی پیشین خود هستند . واژگان نمی توانند معنایی تازه به ما ارائه دهند و حس زیبایی شناختی ما را تحریک کنند . کلمات همچنان در ساختارهای پوسیده و قدیمی مردانه ارائه می شود و کارکرد آن ها هیچ تحرک تازه ای به متن نمی بخشند . برای اثبات این موضوع لازم نیست راه دور و درازی بپیماییم . باز هم به سراغ متن می رویم :
روی صفحه ی کتاب تازه ام می نویسم : نیچه می گوید : « شعر خطرناک است ، زبان ساده ی روزمره را به شورش وامی دارد» ص 29
همین سخن نیچه که شاعر در شعر خود تنیده کافی است که ببینیم و بدانیم که زبان ، کلمات و واژگان او سر به شورش برنداشته اند ، تقلایی نکرده اند ، نه از جنبه ی زیبایی شناسی شعر که با وضعیت زبانی تازه و سرحال روبه رو شویم نه از جنبه ی نوشتاری زنانه ! که البته این دو موضوع گاهی تا حد زیادی به هم مرتبط می شوند و تفکیک آن ها مشکل خواهد بود.
ب : روایت => روایت در نوشتار زنانه روایتی مستقیم و خطی نیست . روایتی که از یک نقطه شروع می شود و نهایتا در جایی که باید فرود بیاید، می آید . منتقدان فمنیسم عمومن و اصولن بر این نکته تاکید دارند که روایت در نوشتار زنانه غیرمستقیم و پریشان است . روایتی که اصولن در تقابل با روایت های سنتی و مردانه قرار می گیرد. آن ها با استناد به وضعیت و ساختارشبکه ایی ذهن و مغز زنان و چند مرکزی بودن آن (موضوعی که هلن فیشر به آن تاکید می کند) اعتقاد دارند و به درستی هم اعتقاد دارند که روایت در نوشتار زنانه پریشان و از هم پاشیده وغیر مستقیم است . استناد دوم فمنیست ها به تعدد نقاط حساس و انگیختگی زنان در مراکز مختلف بدن آنان است . این امر هم موضوع مهم دیگری است که بر آن تاکید می ورزند . با در نظر گرفتن این دو مهم می توان پی برد که روایت زنانه ، روایت دیگرگونه و در تقابل با روایت مردان قرار می گیرد چه که اصولن ساختار فیزیولوژیک زنان با مردان متفاوت است . این نوع روایت را به عنوان مثال در داستان معروف « موج ها» اثر ویرجینیا وولف مشاهده می کنیم . و اگر سعی کنیم نمونه ی ایرانی آن را به دست بدهیم به عنوان مثال می توان به «ناهید» نوشته ی قاسم کشکولی اشاره کرد . در این داستان ناهید روایتی شکننده ، پریشان و غیرخطی ارائه می دهد که از دیدگاه نوشتار زنانه قابل توجه است . از این بابت روایت سلاجقه روایتی است مستقیم وخطی که از نوشتاری زنانه به دور می ماند و در تقابل با تلاش ها و خواست های یک روایتگر زن است . روایتگری که می خواهد علیه نظام های مردانه سر به شورش بردارد . علی رغم خواست خود در ساختار مردانه ی زبان و روایت قرار می گیرد و ناخواسته برابر نهادی می شود که علیه خواسته ها و آرمان های خود می ایستد . در این مورد خوانندگان را به متن کتاب ارجاع می دهم . البته به این دو مورد باید مواردی از قبیل لحن خطابی ، بیان مستقیم و یک نئورومانتیسم که در سطح ظاهر می شود ، نیز اضافه کرد . فردا
شاید خیابان های نمایشی
نام تو را فراموش کنند
اما قلب من هرگز
تازه آن وقت است که عاشقی ما آغاز می شود ص 59
یا :
پونه ها مرا صدا می کنند
چگونه برگردم؟
( پونه های دره ی سرسبز
که برق شاد نگاهشان
پیوسته زندگی تاریک مرا روشن می کند .)
بیان های این چنین ، پرت شدن از مرحله ی شعری عمیق و درافتادن به ورطه ی سطحی شدگی است .در این گونه موارد هیجانات زبانی کمتر دیده می شوند ، کمتر مجال بروز پیدا می کنند . در واقع ما در بعضی از شعرها با عناصری روبه روایم که کارکردهای تازه ای ندارند . زیبایی شناسی آن خواننده را تحریک نمی کند و با سطرهایی روبه رو می شویم که فاقد انرژی لازم هستند . در نتیجه این گونه موارد از چند لایگی و عمق شعر می کاهد و نفوذ به لایه های شعری کاملا آسان می شود. یا اصولا با لایه ای آن چنان که باید و شاید برخورد نمی کنیم و همین امر شعر دکتر سلاجقه را ضربه پذیر می نماید . اما هر گاه که شاعر از این گونه موارد پرهیز می کند و شعر در راستای خلاقه بودن خود عمل می نماید با شعری تازه ، تصاویری بدیع و شاعرانه روبه رو ییم که گاه سهمی سفید نیز برای خواننده باقی می گذارد. از این گونه است شعرهایی از قبیل « ببخشید» و « تیک...تاک» که راوی خلاقانه به تولد شعرنشسته است.
...
عنکبوت را از سقف خانه پاک می کنم
سبزه ها در بشقاب نوروز می گندند
(شبیه صورت بیهوده ی الهه ها شده ام
ماسیدن روی سنگ را می گویم)
منابع :
1 ـ برسلر، چارلز، درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی ، مصطفی عابدینی فرد ، نیلوفر ، تهران ، 1386
2ـ برتنس ، هانس ، مبانی نظریه ی ادبی ، محمد رضا ابوالقاسمی ، ماهی ، تهران ، 1387 ، چاپ دوم
3ـ نظامی ، خسرو و شیرین ، تصیح و حواشی حسن وحید دستگردی به کوشش سعید حمیدیان ، قطره ، تهران ، 1386 ، چاپ هشتم
لینک کوتاه : |
