نگاهی به شعرهای هوشنگ چالنگی
سید حمید شریف نیا


نگاهی به شعرهای هوشنگ چالنگی
سید حمید شریف نیا نویسنده : سید حمید شریف‌نیا
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 00
بخش : اندیشه و نقد

 

 

تلاوتِ منشورِ شب در زخم چهار فصل


با صورت‌بندی نیما شعر معاصر به دگردیسی تن داد تا پوست‌اندازی دهه چهل، شایستگی را بر تن شعر کند و آن فربگی تازه را جرات و رشادت روش‌ها و منش‌های تازه سازد. دهه‌ای که برای ماندگاری خود در شعر، به بودهای پیشین خود به ظاهر وفادار نبود و در باب سیرت و صورت یک مسیر تازه را برای هویت نوساخته خود برگزید که بدون شک اصول دیگر بودگی را از نیما و دلیرانی چون هوشنگ ایرانی آموخته بودند، حتی اگر به ظاهر بر آن اعتقادی نباشد! بصیرتی که محصور تکرر و بسنده به اسلاف خود نبود اما افزوده‌هایی بر آن صمیمت چند قرن و چند دهه پیشین خود داشت. سودای تحول در روح شعرشان موج می‌زد اگرچه نجیب‌تر از پیکارهای مطبوعاتی پس از مشروطیت بودند. اما تاریخ شعر معاصر به یاد دارد که ظرفیت‌سازی‌های مدرن تنه شعر در دهه چهل وام‌دار همین شاعران جوان و نجیبی است که هنجارگریز و شمایل‌ساز معنایی و زبانی شدند که شعر دهه چهل را بنا ساختند. یکی از مهم‌ترین چهره‌های نجیب و باحیا شعر آن دهه، هوشنگ چالنگی است که بی‌شک از اصلی‌ترین شکل‌دهندگان جهان‌بینی شعر موج نو، شعر دیگر و حتی موج ناب محسوب می‌شود.
در سال 75، برای اولین بار با نام هوشنگ چالنگی در 15 سالگی از طریق وزین نامه‌های فردوسی، خوشه و تماشا آشنا شدم "معنای دگرگونی" و "دگر" و نه دیگر را در قلمرو الفاظ و واژگان حس کردم. آنچه در آن زمان از شعر هوشنگ چالنگی دریافت کردم شهود و کشف سویه‌های سایه‌وار در تصاویر و هستی بود. او در ساخت حجم‌هایش در پی ساخت یک کلیت بود، یک تمامیت که علاوه بر آن آرمان رمانتیکی که در خلق قطعه خود بسنده می‌خواست بدان برسد، به تکنیکی نخبه‌گرا می‌رسد، رفتاری که در هندسه بدایع و بدعت‌ها در دایره‌ای تعریف شدنی تبدیل به حوزه فرهنگ‌مدار و قوم‌پندار ختم می‌شود.
به‌طور مثال یکی از بهترین شعرهای چالنگی به زعم نگارنده این متن، شعر «طایفه در بهار» است که اگر درست به‌خاطر بیاورم برای اولین بار در مجله خوشه در دهه 40 به سردبیری شاملو منتشر می‌شود. در بخشی از این شعر چالنگی این‌طور مراسم عزاداری قوم بختیاری را به تصویر می‌کشد:
هنگامی ست
که مادرم به کردار بیوه‌ای می‌خرامد
و طایفه مادیان بهار خورده را سیاه می‌پوشد
اینک کیست که نام پدرم را آرام تلاوت می‌کند؟
ای پرسنده!
اگر عقوبتی هست،
شیون از من آغاز شده است
برپا کردن کُتَل که بخشی ازمراسم عزاداری مردان در میان قوم بختیاری است که در این مراسم اسبی را با پارچه سیاه پوشانده و افسارش را به دست مردی می‌دهند تا آن را دور مافه (مافه بنایی مکعب شکل از سنگ بود که معمولاً بیش از یک متر ارتفاع داشت. مافه را معمولاً از روز هفتم وفات درست می‌کردند. مافه برای فامیل محترم شمرده شده و توهین به آن ناپسند بود و آنچنان مهم بود که همه به آن قسم می‌خوردند. امروزه هم بر مزار برخی از بزرگان مافه می‌سازند) بچرخاند. در همین زمان یکی از زنان مسن، با صدای بلند اشعاری را در رثای متوفی می‌خواند. اگر زنی یکی از عزیزان خود مثلاً پدر، شوهر یا برادر را ازدست می‌داد، گیسوانش را می‌برید. پَل بریده در بختیاری‌ها به زنی اشاره دارد که در عزای عزیزی، موهایش را بریده است.
طبیعت‌گرایانه زیستن واژگان و پهلو به پهلو بودن تجربه‌های پدیدارشناسانه بود. نحوه قرار گرفتن کلمات در شعر هوشنگ چالنگی برای پر کردن تصویر فاصله در شعر حجم است و به چیزی شبیه عاطفه‌مند کردن ذهن در روابط اصیل ولی ناشناخته ختم شدن. از طریق شعر چالنگی از بازنشستگی ذهن به شکل هندسی جهان می‌توان رسید و تصویرهای ناکام مانده پیش از این به رستگاری می‌رسند. در این سو شاعر به زعم شعر کمتر سخنگوی جامعه خفته خود است_ بر خلاف هم‌عصرانی چون شاملو، اخوان و ..._ و بیشتر به رد شک از خویشتن خویش و آزادی وحدتی جدید است.
هوشنگ چالنگی کلیت زندگی والای انسانی را در شعرش ترسیم می‌کند اگرچه گاهی به سرخوردگی‌های بشر امروز نیز می‌رسد و برای زندگی و سازگاری ذهن و هم‌اقلیمی درون و بیرون به رویکردهای سحرآمیز و اعجاب برانگیز سوژه می‌پردازد تا آنچه «حلقه گمشده» تنهایی می‌نامم را وصف کند:
آه ای رفیق آیینه‌ها را
آفتابگردان کن
خورشید را
بر چار چوب پنجره‌ام آویز
من در نقاهتم
پنجره را بگشای (فردوسی14شهریور 1346)
یا:
نقاب پنجره را بفکن
و چشم زیرک من را به صبح دعوت کن (8آذر 1345)
شاعر در ایجاز همانند رطوبت خزه‌هاست و گاهی زبان عامه مردم می‌شود و با پرتاب از زمان و مکان ساختار محتوایی ذهنیت مخاطب را به رقص در می‌آورد.
شعر چالنگی در درونمایه‌های خود حرکت بطئی و مداومی دارد و تصاویر از قابلیت‌های دگردیسی عمیق آنچنان که در شعر برخی هم‌دوران‌هایش دیده می‌شود سرشار است. بیشتر لحن عارفانه با تجدد و برش‌های شکیل می‌توان دید. به همین دلیل است که تاویل در شعرش از قابلیت‌های بالایی برخوردار است و هر شعر نمونه کاملی از همان شعر است. شعر چالنگی برخلاف شعر برخی شاعران مقلد از آن دهه! که گاهی به بیراهه رفته است از درون حس ما را صدا می‌زند و رهاشدگی در متن جنبه مرکزی پیدا می‌کند البته نه به مفهوم بی‌بندی. با این حال دردمندی شاعر حس همدردی (sympathy) و نه همدلی (empathy) را به همراه دارد اما بهم ریختگی عاطفی کاتالیزوری است برای «پهلو‌های دیگر» شاعر تا واقعیت دریافت‌ها را با ارزش‌های درون ساختگی‌اش همپوشانی دهد. کلمات در ساحت‌های مختلف خود کاشف منشور «شعر وجودی» هستند و این درهم آمیختگی تصویری ایجاد می‌کند که بیان کننده روابط اصیل و ناشناخته محفوظات است.
 
بُعدزمان در شعر چالنگی   
قلمرویی که هر انسان در اطراف خود می‌تند خارج از زمان و مکان نیست و واژه قلمرو محیط در ابعادی ساخته از مکان و زمان است. اما واژه ُبعد از حوزه‌های زمان و مکان خارج است. هنر مرز زمان و مکان را نمی‌شناسد و شعری که مربوط به زمان و مکان باشد دیری نمی‌پاید که عمرش به سر می‌آید. شعر چالنگی قلمرویی ندارد اما بُعد دارد. زیرا واژگان سنتز کنند محیطی هستند که فراتر از یک طول و عرض برای حوزه‌های جهان‌بینی انسان سوال مطرح می‌کنند نه پاسخ! البته سوال را دوباره مطرح می‌کنند. همان سوالی که بشر بارها از خود پرسیده است: هستیِ هستی چیست؟ و روحش در کدام اتفاق می‌افتد؟ یاس پاسخ‌های ندانسته او را به پریشانی می‌برد:
آری گاوها
نشانه بودند
که می‌گرییم و باز ادامه می‌دهیم (زنگوله تنبل، ص 65)  
 
و یا در شعر به نام «چون به صبح‌ها» می‌گوید:
اکنون آرامش مرگست
و آتش‌هایی که به من می‌نگرند
آه که دیگر به پاسخ آنهمه گذشته
باز یافته‌هایم را می‌بینم مرگ‌های پنهان را که با چشمانش افروخت
تا من بگذرم
یک دور به گِردِ جهان
اکنون خفته‌ام
بر زانوانم است
سهل انگار بر پیشانیم (ص83)
 
در اغلب اشعار یك نوع معماری تصویری، پرتره معنایی كلمات را پس می‌زند و معنا را به تعویق می‌اندازد. آنچنان كه در هر شعر او معنایی خلق می‌کند از معنا! و مشخصه‌های تك‌معنایی واژگان را از بین می‌برد. چالنگی با فضا سازیی متفاوت زبان مردم روزگار خود را منشی دگرگون می‌کند.
زمان در شعر چالنگی فرصت و امکان نیست بلکه تعویق و نوعی تسکین است تا بتوان فرصتی را برای بازآفرینی و خلق معنا در فضا ایجاد کرد. البته منظورم از خلق معنا در فضا، خلق فضایی که در شاعران شعر حجم و "شعر دیگر" مثل رویایی، اردبیلی، اسلامپور و دیگرانی چون اینان نیست. فضا در شعر شاعران حجم فاصله است و در شعر چالنگی حادثه. کلمات در به در خلق فضا نمی‌شوند و خود خارج از زمان و مکان زیستی‌شان باز آفریده می‌شوند. این چنین است که بعد از 30 الی 40 سال کتاب زنگوله تنبل وارد بازار می‌شود و با استقبال مواجه می‌گردد. حتی برای کسانی که به واسطه سن و سال شان و یا در دسترس نبودن مرجع و راهنمایی چالنگی کمتر شناخته شده است. البته در فاصله زمانی این سال‌ها نام چالنگی و شعرش را بیشتر می‌بینیم که در آبی ملحوظ تفاوت شایانی به شعرهای زنگوله تنبل و شعرهای شب‌های شعر خوشه دارد.   
در اشعار هوشنگ چالنگی زمان تنها پیوستار زندگی تا مرگ را در بر نمی‌گیرد و خود به مثابه زندگی یا مرگ است. دو  پیوستار جدا و موازی. نه نقطه‌ای برای شروع و برای پایان. زندگی و مرگ تنها به لفظ عامیانه‌اش بر نمی‌گردد و آنچنان باز آفریده می‌شوند که نقش تقابل دوتایی خود را از دست می‌دهند و معنای هر یک در دیگری متحول می‌شود. پارادوکس‌های چالنگی در این میان نقاب بر چهره می‌کشند و دیگر پارادوکس، پارادوکس نیست. اینان خصایص ابعاد زمان‌مند شده شعرش است که قابلیت نقش‌هایی با میدان‌های مغناطیسی برای خواننده ایجاد می‌کند:
شب که می‌روم
و آه‌هایم
بر رودی سایه افکن است (همان، ص 28)
و یا سطرهای زیبایی از شعر «از ابر»
دیگر نه خواب        نه مرگ
که طنینِ کلاغان در  تنگه‌هایم
              سمور
من که بمیرم
ماه را بچر (همان، ص35)
در شعر چالنگی بیش از آنچه تصویر نمایان باشد، شباهت به تصویر است که روایت کشف‌ها و خیال‌ها را می‌سازد و تمام پدیدارها و برخورد آنها با یکدیگر، حرکتی تازه می‌آفریند. حضور این برخورد ایستایی را از شباهت‌ها می‌گیرد و حرکتی به تصاویر و ذهن می‌دهد. در برقراری همین ارتباط‌هاست که شعر چالنگی شعر به فکر بردن است تا به تماشا بردن، پر کردن فاصله‌های خیال و واقع.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :