نگاهی به قصه «اسد و جمعه»؛ قاسم هاشمی نژاد
سید حمید شریف نیا
تاریخ ارسال : 11 خرداد 96
بخش : اندیشه و نقد
تباری از ریختار اسد و جمعه
«روزی که اسد با پدرش به دریا رفت جمعه را همراه خودش بُرد. دیگر هیچ کدام ترسی از دریا نداشتند. چون دریا با آنها رفیق بود. از ساحل اگر نگاه میکردی قایقی را میدیدی که دریا روی دست میبرد»؛ کتاب «اسد و جمعه» قاسم هاشمینژاد که در سال 1370 توسط نشر مرکز، کتاب مریم منتشر میشود با این پاراگراف به پایان میرسد. قصهای محلی که خاستگاه جغرافیای مستقلی برای شخصیتهایش میسازد و تصویر آزادمنشانهای برای ریشههای فرهنگی تاریخی یک منطقه ترسیم میکند. ریخت قصه «اسد و جمعه» جدا از اینکه ریختی تاریخی منطقهای باشد از تبار نوشتاریِ نجیب و متین قاسم هاشمینژاد نیز مانند دیگر نوشتارهایش بیبهره نبوده است و بر کسی پوشیده نیست. قصه «اسد و جمعه» پژواکی از گذشته است، گذشتهی زیستی مردمی در منطقه شمال کشور، کنار خزر، نگهبانهای آب و سرزمین. قصه «اسد و جمعه» دارای عناصر پویا و پیوستهای است که تبار فرهنگی بر تن کرده و اعتباری به زیست و رویای کودکی که ممکن است هر یک از ما نیز تجربه کرده باشیم میدهد. در این قصه، گویی همه مردم از ضمیر ناخودآگاه مشترکی بهره میبرند که نه تنها در صورت و فرم بلکه در محتوا نیز دارای وجوه جمعی هستند و رؤیا از یک جنبه خیالی به جنبه واقعی بیرون میتراود و در بستری با محتوا و مضامین شخصی و فردی رشد میکند. این ویژگی از همان ابتدای قصه نمایان میشود و قصه با یک پاراگراف بسیار روشن و بی سر و صدا متولد میشود: اسد اسم او را جمعه گذاشته بود. جمعه یک ماهی کوچک طلایی بود. بالهها و دُمِ نازکِ پرطاووسی داشت که در نور آفتاب، مثل رنگین کمان، رنگوارنگ میشد. قصه با پرداختن به علت نامگذاری ماهی سفره هفت سین به جمعه میپردازد و در واقع بستر ورود مخاطب را به یک فضای مرموز و رویای کودکانه باز میکند، اگرچه بر این نگاه مُسِر ایستادهام که علیرغم ظاهر قصه «اسد و جمعه» که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است، به شدت قصهای بزرگسال است برای اینکه رویای کودکانهی پنهان و مخفی خود را در آن میتوان یافت.
در دیگر آثار قاسم هاشمینژاد این نکته به وضوح قابل دریافت است که بسیار دقیق و ریز بین بوده و به سادگی از کنار پدیده ها یا مفاهیم نمیگذرد و بی بهره از ریشه، تبار و ریخت آنها نمیماند. همین کافی است که در ذکر علت نامگذاری ماهیِ پسر بچهای به نام اسد، «جمعه» را از آن علت میداند که روز سال تحویل و حلول بهار طبیعت در سال 1365 در روز جمعه قرار گرفته است. حتی برای محکم کاری ساعت و دقیقه سال تحویل یعنی «ساعت یک و سی و دو دقیقه» را هم به میان میکشد. البته به زعم نگارنده این مقاله مسئله به همین سادگی نیست و این همه ورود عیان و آشکار در ابتدای کار با اینکه کسی که با سبک نوشتاری او آشنا باشد میداند که قاسم هاشمینژاد انسان بی حجابی در نوشتههایش بود و همیشه از پنهانکاری و مخفی نویسی، که مختص بسیاری از نویسندگان و منتقدان است آنهم برای فرار از مسئولیت نوشتاری، اجتناب میکرد، امری باور نکردنی است. این لایهدار بودن قصه «اسد و جمعه»، کیفیت و مهارت قاسم هاشمینژاد بود که از یک سکوی به ظاهر کوچک و ساده، جهشهای بلندی میکرد (این ویژگی را در تمام آثار چاپ شدهاش اعم از شعر، ترجمه، نمایشنامه، فیلمنامه، تحقیق و ترجمه میتواند دید). تصویری که در ذهن کودکان بسیار روشنتر از آنچیزی است که در ذهن بزرگسان شکل میگیرد. کودکی که در بزرگسالی حساسیتهای روحی خود را فراموش میکند و به هیولایی به نام آدم بزرگ تبدیل میشود که این نقلی است از قاسم هاشمینژاد. قاسم هاشمینژاد در کتاب «راه ننوشته» در چرایی و چگونگی شکلگیری قصه «اسد و جمعه» میگوید: انگیزهی اصلی من، یک جور احترام گذاشتن به خیال ورزی کودکانه، یک جور ارزشگذاری به رؤیا و در عین حال احترام گذاشتن به شخصیت کودک بود. هاشمینژاد به درستی و دقت دریافته بود و با قصه «اسد و جمعه» به ما میآموزاند که قصه برای کودکان باید جنبه تعلیمی داشته باشد و بتواند کودکان را در شرایطی قرار دهد تا با تخیل پاک و بی آلایش، رستگاری را برای خود بدون آگاهی و شناخت، آنهم از نوع شناختی که بزرگسالان در پندار خود و با متون دست چندمی و توهمِ نبوغِ مادرزادی خود که میپندارند میتوانند رقم بزنند، شکل دهند.
