نگاهی به مبحث هرمنوتیک در فلسفه و ادبیات / علیرضا فراهانی

تاریخ ارسال : 21 دی 89
بخش : اندیشه و نقد
نهایت حقیقت در دست هیچکس
نگاهی به مبحث هرمنوتیک در فلسفه و ادبیات
یکی از مباحث مهمی که در حوزه فلسفه و ادبیات امروز مورد توجه است و در عمل نقد نقش و کارکرد بسیاری دارد مبحث هرمنوتیک است . آنگونه که در تعریف لفظی هرمنوتیک آمده معنی نظریه و عمل تاویل مهمترین معنایی است که در پس واژه ی هرمنوتیک نشسته است . هرمنوتیک در واقع روش خاصی از تاویل را ارائه می دهد که در آن بازگشت به ریشه های تاریخی معنای یک اثر میتواند مهمترین شاخصه باشد. ریشه پیدایش علم هرمنوتیک به شش قرن پیش از میلاد برمی گردد که شرح و تفسیر تمثیلی آثار هومر از جایگاه بسیار مهمی برخوردار بود ، اما بطور مشخص شروع هرمنوتیکی که تحت عنوان هرمنوتیک مسیحی نام گرفته را از زمان فیلون یهودی تعیین می کنند که با روشمند کردن تاویل کتاب مقدس توانست تاثیر بسزایی را در این راستا بگذارد . هرمنوتیک با تاویل نصوص معتبر و شرعی از جمله حماسه های هومری آغاز شد و سرمنشا تمامی تاویل هایی گردید که پس از آن در مورد کتاب مقدس صورت گرفت . اما امروزه حیطه ی عمل هرمنوتیک دیگر تنها در حوزه الهیات نیست و دامنه آن بطور کلی به تمامی زمینه های علوم انسانی نفوذ کرده است .
گسترش دامنه ی هرمنوتیک از حالت نوعی مساعدت تفسیری ِ موضعی و فرعی به نحوه ای از فهم که در شناخت یک اثر از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد چرخیده است و به جای آنکه در برخورد با یک اثر تفسیری از جانب موضعی خاص ارائه دهد ، در جهت ارائه ی روشی برای درک و فهم عمیق آن اثر حرکت می کند . شلایرماخر کسی بود که برای نخستین بار به اصول و ضوابط فهم به عنوان چیزی بیش از کمک برای رفع دشواری های خاص در آثار توجه کرد و به همین جهت است که میتوان از او بعنوان پدر هرمنوتیک مدرن نام برد . شلایرماخر اعتقاد دارد اساس و زیربنای هرمنوتیک بر پایه ی دو چیز است : تاویل و فهم . بدین منظور که ما از طریق راه های گوناگون تاویل ، می توانیم به فهم و درک یک اثر برسیم و آن را برای خود درونی کنیم .
اما شلایرماخر معتقد نیست که هرگونه تلاشی در راه تاویل یک اثر به فهم درست آن اثر ختم میشود . بلکه او باور دارد که تاویلی درست و دقیق انجام میشود که با بدفهمی یا سوءتعبیر شروع شود . به همین دلیل است شلایرماخر برای کشف راه های جلوگیری از بدفهمی قدم برمی دارد تا بتواند از این طریق مسیر روشمند کردن فهم را پیدا کند .
شلایرماخر باور دارد که برای رسیدن به تاویلی صحیح از یک اثر که میخواهد منجر به فهم شود میبایست آن اثر را بطور قاعده مندی بازآفرینی کرد و شخص بازآفرین می تواند با بازسازی اثر از طریق قواعد پنهان در آن حتی به فهمی دقیقتر از پدیدآورنده ی آن برسد . باید توجه داشت که گرچه کار بازسازی قاعده مند است اما به هیچ وجه صورت مکانیکی ندارد . شلایرماخر معتقد است که اصل نمونه وار تاویل خود متن است و در واقع از طریق اجزای یک متن و ارتباطشان است که می توان به بافت کلی آن متن پی برد . در مورد دور هرمنوتیکی نیز تعابیر جزئی – کلی در ارتباط با فحواها و بافت ها و زمینه های گسترده تر در گذشته و آینده به کار می رود . آنطور که شلایرماخر می گوید رسالت هرمنوتیک رسالتی بی پایان است زیرا گذشته ها و آینده های بسیاری وجود دارند که ما میل داریم در لحظه گفتار آنها را مشاهده کنیم . باید گفت از آنجا که بررسی اثری نتوانسته به تمامی معنای حقیقی راه پیدا کند میتوان این نتیجه را گرفت که هرگونه تاویلی محدود است زیرا معنای هر اثری میتواند بیش از حد تصور باشد .
بازآفرینی هر اثری نیاز به بازسازی پیشگویانه دارد و این بازسازی پیشگویانه جزئی جدایی ناپذیر از بازآفرینی است . بازآفرین میتواند با بازسازی پیشگویانه تفکرات و احساسات نویسنده را بی واسطه بفهمد و خود را در مقام نویسنده بگذارد . در بازسازی پیشگویانه هدف تاویل است و برای رسیدن به تاویل باید معنای اثر را در بافت های گوناگونی قرار داد ولی باید توجه داشت که معنای یک اثر معین و مشخص است . هدف تاویل در واقع مشخص کردن این است که نویسنده در این اثر خاص چه مقصودی را در نظر داشته است . شلایرماخر معتقد است که فهم اصلی نویسنده ی یک اثر تنها نمی تواند تحت تاثیر ویژگی های معمول و خاص او باشد بلکه این فهم نیازمند فهم امر جزیی به منزله امر جزیی است . او این فهم شهودی را پیشگویی می نامد .
اما تاویل از کجا شروع میشود ؟ تاویل در فضایی میان امر پنهان و آشکار آغاز میشود . برای ورود به این فضا سررشته ای وجود دارد که از طریق آن می توان به مسیر تاویل ورود کرد . در واقع اگر هرمنوتیک قرار است معنایی را منکشف کند میبایست آن معنا پیشاپیش در دسترس باشد . اگر معنا پیشاپیش در نزدیکی ما قرار نداشت عملا هرگونه تاویلی ناممکن بود . به هر روی حتی اگر معنایی مبهم نیز باشد باز هم مشخصه ای از هستی آن معنا است . شاید این مهم به همان مساله هایدگر برگردد که می گوید : فهم هستی مشخصه ای از هستی دازاین است و این امر نشان از آن دارد که دازاین دستکم آگاهی اندکی از معنای هستی دارد . بدین رو فهم تنها شناختن نیست بلکه آشنایی با تمامی مناسبات یک چیز است بطوری که بتوان بدون فکر کردن در درون آنها آن چیز را انجام داد و شناخت .
هر تاویلی که قرار است به فهم دست پیدا کند باید دانسته باشد که چه چیزی را میخواهد تاویل کند . موضوع هر تاویلی عینیت یافتن ذهنی است غیر از ذهن ما . هدف تاویل فهم آن چیزی است که شخص دیگری آن را اندیشیده یا نوشته است . بنابراین موضوع تاویل باید از درون و مطابق منطق خاص خودش فهمیده شود .
گادامر بر دو منظر از فهم تاکید دارد . نخست منظر تاریخی فهم است که از آن بعنوان تاریخگرایی فهم یا میکند . در این مورد باید اشاره داشت که برای رسیدن به هرگونه فهمی نیاز به یک پیش فهم وجود دارد . گادامر به جای اصطلاح پیش فهم ، اصطلاح پیش داوری را بکار می برد . هرمنوتیک روش تازه ای در باب فهم ارائه نمی دهد بلکه تنها شرایط همراه و حاکم بر هرگونه فهم را مشخص می کند . یکی از این شرایط را باید فاصله های زمانی بین متون دانست . در واقع باید گفت فاصله ای که میان زمان پیدایش یک اثر و زمان برخورد تاویلی با آن اثر قرار دارد . زیرا ما در خوانش بسیاری از آثار کلاسیک نمی توانیم به لحاظ فرهنگی اجتنماعی هنری شرایطی منطبق با زمان آفرینش آن آثار داشته باشیم . در این جهت ما می توانیم متن را با منطبق کردن با افق دوران خود و معناهایی از آن که برایمان متصور می شود را مورد تاویل قرار دهیم . منظور از افق همان معنایی است که در اندیشه ی هایدگر مورد توجه است و آن عبارت از معیارهای مشترک گذشته با ما که تبدیل به « سنت » شده و همراه با معیارهای کنونی ما که در برخورد با آثار دارای اهمیت هستند .
اما دومین منظر فهم از نظر گادامر منش زبانی آن است . گادامر با پیروی از اندیشه هایدگر بر دو نکته از این منظر توجه و تاکید دارد . نخست آنکه همانند هایدگر فهم را همان تاویل می داند و سپس آنکه اعتقاد دارد هر فهمی بر پایه ی گفتگو استوار است . در همین راستا ترجمه ی متنی از زبانی به زبان دیگر را نمونه ای از همین اعتقادش می آورد . در واقع گادامر می گوید که هر ترجمه گفتگویی میان دو زبان بر سر یک امر واحد . در اصل تاویل زبانی را می بایست شکل هرگونه تاویلی دانست . این زبان است که توانایی برقراری ارتباطات تجربه های مختلف را داراست و پس زمینه ی کنش فهم در هرگونه ارتباطی است . جایگاه اهمیت فهم در مبحث هرمنوتیک استوار است بر کشف منطق گفتگو . مقصود گادامر از منطق گقتگو بحثی است آزاد و فارغ از امر و نهی میان تاویلگران می باشد . گادامر با مرکزی کردن نقش گفتگو در هرمنوتیک راه را برای ورود دموکراسی در نقد و ادبیات می گشاید و این نشان دهنده آن است که حقیقت نهایی در دست هیچکس نیست . هرمنوتیک قصد دارد نشان دهد که تاویل من از هر متنی فقط دربردارنده فهم من از بخشی از حقیقت است که برای من امکان وقوع داشته است . این تاویل استوار بر پیش داوری من از آن متن است همانطور برای دیگری نیز بدین منوال است .
لینک کوتاه : |
