نگاهی به 1Q84 اثر هاروکی موراکامی
نوشته ی لیلا کوت آبادی


نگاهی به 1Q84  اثر هاروکی موراکامی
نوشته ی لیلا کوت آبادی نویسنده : لیلا کوت آبادی
تاریخ ارسال :‌ 17 آذر 99
بخش : اندیشه و نقد

نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: معصومه عباسی نتاج عمرانی (نشر آوای مکتوب)

 

1Q84با جزئیات و پرداختی غنی؛ موراکامی مثل همیشه از موسیقی سروده تا آدم‌ها و دنیاهایشان؛ از آماده کردن غذا تا نگاه شخصیت‎‌ها به دنیا و مفاهیمی مثل عشق و مذهب؛ از معمولی‎ترین وقایع تا ذهنی سورئال در پس دنیاهای موازی. داستان سرشار از مفاهیم آشکار و پنهان در نام روایت تا طرح جلد و حرف‎هایی که از زبان شخصیت‎ها می‎شنوی. (از 9 که در آینه همان Q است تا چشم سوم.)
روایت به شکل موازی با دو شخصیت شروع می‏شود که هر دو به نوعی در شلوغی دنیا تنهایی را برگزیده‌اند.
 آئومامه: مربی باشگاه، زنی باهوش و شجاع با استعدادی شگرف در آدمکشی. او با پایین رفتن از پله‎های اضطراری در یک اتوبان وارد دنیای موازی در زمان 1Q84 می‎شود.
تنگو: معلم ریاضی با ذهنی خلاق در به تصویر کشیدن دنیای اعداد و داستان‎ها. او با خلق داستانی (شفیره‎ی هوا) وارد شهر گربه ‏ها می‎شود. (نام رمانی دیگر از هاروکی موراکامی)
زمانی این دو در کودکی با گرفتن دست هم، به هم گره می‎خورند اما زمانه آن‎ها را از هم جدا کرده تا اینکه با خلق داستان شفیره‎ی هوا (توسط تنگو و یک دختر نوجوان) وارد دنیای موازی می‎شوند. با حضور نیروهایی ماورائی که انسان‎ها را بازیچه‏ ی دستان خود کرده‎اند. با پیشوا و الهاماتی که از آدم کوچولو‎ها دریافت می‎کند. گویی این دنیای سایه‏ ای از دنیای خود ماست. این صدای کیست؟ چه کسی می‎داند؟ خیر و شر هر آن ممکن است جای خود را با هم عوض کنند و تو که در اندیشه‎ی خیری به آنی در جبهه‎ی شر ایستاده باشی. چه کسی می‎داند؟؟
آئومامه عاقبت در زمان 1Q84  و در شهر گربه‎ها (و شاید دنیای زیرزمینی مردگان) تنگو را می‎یابد. خیلی محکم و مطمئن دستش را می‏ گیرد و از پله‎های اضطراری بالا رفته و او را با خود به دنیای واقعی می‎برد. (که حتی شک می‎کنم آیا این دنیا هم واقعیست؟)
شده از ته دل بخواهی دست کسی را بگیری اما بدانی هیچ وقت امکانش را نخواهی یافت. کافیست وارد دنیای آینه‎ ها شوی. او را پیدا کنی و دستانش را بگیری. ولی بعد از آن معلوم نیست به دنیای واقعی باز گردی یا با معشوق گم شوی به هزار عالم. اما کاش او باشد و گم شوم به هزار هزار.
در یک سوم پایانی کتاب (جلد سوم) زاویه دید جدیدی نیز با نگاه یک کارآگاه خصوصی (یوشیکاوا)  به داستان باز می‎شود که از نظر من آزاردهنده بود و برای سبک کردن بار نویسنده در دادن اطلاعات به مخاطب. هرچند زمانی که می‎فهمی درد و گذشته‎ی یوشیکاوا چیست، تحملش راحت تر می‏ شود اما مرگش در پایان داستان گره‏ ای را برای نویسنده باز می‏ کند تا او هم راحتر به پایان نزدیک شود.
همانطور که با شیفتگی روایت را دنبال می‏ کنی و به پایان نزدیک تر، شک می‎کنی نکند نویسنده دستت را رها کرده و تو گم ‎شوی در سوالاتی که داری و دنیایی که او برایت ساخته اما نهایت خود را گم شده می‏ یابی. گویا روایت نیمه تمام می‎ماند اما هاروکی اذعان دارد که می‎توانسته داستان را تا چند جلد دیگر ادامه دهد اما تا همین جا کافی بوده. داستان‎های فرعی آدم کوچولوها، بز مرده، فرقه‎ی مذهبی، زن دواگر، مامور محافظ، ناپدید شدن دوست دختر متاهل تنگو، مرگ دوستِ پلیس آئومامه، مردان کله طاس، دختر پیشوا، پروفسور، ماذاها و دوهتا... بدون پایان می‎ماند. تنها یک چیز را مطمئن هستی که دست معشوقت را محکم گرفته‎ای و او را از دنیای مردگان بیرون می‏ کشی و هربار که برای اطمینان به عقب باز می‏گردی تا چهره‏ اش را ببینی، هیچ نیرویی او را به دنیای مردگان باز نمی‏ گرداند. شاید هر دو مرده باشیم و سفری بی‌انتها در کشف دنیاهای موازی را شروع کرده باشیم. به هر حال ما هم بمیریم، تمام داستان‎های فرعی به جز ما نیمه تمام می‏ مانند و ما می‎دانیم که مرده‎ایم و تمام.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :