نگاهی به مجموعه داستانهای «رمزخوان» اثر عباس محمودی

تاریخ ارسال : 5 مرداد 04
بخش : اندیشه و نقد
کاوشی در لایههای پنهان روایت
نگاهی به مجموعه داستانهای «رمزخوان» اثر عباس محمودی
- سید حمید شریف نیا :
عباس محمودی در مجموعه داستانهای «رمزخوان» با مهارتی کمنظیر، تاروپود واقعیت و خیال را در هم میتند تا روایتهایی خلق کند که همزمان هم ریشه در خاکستر تجربههای انسانی دارند و هم در ابرها سیر میکنند. این اثر که در نگاه اول ممکن است مجموعهای از داستانهای مستقل به نظر برسد، در حقیقت شبکهای پیچیده از مضامین و تصاویر به هم پیوسته است که هر کدام آینهای از وجوه مختلف وجود آدمی را بازمیتابانند.
خواننده در مواجهه با این اثر، همچون کاشف گمشدهای است که در هزارتوی آینههای روایت گام برمیدارد. هر داستان دریچهای تازه به جهانبینی محمودی میگشاید، جهانی که در آن مرزهای واقعیت و وهم چنان نرم و سیال اند که گاه تشخیصشان ناممکن مینماید. این سیالیت روایی نه ضعف که از قدرتهای این مجموعه است، چرا که به نویسنده اجازه میدهد بدون محدودیتهای مرسوم، به ژرفترین لایههای روان انسان دست یابد.
ساختار روایی «رمزخوان» از تنوع شگفتانگیزی برخوردار است. محمودی با جسارتی تحسینبرانگیز از یک داستان به داستان دیگر، شیوههای روایتگری را تغییر میدهد. در «كاخ تابستانى» با روایتی سوم شخص که گاه به دانای کل تبدیل میشود مواجهیم، روایتی که همچون دوربینی هوشمند، همزمان هم به عمق روان شخصیتها نفوذ میکند و هم از بالا بر کل فضای داستان اشراف دارد. در مقابل، «دخترى از گوشه خيابان» با روایت اول شخص، خواننده را مستقیماً در کشمکشهای درونی راوی شریک میکند. این تغییر مداوم در زاویه دید، نه تنها نشاندهنده تسلط محمودی بر تکنیکهای روایی مدرن است، بلکه هر داستان را به تجربهای یگانه بدل میکند.
زمان در این داستانها موجودی است سرکش که به اراده نویسنده خم میشود و میشکند. «روايت عنكبوت نفرين شده» نمونهای درخشان از این بازی هنرمندانه با زمان است، جایی که گذشته و حال در هم میآمیزند و روایت به شکل چرخشی پیش میرود. این تکنیک که یادآور بهترین آثار نویسندگانی چون آلن رب-گرییه است، نه تنها به داستان عمق و پیچیدگی میبخشد، بلکه ماهیت چرخهوار و تکرارشونده زندگی را به زیبایی به تصویر میکشد.
عناصر فراواقعی در این مجموعه همچون خون در رگهای داستان جریان دارند. در «یک صبح كافكایی»، صحنهای که بطری در هوا معلق میماند و نقشهای مرموز درون آن آشکار میشود، خواننده را به یاد شگفتانگیزترین صحنههای بورخس میاندازد. این عناصر که با ظرافتی کمنظیر در بافت واقعی داستان جاسازی شدهاند، مرز بین واقعیت و خیال را محو میکنند و به اثر بعدی فلسفی میبخشند که مدتها پس از بستن کتاب، ذهن خواننده را به خود مشغول میدارد.
درونمایههای «رمزخوان» همچون تارهایی نامرئی همه داستانها را به هم پیوند میزند. تنهایی انسان مدرن در «خانه اجدادى» با تصویر خانهای که «حلزونى غولپیکر در ميان ماسههاى صحرا» توصیف میشود، به شکلی ملموس تجسم یافته است. این تصویر که همزمان هم زیباست و هم هراسانگیز، به خوبی تنهایی خودخواسته انسان معاصر را نشان میدهد، انزوايی که گاه به پناهگاه تبدیل میشود و گاه به زندانی بیدیوار.
مرگ و نیستی از دیگر درونمایههای پرتکرار این مجموعه است. در «خنجر»، مرگ ناگهانی زن جوان در خیابان و بیتفاوتی مردم نسبت به آن، نقدی تند بر جامعهای است که در آن ارزشهای انسانی جای خود را به ظواهر پوچ دادهاند. تمرکز شخصیتها بر زیبایی خنجر طلا به جای ارزش جان انسان، تصویری هولناک از جامعهای ارائه میدهد که در آن شکل بر محتوا چیره شده است.
عشق و رنج نیز در این مجموعه حضوری پررنگ دارند. «حلزون» با استفاده از نماد پوسته حلزون، به معصومیت از دسترفته انسان میپردازد. صحنه پایانی که راوی در پوسته حلزون جای میگیرد، بیانگر میل شدید به بازگشت به پناهگاه امن کودکی است، بازگشتی که هم ناممکن است و هم در عین حال تنها مایه تسلی خاطر. در «وايكينگها»، عشق جیرجیرک به مادهاش و پاره شدن سیم ساز، استعارهای زیبا از رابطههای ناکام و شکستهای عاطفی است که گاه زندگی انسان را رقم میزند.
