نگاهی به داستان بلند "مسئله زن ها بودند" نوشته ی علی صالحی ؛ مهرداد زمانی


نگاهی به داستان بلند  نویسنده : مهرداد زمانی
تاریخ ارسال :‌ 5 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد

روایت در آینه

 

نگاهی به داستان بلند" مسئله زنها بودند"( علی صالحی – نشرثالث 1387)

 وخدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم فرمود....(سوره بقره ـ آیه31)


 

سومین اثر علی صالحی اینبار بر خلاف 2اثر قبلی اش یعنی کولی عاشق (نشرمیناـ 1380) و لکه های گل (ققنوس ـ 1385) که هردو مجموعه ای از داستانهای کوتاه بودند ،داستان بلندی بود بنام " مسئله زنها بودند" . اینکه بخواهیم به مقایسه این کتاب با نوشته های قبلی وی بنشینیم بخاطر ساختار متمایز آن امری بیهوده است،اما خاصیت داستان های صالحی یا به عبارتی شباهتهایش چه در قالب کوتاهش و چه این اثر متاخرش در این است که بطور مستقیم با روایت سروکار داریم،و مفاهیم در لابلای داستان در وجهی سایه وار حرکت میکنند تا راهی به ذهن خواننده بیابند،از داستان " دوباره وا میگردیم" از مجموعه اول تا " گم شدن زنی بنام گل افروز" از مجموعه دوم، کارکرد مفاهیم داستانی در پس روایتی محکم و چهارچوب دار قرار میگیرد،که در جهت غنای تکنیکی اثر جریان پیدا میکند.  داستان بلند " مسئله زنها بودند" نیز بر همین پایه شکل میگیرد،از همان جملات آغازین داستان،نویسنده با بیان روایتی از مخمصه ایي که امیر صادقی(شخصیت اصلی داستان) در آن اسیر است می پردازد :

                "همه زنهاپیش از سپیده دمان می آمدند،از پنجره

                 روبـــروی تـــــــخت او،پنجره ایی با حفاظ محکم و

                 شبکه های تنگ،که گربه ایی هم می توانست از

                  میان آن بگذرد....." (ص 5)

 امیر صادقی در شمایل داستانپردازی است که در فصل ابتدایی بطور غیرمستقیم به توصیف زندان روح خود است که در محاصره آدم هایی است که هرکدام بخشی از وجود شخصیت حلیمه قهرمان داستان زنی درگور وی را ساخته اند.

اما داستان در محدودیت سیر این روایت قرار نمیگیرد، صالحی آگاهانه مسیر قصه را بسمتی میبرد که گویی شخصیت امیر صادقی خورنده میوه ممنوعه ایست که محکوم به زیستنی است دوگانه،اینجاست که شخصیت حلیمه ای که قراراست خلق شود در پس زمینه این دوگانه زیستن نویسنده قرار میگیرد و زنان دیگر غالب بر روایت اصلی میشوند که هرکدام در داستانی جداگانه روایت میشود.

درفصل انارسوخته که با روایتی متمایز روح اثر را تحت شعاع خود قرار میدهد همراه با شخصیت اصلی اش که در سهم خواهی دغدغه های نویسنده از اثرش حضور دارد نمونه تکامل یافته ترین شکل بیان این کشمکش نویسنده و شخصیتهایش است :

               دوسه بار زد روی پیشانی اش و گفت: "ای پیشونی

                سیاه مو"زد زیرگریه گفت :"بگوچرا داستان منو چاپ

                نکردی؟چرا؟قول بده چاپش می کنی تابرم"(ص27)

در کنار این کشمکش های پایان ناپذیر،نویسنده(راوی) با ارجاعی به تجربیات شخصی اش که بی تردید تصویری از شخصیت خود علی صالحی است بر آن است تا به بیان زوایای پنهانی از روزمرگی های روابط جامعه ایی تکه تکه در تکاپوی سنت و مدرنیته بپردازد که تضادهای خود را در پس عینیتی مدرن اما در باوری سنت ابراز میکند،ارجاع میکنم به تذکرهای منشی و رئیس درمانگاه به امیر صادقی(علی صالحی) درباره رفتار وی با بیماران.

همچنین فصل کتاب سوزان و بخش نقد داستان انارسوخته در بیان این تضادها نقشی اساسی دارند.

در این میان نمیشود از فصل درخشان قالب گیری و خنده های زن به آسانی گذشت که در آن با دو روایت همسان ـ یکی از نویسنده و دیگری از امیرصادقی ـ خواننده با داستانی روایت محور مواجه میشود که تم اصلی بهانه ایست برای آنچه که راوی قصد دارد به بیان آن بپردازد.

این شکل روایت های همسان در روندی تکرار شوده در کل داستان قطعات پازلی را تکمیل میکند که به نوعی مسئله اصلی نویسنده/راوی است.اما همین روایت های همسان باعث ایجاد لحنی چندگانه گردیده که به ریتم داستان آسیب میرساند.این روند تجربه تازه ای بود در داستانهای صالحی.

اما داستان در لایه های درونی خود به مسائلی ورای این روایتها میپردازد،میتوانیم امیرصادقی را در شمایل آدم تصور کنیم ....هبوط کرده و دور از بهشت.... در غریبستان حیات امروزی اش... که از مسیر طبیعی خود که ایده آلیسم طبقاتی جامعه ـ زندگی در قالب دندانپزشکی که همگان تصور رفاه اقتصادی و شان اجتماعی از آن دارند ـ  برای وی پیش بینی کرده است غریبه شده....

تو قلب بیگانه را میشناسی،زیرا که در سرزمین مصربیگانه بوده ایی (کتاب جامعه)

اینبار زن عامل وسوسه نیست بلکه تجلی عقوبت معصیتی است که نویسنده را از آن گریزی نیست،عقوبت دانستن و امیر صادقی به معصیت آگاهی دچار شده ،گمان اولیه آن است که با خلق حلیمه در داستان و انتشار آن،روح نویسنده نیز آزاد گردد،اما چنین نمی شود و راوی داستان حلیمه محکوم ابدی زیستنی دوگانه میشود که عقوبت معصیتی است که دامن راوی را گرفته است.

             "دوید به طرف همان جای آشنایی که گهگاه می رفت

             ،زنهادستهایشان را دراز کرده بودند و تقلا میکــــــردند

              به او برسند.به طرف بیابان پیچید و زد به قلب تاریکی."(ص 95)

راوی در گریز این عقوبت در فصول نهایی داستان،نوشته اش را به بهایی میفروشد که خلاصی یابد،اما همچون نشان قابیلی روحش این صلیب را در جلجتای وجودش تا ابد حمل میکند....

 

با ما گفته بودند:/(آن کلام مقدس را/باشما خواهیم آموخت،/لیکن به خاطر آن/عقوبتی جان فرسای را/تحمل می بایدتان کرد.)/عقوبت جان کاه را چنان تاب آوردیم/آری/که کلام مقدسمان/باری/از خاطر گریخت....(الف ـ بامداد)         

 

www.arvandiha.blogfa.com

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : وحیده ملاکی - آدرس اینترنتی : http://

براستی که ادبیات نقد زندگیست.

با تشکر از نقد زیباتون.