نگاهی به "با خودم حرف می زنم " سروده ی روجا چمنکار ؛ شجاع گل ملایری


   نگاهی به  نویسنده : شجاع گل ملایری
تاریخ ارسال :‌ 5 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد

دغدغه هایی با پرچم زنانگی در جنوبِ یک زن  ... !

 

نگاهی به مجموعه ی شعر « با خودم حرف می زنم » روجا چمنکار 


چیزهایی برای وقوع کنارهم جمع می شونداصلن چیزهایی جمع شده اند،و آگاهی متفاوتی برای  جمع خواب دیده اند و در سیرِ کاهنده ی خود ارزش ها را به سمتِ تعدیل سوق می دهند.یک زیبا شناسی نوپا که برای تقویم آدمهای بت های ادبیات ما، خطرِ حرکت دارد.حرکتی که در جهت جنبش در کارِ تامل و تفکر اتفاق می افتدو به مقابله با اَشکالِ از پیش فرض شده ای که نوشتار را در نظمی متوالی ساخت می بخشید، می پردازد.تقابلی بر پایه ی یک بی نظمی و تصادفی نویسی که مختص شعرِ این دهه میباشد. تمرکزی را که از دنیای بیرونی استواریِ خود را کسب می کند کنار می زند و پایه را بنا میگذارد بر دغدغه های دمادم ذهنیِ کنجکاو.رسم الخطی در تقابل با آثار این چند دهه.شیوه ای که نظمِ این نظم را بر هم می زند و راهی باز می کند در جهتِ عبور از  حدود ها،باحرکتی سریع میانِ ادراکی به سمتِ ادراکی دیگرواز مسیری به سمتِ مسیرِ دیگر و معمولن این تلفاتِ بسیاری را بر جای می گذارد.

یکی از این ها / دارم با خودم حرف می زنم/  است با طرحِ زنی با طُره ی چرخیده در کادر، یعنی روجا چمنکار که بوسیله ی سفید نوشته شده روی زمینه ی بنفش و حتمن هم که دلیلی برای خودش دارد.دفتری که علیرغم همه ی جدل ها میتوان در ردیفِ حدودی همین مسیرها قرارش داد.

دفتری که کنار گذاشته شده تا وقتی که پرونده های این دهه روی میزِ آخر چیده شد،درباره ی پی ریزی ها در گستره ی زبانی اش یا حتی پی معناهایی که در دغدغه ها و حرکت های روایی اش هنوز ایستا عمل می کند،تصمیم گیریِ لازم شود.او گاهی هم پارا فراتر می گذارد از مرز، واین عبور به نفع شعرش هم تمام می شود.یک شیوه ی دیگر خطر کردن و گاهی هم نزدیکش می کند به صندلی های خالی و همیشه شعری که می خواهد بماند سطرهای ناملموس می خواهد.او سرنوشتی جز این هم نمی خواهدو گاهی این تخطی ها از گونه ی خودش عرضه می شود و در روایتی ذهنی به مرحله ی اجرا در می آید:

 

/درست مثلِ کسی که دره های عمیقی دارد/« ص 16»

 

یا:   

 

/با همیشه ی خطرِ ریزشت در نیمه ی چپم/« ص 18 »

 

واین سطرِ خوب:

 

/ریتمِ این میزِ چوبی را تو برهم زدی/وپایه های من هنوز/درد می کند/« ص26»

 

علیرغمِ این فعل و انفعالات و بر خلاف همین خطور، گاهی جهت می دهد به سطرها در شکلی دیگر و این هم می تواند از آگاهی بیاید هم از نا آگاهی.اینکه جانب بعضی از این قرارداد نوشت ها را هم می خواهد در متلاشی شدن ها نگاه دارد کمی جای تعجب دارد.انفجار در ریتم وقتی اتفاق افتاد وتبدیل به یک عرف ستیزی گردید خواهن یا ناخواه،تلفات خودش را دارد.او هم این تلف شدن ها را می خواهد، هم منتظرِ عکس العمل ساکنانِ عرف است.به هر حال این اورا بکرتر می کند و ناشناخته و جذبه ی جستجوی ناشناخته ها در شعرش او را در ردیف اولِ شاعران دهه اش قرارش می دهد.

 

/ خطِ خطرِ ریزشِ نفرینِ خدایان/ . . . وچشمانی که صاحبش پیدا/نه،نمی شودشب مثلِ کسی که از خودش بیزار است/فاصله بگیرد ازستاره و ماهی/ «ص 18»

 

یا:

 

مرد با تفنگ و انفجار رفته است و/کنارِ دوست داشتنش/نداشتنش دارد بزرگ می شود/«ص33»

 

واین سطر:

 

اولین برف/ببارد/آرام/از سر انگشتانِ تو/برجنوبِ کوچکِ من/«ص36»

 

او دراسترسی از خود گرفتار است واین هندسه ی بسته شکلی روانی شیوه راوارد می کندوهمراهش هم طبیعی ست که  روانی  دیگر هم وارد می شود ودر همین مکاشفه ها فرهنگِ دیگرتری از برخورد با پدیده ها در اثرش منتشر می شود.

حصور در تاویل یا تاویلِ صفحه ای در شعر هفتادی هاراکه معمولن خطِ حرکتیِ شعر از سطور فراتر نمی رفت را کنار گذارده می  شود  وگاهی به حدی پیش می رود که می شود براحتی گفت این اوست. نتیجه ای که به خودش منتهی میگردد .

گاهی هم بر خلاف آن، تجربه هایش خدمت گزارانِ لایقی نیستند و سعی می کند از مصالح دمِ دستی چیزی از غیر بسازد که نتیجه ای دم دستی تر برایش به ارمغان می آورد.کمی سختی ، زمان و زبان می خواهد تا متن اش دچار روابطی شود که خود را در درونیِ خود به یک سیستمِ اثبات کننده در بیرون از خود تبدیل کند.یک خودِ مجزا و این روابط بخشی از نقطه های ناپیدا شده ی دهه ی هفتاد بود..او این ضرورت ها را باید ببیند تا به سرنوشتِ آقا معلم ها دچار نشود و بالطبع خانم معلم ها.آثاری که با واسطه از جهان حرفی به میانِ جمع می آوردند و حرف های هم را جمع می آوردند و اگر می شد از هر سی دفتر شعر آن دهه یکی را، واز هر سی شعرِ آن دفتر یکی را برگزید، همین است.

چمنکار یک نیمه ی هفتادی دارد و در این نیمه باید از خودش مراقبت کند و خود را به آن سمتی نزدیک کند که نتیجه به روابطی ختم شود در اثر با ماهیتِ مرکزی خود.ثبت رفت و برگشت هایی در خود اثر.خودِ خودش.

شبیه این سطر ها:

 

/با خودم حرف می زنم/با تکه های خودم حرف می زنم/ با تکه/ تکه های خودم حرف می زنم/«ص20»

 

و توجه کنید به این سطر ها:

 

/که من فقط توی چهار چوبِ خودم قمار کرده بودم/ریتم این میز چوبی را تو برهم زدی/«ص26»

 

واین سطرهایِ خوب در شعرِ « روی عرشه» :

 

این/مرده را از من بیرون بیار/بوی یک زندگیِ قدیمی می ترکد توی دلم/وخیس می کند تمامِ خشکی ام را/این جا پیچِ خطر ناکی ست       برگرد !/«ص51»

 

گاهی که تعادلی را حس نمی کندزبان برایش مسئله ی کم اهمیت تری می شودو شاید هم نا دیدنی تر.اثرش از دستگاهی که می تواند برای ادامه طرح متفاوت تری را مطرح کند شکل رسانه ای اش را اتخاذ می کندو زبان عمدن یا سهون وجه دوم تری پیدا می کند.راه ، برای محتوایی زیستن باز می شودو این را تاحدودی می شود از خلأ ِ آنی بین سطرها یافت . یک تعادل همه ی افرادِ گرسنه را دورِ هم جمع می کندو شعری که بخواهد دورِ خودش گیج بخورد راهی برای نقش آفرینیِ غیر نمی تواند باشد.

 

/درست مثلِ فنجانی لب شکسته ام/لطفا مواظبِ خونی که در رگ هایتان جریان پیدا می کند باشید!/«ص18»

 

وحتی این سطر ها:

 

/به گردنبندی که توی گردنم انداخته اند/دیگر آویزان نشو/پنجره را گل بگیر/مبادا دوباره عاشقم کنند/«ص37»

 

اما جایی که مرزی نمی شناسد حدود را می گذارد پشتِ سر و در پروسه ی برون ریزی از خود در خود حرکتِ تعیین کننده را ایجاد می کند و شعر را به صحنه ای از بی تعلقی وارد می کند با آدم های خصوصیِ خودش.هرچه این بی وصل بودگی و زنانگی اش در هم باشد، بیشتر روحی را در روایت به نا آرامی وادار می کندو پیامدش هم خطر است که بخشی از او می شود.بخشی که هم خطر ندارد و هم خطرناک است.این است که هوشمند تر در شعر نشانش می دهد.زد و بند ها را در می یابد و در پراکنده گیِ شگردها راهی می یابد برای گریز، وحتمن هم که رسیدن مسئله ی مطرحِ بحث ما نیست.

 

/ مثلِ خندیدنِ گاه گاهِ کسی که دارد می میرد/زندگی ام را به عکس گرفته ای/که وارونه ظاهر شوم؟/«ص18»

 

یا:

 

/زنی دلش می خواهد بخوابد و کابوس نبیند/ «ص19»

 

با در د هایش گویی که رابطه ی نزدیک تری هم یافته و زاویه ی روایت کردنش هم طوری اتخاذ می شودکه احساس فاصله ی خوانش و اجرا، روایت را بر لبه ی خطر نلغزاند و دردهای این همیشه ای که همراهِ زنان بوده در تاریخ در درونش کم کم بالا می آید.او نگاتیوِ یک زن است. با   درد رنگ  هایی که احتمالِ حقیقی نبود نشان به اندازه ی احتمالِ بودنشان است.فریبی که هر لحظه ممکن است از جایی در این صداقت سر بالا بیاورد.فریبی که پنهان است و این ناشناختگیِ روایتش را پیشرو تر نگاه می دارد.

 

/من کم رنگ/تو نامرئی/رابطه مجهول و/ «ص21»

 

/آبدیده تر از نقش برجسته ی خودم /تنهایی خودم/توی سلولِ خودم/«ص24»

 

و این اندوه یا لذت:

 

/لب هایم را از پشتِ بام فراری بده/لرزش صدایم را زا پشتِ بام فراری بده/ قلبم ر ا از پشتِ بام فراری بده/چشم هایم را/ نه/بگذار همیشه باز بمانند و سیاه/«ص38»

 

مُصرانه در بعضی از مفاهیم سعی می کند از تسویه ها چشم پوشی نکندو یکی ازخصیصه های دیگر را در خود یافته و می خواهد در شگردها مبدل به روشی گردد.اصلن گویی او فقط می بیند و می خواهد این لکه های در روحش را استخراج وتلافی و  بعد به اجرا در بیاوردشان و گاهی این شورش های متنی به وضع قراردادِ دیگری می انجامدو دوباره نپذیرفتن و این سلسله مراتب که وضع روابطِ آدم هایش را تعریفِ دیگری می بخشد.

 

/صدای یشمیِ تو بود/پیچیده لای ورق های کتابم/که نگذارد از شیرازه جدا شوم/«ص24»

 

/که کافه طوفانی شد و/ فنجان پهلو گرفت و /من غرقِ خون/ریزی ام/شدید/«ص27»

 

/لباسِ مخصوصم را به تن می کنم/این جنگ،آخرین تلاشِ من برای زنده ماندن خواهد بود/«ص38»

 

حس کرده چیزی باید در او جریانِ رفتنی را طرح ریزی کندوبه تعبیر دیگر اصلن رفتنی می خواهد برای نماندن.پس رفتن ،پی سری اش اهمیتِ بیشتری از خودش داردو این خصیصه ی اوست.ضرورت هایی را که اجرا می کند برای دوری جستن از شباهت هاست..

برایش، زن مسئله ای بحرانی ست.برایش زن، خودِ بحران است.با کلنجارهاو کش و قوس ها،با لرزه ها و پس لرزه ها با ترس ها ی همیشه تاریخ که میراثش بوده وهنوز هم نیز هست.مسئله این است که او آفرینش میکند یا ویران؟!

به هر حال اوراهی را همراهِ خود می کشاند به آشکار کردن و با عبوری که گاهی اگرهم از حدود بیرون بزند برای تعریفِ حدودِ دیگری ست و همین که بر هم زدنِ نظمی بر کتیبه نوشته شود یعنی، از اول قرار بوده نظمی آفریده شود.

 

/میانِ طاقه های پارچه/طاقت نمی آوریم/کیفِ قرمزی از غزاله دزدیده می شود/قلبی از بهاره/تمامِ دلخوشی ها از من/«ص 41»

 

/قهوه که می خورم دلشوره می گیرم/دلشوره که می گیرم/زمینِ زلزله خیزت/شباهتی به کلیجای من دارد و مدام/رگ به رگ می شوی در من/«ص54»

 

و باز در همان شعر:

 

/یا رگ!/که گاهی راهروی قدم های تو می شود/گاهی محلِ کسب و کار/«ص54و55»

 

او اَبَر انسان  ندارد.چیزی که نازارین را ?

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :