نگاهی به شعری از گروس عبدالملکیان
ساناز داوودزاده فر
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : اندیشه و نقد
ماهی بیرون از آب
خوانشی از زیست نسل پرتشده از نظم رسمی
در شعر"چهار بعدازظهر" گروس عبدالملکیان بر اساس شعری از مجموعهٔ پذیرفتن، نشر چشمه
- ساناز داودزاده فر :
گروس عبدالملکیان برای من، نه فقط یکی از مهمترین صداهای شعر امروز ایران است، بلکه شاعریست که سازوکار دیدن را در شعر فارسی از نو تعریف کرده. او شاعر فریاد نیست؛ شاعر نگاههای آهسته، فاصلهگیری آگاهانه و مکثهای طولانی است. جهان شعری او بر اشیای خاموش، نورهای ضعیف، و جزئیاتی بنا شده که معمولاً از چشم میافتند اما بار روانی و تاریخی سنگینی را حمل میکنند. این اشیای کمنور، این فضاهای نیمهساکن، و این ترکیبهای نامنتظر میان امر کوچک و امر کلان، سازوکار انتقادی تازهای در شعر او میسازند؛ سازوکاری که در آن سیاست از دل زیست روزمره سر برمیآورد و نظام قدرت از میان جزئیترین پدیدهها مورد پرسش قرار میگیرد. همین ویژگی باعث میشود شعر گروس برای خواندن زیست نسل جوان امروز یک زبان مناسب باشد؛ نسلی که تحت فشار لایهلایهٔ ساختارهای رسمی، زندگی خود را در سکوتهای طولانی و فضاهای موازی ساخته است.
" چهار بعد از ظهر"
ماهی از تنگ بیرون افتاد
و چون کسی در خانه نبود
و چون هیچ کس این صحنه را ندید
زنده ماند
بلند شد
قلاب را گرفت
و دریاچه ای در دوردست
چندبار موج برداشت
گفت:من تمام این سالها
در تو شنا کرده ام
وآن ها فکر می کنند
با آب زنده ام
گفت:
این تاریکی از کجا می آید
که دست هاشان را مدام پاک می کنند
روح شان را مدام برق می اندازند
وهرگز فکر نکرده اند
ماه را
قرن هاست
هیچ کس نشسته است
گفت
گفت
گفت
آنقدر که سیم ها موج برداشتند و
صدا
به آب مبدل شد
شعر"چهار بعدازظهر" از مجموعهٔ پذیرفتن، نمونهٔ فشرده و کامل همین جهان است. عنوان، نخستین کلید ورود به فضای شعر است: چهار بعدازظهر، ساعتی خسته و نیمهخالی. نه روشن است و نه تاریک، نه آغاز روز و نه پایان آن. ساعتی معلق، جایی در میانهٔ نور و سایه که نظم مراقبت معمولاً در آن سست میشود. خانهها نیمهخالیاند، نگاهها پراکنده، و جهان در مرزی نامطمئن میان وضوح و ابهام میماند. این زمان، تنها یک لحظهٔ روزمره نیست؛ وضعیت تاریخی ماست. وضعیت زیست نسل جوانی که نه در جهان آرمانی گذشته جای دارد و نه در جهانی که وعده داده شده ساخته شده است. زندگی آنها در همین ساعت لرزان و ناپایدار میگذرد: ساعتی که اگر کسی بیفتد، احتمال زیادی هست که کسی آن را نبیند.
در همین ساعت است که ماهی از تنگ بیرون میافتد،
ماهی از تنگ بیرون افتاد/
" این افتادن، انتخاب نیست؛ سقوط است. سقوطی که با پرتابشدگی همراه است. نسلی که از جهان رسمی بیرون افتاده، اغلب انتخاب نکرده که بیرون باشد؛ از دل سیاستهای آموزشی، رسانهای، اخلاقی و تاریخی بیرون رانده شده است. اما شعر، پشت این سقوط تصویری بنیادیتر قرار میدهد:
و چون کسی در خانه نبود/
و چون هیچکس این صحنه را ندید/.
" خانهٔ خالی یعنی جهان بیناظر، جامعهٔ بیچشم. سقوطهای نسلی دیدهنشده باقی میمانند: ترکتحصیلها، افسردگیها، مهاجرتها، مقاومتهای پنهان، درخودفرورفتگیها. گروس با این دو سطر وضعیت آشنای نسل امروز را ثبت میکند: افتادن بیتماشا.اما برخلاف انتظار، شعر به سمت مرگ نمیرود
زنده ماند/
" زنده ماندن ماهی بیرون آب، نقضِ منطق طبیعی است، اما در سطح استعاره معنایی دقیق دارد: بقای نسل در پستوهای زیستی که از چشم جهان رسمی پنهان میمانند. ماهی زنده ماند چون دیده نشد. و این در جهان اجتماعی ما بهمعنای همان لحظههایی است که خلأ نظارت رسمی، امکان رشد زیست موازی را فراهم میکند. بخش بزرگی از زندگی نسل امروز، در همین «بیرون از چشم» ساخته شده: در اتاقها، شبکهها، دوستیها، گروههای کوچک، و فضاهای غیررسمی که نظم رسمی به آنها دسترسی ندارد.از همین نقطه، حرکت آغاز میشود."
بلند شد/
بلند شدنِ ماهی بیرون آب، شکستن منطق زیستشناختی و ورود به جهانی تازه است. جهان تازهای که قوانین آن با قوانین آب متفاوتاند. و بلافاصله پس از آن، مهمترین تصویر شعر میآید:
قلاب را از حافظهٔ تاریخیاش بیرون کشید/
" قلاب، استعارهایست از حافظهٔ تحمیلی، از تاریخ رسمی، از روایات ساختهشدهای که به بدنها و ذهنها آویخته شدهاند. بیرون کشیدن قلاب یعنی رها کردن بدن از تاریخ تحمیلشده. نسل امروز نیز با کنار زدن روایتهای رسمی از گذشته، از جنگ، از اخلاق، از بدن، از نقش جنسیتی، و از هویت، در حال بیرون کشیدن قلابها از حافظهٔ تاریخی خود است.
در ادامه، ماهی
شماره را گرفت/
" این تماس، اتصال به جهانیست بیرون از تنگ. همانطور که نسل جوان با شبکههای اجتماعی، ارتباطات موازی، پیامها و صداهای خاموش به جهان دیگری متصل شد. نتیجهٔ این اتصال در شعر، نه در نزدیکی، بلکه در دوردست ظاهر میشود:
و دریاچهای در دوردست/
چندبار موج برداشت/
موج دوردست یعنی اثرگذاری کنش کوچک در فاصلهای دور، درست به شیوهٔ اعتراضها، زمزمهها و حرکتهایی که در دو دههٔ اخیر در ایران رخ دادهاند: صداهایی که نخست بیرون از خانه، در رسانههای آزاد، در افقهای جهانی، یا در شبکههای زیرزمینی دیده میشوند و سپس به داخل بازمیگردند و اثر میگذارند.اعتراف ماهی، قلب شعر است:
گفت من تمام این سالها/
در تو شنا کردهام /
و آنها فکر میکنند/
با آب زندهام/
این «تو» مرکز معنایی شعر است: تو میتواند عشق باشد، امید، بدن، مقاومت، خیال، دوستی، یا جهان موازی زندگی روزمره. آب، نماد جهان رسمی است. ماهی تمام سالها در جهان دیگری نفس کشیده، اما جهان رسمی گمان کرده که او در آب زندگی میکند. این شکاف، شکاف اصلی جامعهٔ امروز ایران است: زیست واقعی در جهان دوم، و زیست ظاهری در جهان رسمی. پرسش ماهی در ادامه طبیعی است:
گفت /
این تاریکی از کجا میآید؟ /
تاریکی، نه فقط تاریکی اتاق، بلکه تاریکی تاریخی، اجتماعی و روانی است. پاسخش در سه تصویر بعدی میآید :
که دستهاشان را مدام پاک میکنند /
روحشان را مدام صیقل میدهند/
شیشهها را مدام برق میاندازند/
"اینها رفتارهای پاکیزگی سطحیاند؛ ریاکاریهای رسمی. جامعهای که فقط ظاهر را میسابد و میپوشاند و زیبایی مصنوعی میسازد. اما نقد اصلی در سطر بعد است:
و هرگز فکر نکردهاند/
ماه را /
قرنهاست /
هیچکس نَشُسته است /
ماه، نماد نور بالادست، منبع مشروعیت، ناظر بزرگ است. گروس میگوید: مشکل تاریکی از مردم نیست، از ماه است. منبع نور کدر است. و این دقیقترین استعاره برای نقد ساختاری در شعر معاصر است: تاریکی از بالا میآید، نه از زندگی روزمره.
در پایان، شعر وارد مرحلهٔ فریاد میشود:
گفت /
گفت/
گفت /
آنقدر که سیمها موج برداشتند /
سهبارهگویی نشاندهندهٔ تلاش برای شنیدهشدن است. اما شنیده نمیشود. صداها به جای گوشها، به سیمها میرسند: به شبکهها، رسانهها، جهان دیجیتال. و ضربهٔ آخر:
و صدا /
به آب مبدل شد. /
صدا، که سبک و زودگذر است، تبدیل به آب میشود: جاری، ماندگار، فرساینده. صدای نسلی که شنیده نشد، به جریان بدل شد؛ جریانی که دیر یا زود مسیر خود را میسازد و جهان را تغییر میدهد
"چهار بعدازظهر" برای من شعری دربارهٔ یک ماهی نیست؛ شعری دربارهٔ نسلیست که از جهان رسمی پرت شد و زنده ماند. نسلیست که سقوطش دیده نشد اما ایستاد؛ قلاب تاریخ رسمی را از حافظهاش بیرون کشید؛ به جهان موازی وصل شد؛ در دوردست موج ساخت؛ در سکوت زیست؛ فهمید تاریکی از بالا میآید؛ و گفت و گفت و گفت تا صداهایش، هرچند خاموش، به جریانی بدل شود که هیچ دیواری توان مهارش را ندارد. این شعر، روایت نسل Z و نسلهای پیش از آن است: زنانی که مرز تاریکی را شکافتند، مردانی که از نقشهای رسمی گریختند، بدنهایی که مقاومت کردند، صداهایی که خاموش شدند اما بازگشتند. چهار بعدازظهر، ساعت زیست ماست؛ ساعتی که جهان رسمی نیمهجان است و زندگی زیر پوست جامعه، آرام اما پیوسته، شکل تازهای به خود میگیرد.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