اما چرا «جمعه»؟ چرا تاکید بر جنبههای تقویمی نامگذاری ماهیِ سفرهِ هفت سین خانواده «بابا غلام»؟! خب! شاید این قصه میتوانست در روزی دیگر و یا سالی دیگر آفریده شود و چه لزومی داشت که دو سه صفحه ابتدایی کتاب به شرح نامگذاری ماهی خریداری شده برای سفره هفت سین کشیده شود؟! آنچه در ظاهر امر پیداست خود اسد با ذهن کودکانه و معصوم خود نام جمعه را برای او انتخاب کرده بود و هاشمینژاد با آگاهی و نبوغ خود، شروع قصه را به گونهای روایت میکند که ممکن است به سادگی از کنارش خواننده با شنونده بگذرد و اصلاً متوجه نشود که اپیزود ابتدایی قصه به ورود «جمعه» به فضای کودکانه اما توسعه یافته و غنی شده روایت که از عناصر دم دستی و حتی گفتاری مردم ساکن سرخه رود و شمال کشور بهره میبرد آنجا که میگوید:مادرش جمعه را ناز داد به جای آنکه بگوید مادرش جمعه را ناز کرد که از گویش زندگی مردم آن نواحی گرفته است. اپیزودها با فاعلی که به طور عمده به اسد ختم میشود شروع میشود حتی اپیزود اول، اگرچه نقش محوری اپیزود اول بر دوش جمعه گذاشته شده است و به نظر میرسد که نقش اصلی را اسد، خرید اسد، ماهی اسد، نامگذاری اسد، اعلامِ نام جمعه توسط اسد، زیرکی اسد و ... بازی میکند. اما با کمی تعمق میتوان دریافت که جمعه در حال گشت زنی در فضایی است که قاسم هاشمینژاد برای او توسط شرح از زبان اسد ایجاد میکند. اگر به ریخت این شروع دقت کنیم در مییابیم که نامگذاری اسد تنها نمیتواند به خاطر زاد روز خرید آن در روز تقویمی 1 فروردین 1365 باشد! جمعه در علم ستاره شناسی، به سیاره زهره (سیاره ناهید یا همان ونوس لاتین) مرتبط است که همبستگی بین مفاهیم و آموزههای آن با عشق، صلح، و آرامش، در کنار شدت احساسات و رؤیاها است و این سیاره ناهید نماد عشق و دلدادگی است و صاحب آن خداوند عشق است و از طرفی بر اساس باورهای اسطورهای، جمعه روز شومی برای شروع سفر در بین دریانوردان است (دقت شود که در این قصه جمعه نام ماهی است که اسد با آن خو گرفته و به کمک آن قرار است سفر بالندگی و تکاملی خود را به سمت هراس، ترس و ناتواناییاش در مواجهه به آب از طریق شنا کردن طی کند). در قرن نوزده، ناو سلطنتی معروف به HMS Fridayکه ناخدای آن نیز، کاپیتان فرایدی (James Friday) است در روز جمعه به دریا انداخته میشود تا این باور اشتباه را در بین دریانوردان و ملولنان جا افتاده نشان دهد که سفر با کشتی در روز جمعه بر آبها شوم نیست. بی فایده نمیدانم که به اشاره مرحوم هاشمینژاد نیز که در کتاب «راه ننوشته» آمده است، اشارهای داشته باشم. هاشمینژاد در انتخاب اسم «جمعه» برای ماهیاش به داستان رابینسون کروزوئه اشاره دارد. زمانی که رابینسون به مدت بیست و هشت سال در جزیرهای که از یک کشتی شکسته نجات پیدا کرده و به ناچار در آن زندگی میکند، به بومی وحشی برخورد میکند و باعث نجات زندگیاش میشود. آن بومی وحشی در کنار رابینسون میماند و حتی زمانی که رابینسون نجات مییابد و جزیره را به مقصد بریتانیا ترک میکند آن بومی وحشی که دیگر نه بومی است و نه وحشی نیز با او هست. نام آن بومی وحشی را «Friday» یا همان جمعه میگذارد. اگر دقت شود «جمعه» که بسیار زیبا و چالاک است و به سختی دم به تله داده، در تُنگ اسد نیز چالاکی خود را حفظ میکنند و قرار است سرنوشتی را برای اسد رقم بزند. از طرف دیگر وجه نام «اسد» قرار دارد که خود نیز یکی از صور فلکی است و روشنایی این صورت فلکی را مربوط به قلب اسد میدانند. به نظر میرسد چینشی بسیار هوشمندانه برای ساخت قصه انتخاب شده است بدون آنکه جنبههای کودکانه آن دستخوش ساخت مصنوعی داستانهای روشنفکرانه شود. بر خلاف داستان پیر و مرد دریا همینگوی، اسد قرار نیست شکست بخورد زیرا در جهان کودکان شکستی وجود ندارد. سرنوشت