نمادپردازی در این مجموعه از چنان غنایی برخوردار است که هر شیء، هر شخصیت، هر صحنه میتواند لایههای متعدد معنایی را در خود جای دهد. سگ سیاه در «كاخ تابستانى» که «با سایه خودش جفتگیری میکند»، نه تنها نماد مرگ و نیستی است، بلکه میتواند تجسمی از تکرار تاریکی در زندگی انسان باشد، چرخهای باطل که گریز از آن ناممکن مینماید. زرافه در داستان «زرافه» به موجودی تبدیل میشود که هم زیباست و هم دستنیافتنی، شاید نماد همان آرزوهایی که انسان را به پیش میرانند، اما هرگز کاملاً تحقق نمییابند.
در فضای شهری نیز نمادها حضوری پررنگ دارند. ویلنسل در «دخترى از گوشه خيابان» که هم نماد هنر است و هم زیبایی زودگذر، با ناپدید شدن دختر در جعبه ساز، به شکلی غمانگیز نابودی معصومیت در برابر خشونت جامعه شهری را نشان میدهد. جارو در «وايكينگها» که ابتدا نماد پاککنندگی است، به تدریج به وسیلهای برای پنهان کردن حقیقت تبدیل میشود، شاید اشارهای به نهادهایی که ابتدا برای خدمت به انسان ایجاد شدند، اما به تدریج کارکرد اصلی خود را از دست دادند.
سبک نوشتاری محمودی در این مجموعه از چنان انعطاف و تنوعی برخوردار است که هر داستان رنگ و بوی خاص خود را دارد. در داستانهای پرتنش مانند «خنجر» از جملات کوتاه و ضربآهنگ تند استفاده میکند که اضطراب و شتاب رویدادها را به خواننده منتقل میکند. در مقابل، در داستانهای تأملی مانند «خانه اجدادى» به جملات طولانی و شعرگونه روی میآورد که فضایی آرام و خلسهوار ایجاد میکنند. این توانایی در تغییر سبک بر اساس نیازهای هر داستان، نشاندهنده تسلط کمنظیر محمودی بر فن نویسندگی است.
دیالوگهای این مجموعه نیز از عمق و غنای قابل توجهی برخوردارند. در «كاخ تابستانى»، گفتوگوی مرد ریشو با گابو درباره سگ («تو عجیبوغریبترین آدمی هستی كه در تمام عمر ديدهام») نه تنها ویژگیهای شخصیت را آشکار میکند، بلکه پرسشهایی اساسی درباره ماهیت انسان مطرح میکند. این دیالوگها که اغلب بار فلسفی عمیقی دارند، از سطح مکالمههای روزمره فراتر میروند و به گفتوگوهایی هستیشناختی تبدیل میشوند.
طنز سیاه نیز در بسیاری از داستانهای این مجموعه به چشم میخورد. در «قانون جزيره»، صحنهای که راننده از حمله سگها میگوید («لعنتى، كشيك من را میكشند!») در عین خندهدار بودن، اضطراب انسان در برابر تقدیر را به خوبی نشان میدهد. این طنز که گاه به تلخی میگراید، از ویژگیهای بارز سبک محمودی در این مجموعه است.
در مقایسه با جریانهای ادبی معاصر، «رمزخوان» وجوه مشترک بسیاری با رئالیسم جادویی دارد. محمودی مانند گابریل گارسیا مارکز، عناصر خیالی را چنان طبیعی در بافت واقعی داستان میگنجاند که خواننده آنها را بیچون و چرا میپذیرد. از سوی دیگر، داستانهایی مانند «یک صبح كافكایی» و «ستون» به سوررئالیسم نزدیک میشوند با تصاویر رویایی و نامتعارفشان. درونمایههای بسیاری از داستانها نیز با مفاهیم اگزیستانسیالیستی همخوانی دارد، به ویژه تمرکز بر تنهایی انسان، مسئولیت فردی و پوچی زندگی که یادآور آثار سارتر و کامو است.
قوتهای این مجموعه چنان فراوانند که برشمردنشان دشوار است. عمق فلسفی که در هر داستان به شکلی متفاوت تجلی مییابد، تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا که در آن ساختار هر داستان کاملاً با درونمایه آن همخوانی دارد، شخصیتپردازی منحصربهفرد که حتی شخصیتهای فرعی را به موجوداتی به یادماندنی و سهبعدی تبدیل میکند و تصویرپردازی قوی که خواننده را کاملاً در فضای داستان غرق میکند، همگی از ویژگیهای برجسته این اثرند.
البته مانند هر اثر ادبی بزرگ، «رمزخوان» نیز خالی از ضعف نیست. ابهام بیش از حد در داستانهایی مانند «یک صبح كافكایی» ممکن است برای برخی خوانندگان مشکلساز باشد. همچنین تکرار برخی موتیفها مانند سگ سیاه در چند داستان ممکن است از تأثیر آن بکاهد، هرچند که میتوان این تکرار را نوعی پیونددهنده بین داستانهای مستقل نیز دانست.
در نهایت، «رمزخوان» عباس محمودی مجموعهای است که با هر بار خواندن، لایههای جدیدی از معنا را آشکار میکند. این اثر که تلفیقی است از تکنیکهای روایی مدرن، نمادپردازیهای عمیق و نثری شاعرانه، تصویری چندبعدی از انسان معاصر ارائه میدهد. محمودی در این مجموعه نشان میدهد که تسلط کاملی بر فرم و محتوای داستان کوتاه دارد و میتواند پیچیدهترین مفاهیم فلسفی را در قالب روایتهایی جذاب بیان کند. این کتاب که هم برای علاقهمندان به ادبیات داستانی و هم برای پژوهشگران فلسفه و روانشناسی منبعی ارزشمند محسوب میشود، اثری است که مرزهای زمان و مکان را درمینوردد و پرسشهایی جهانی درباره ماهیت انسان مطرح میکند. «رمزخوان» نه فقط کتابی برای خواندن، که تجربهای برای زندگی کردن است.
لینک کوتاه : |