اسد قرار است توسط جمعه با دریا پیوند بخورد. دریایی که زندگی از آنجا شروع شده است و سرنوشت انسان بدان بسته است. هاشمینژاد قصه را با «چابکدستی» منحصر به فردش شبیه همان ماهی که در اپیزود دو از آن یاد میکند، تلاجی، جلو میبرد. در سه صفحه به صورت مختصر و بدون حشو و زیادهگویی و یا بدون غلو و صحنه پردازیهای دور از ذهن که رویای خیال پردازانهی کودکان را به شدت میتواند سرکوب کند و آنها را از خلاقیت درون بافتیشان غافل میسازد، اجتناب میکند. حتی وقتی پای بزرگتری به نام «بابا غلام» هم به قصه کشیده میشود و قرار است نقشی ایفا کند شبیه مادرِ اسد، از جهان تصورات کودکی اسد دور نمیماند و شرط به دریا بردن اسد را که آرزوی ماهیگیری همراه پدرش با قایق! را در ذهن میپروراند، اینگونه بیان میکند: یک مرد وقتی به دریا میرود که بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. هاشمینژاداز قول بابا غلام سیر لازم برای تکامل کودک را روایت میکند و لازمه رها شدن از «پیله کودکی» این است که اسد بتواند با هراس خود روبرو شود و چه کسی بهتر از «جمعه» میتواند او را با آب و «آب باز»ی آشنا کند؟ برای اسد مثل روز روشن است که پدرش با دریا رفیق است! و گاهی از اینکه جمعه به سادگی میتوان در آب جست بزند و او نمیتواند حرصش میگیرد و آرزوی این را در ذهن میپروراند که ای کاش میتوانست روی آب طاق باز بخوابد. قاسم هاشمینژاد تمام و کمال قصه را به گونهای پیش میبرد به طوریکه لحظهای از دستش در نمیرود که مخاطب قصه چه گروهی یا گروههایی هستند. نه تخیل و رویای کودکانه را از دست میدهد و نه زیر ساختهای لازم برای حفظ فضایی که ساحت معنوی و تکاملی انسان را در رشد و بالندگی فراهم میسازد. همه اینها به واقع نشان میدهند که قصه تمایلی به ساختاری شدن ندارد. واقعاً در فضای کودکانه در حال شکل گیری و رشد است. برگردیم به یک خرافه قدیمی که جمعه هر ماه به خصوص اگر روز 13 ماه باشد شوم و نحس است. روز سیزده عید، اسد تنگ جمعه را در آغوش میگیرد و به کنار دریا میرود. دریایی که آسمانش ابری است و باد تندی از دریا میوزد. جمعه از این رویارویی آنقدر ترسیده و عظمت دریا مبهوتش کرده که به ته تنگ در آغوش اسد پناه برده! در اینجا هاشمینژاد به طرز زیبایی دلیل اینهمه عصبانیت دریا را اینگونه نقل میکند: اما دریا آن روز واقعاً عصبانی بود و موج بر میداشت و آنها را تا دور دورهای ساحل دنبال میکرد. همانطور که مرغ خانگیشان برای محافظت جوجههایش سر به دنبال اسد میگذاشت دریا هم به او حمله میبرد انگار میخواست هوای جوجه ماهیهای خودش را داشته باشد. اما نکته جالب اینجاست که هاشمینژاد مخاطب را به این سادگی وسط اسد و جمعه و دریا رها نمیکند. با بیان علت واقعی خشم دریا در آن روز، ساحلی فراهم میکند تا مخاطب همچنان در ساحل قصه بماند و عمیقتر از عمق دریا در قصه فرو رود: اسد برای جمعه تعریف کرد که او و دریا هنوز با هم رفیق نشدهاند و برای همین است که دریا با آنها در افتاده.
در قصه «اسد و جمعه»، توالی منطقی عناصر ترکیبی را از منابع فرهنگی و بومی توسط قاسم هاشمینژاد به شکل درخشان و ساده نشان داده میشود تا در بستر قصهای برای کودکان و نوجوانان، تعالی و تکامل آدمی نشان داده شود. اسد در طول قصه بزرگ میشود، چه بسا که مخاطبان کتاب نیز بزرگ و بالنده میگردند. در این مسیر خرچنگهایی نیز در گوشه و کنار آبگیرها وجود دارند که گاهی چشم غره میروندکه اگر آدمی همه آنهایی را که میبیند و میشنود اعتنا کند چارهای جز توقف در برابر ترسهای بینهایتش ندارد اما به قول بابا غلام «آدمها به شکلهای مختلفی شنا میکنند ولی اصل این است که آدم بتواند سرِ خودش را از آب بیرون نگه دارد»
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه