نگاه به «با پریان گریخته از شیشههای عطر»
سرودهی بهمن ساکی
بهزاد خواجات
تاریخ ارسال : 30 مرداد 00
بخش : اندیشه و نقد
یک مستند از فرار پریان
نگاهی به مجموعه شعر
«با پریان گریخته از شیشههای عطر»
سرودهی بهمن ساکی / نشر نیماژ
- بهزاد خواجات :
روزی روزگاری ماهیگیر پیری بود که پسر پیرتری داشت و هر چه قسم میخورد که پسر اوست، هیچکس باور نمیکرد تا اینکه در آن شهر قحطی بزرگی اتفاق افتاد و قرار شد که پدرها برای حفظ جان بچهها و جوانها خودکشی کنند. مرد ماهیگیر و پسرش مانده بودند که تکلیف چیست و که باید خودکشی کند و که زنده بماند که نهایتاً راه حلی پیدا شد، بله! اصلاً از آن شهر کوچ کنیم و جایی برویم که آذوقه فراوان باشید، به همین سادگی!
میگویید این چه شروعی است برای نقد یک کتاب؛ من هم با شما همعقیدهام اما چه طور میتوانستم دربارهی شاعری حرف بزنم که غزلهایش را نه کُشته و نه کِشته و از دور، از دیر برداشته آورده به دههی نود خورشیدی و به دنبال آذوقهای نو برای واژگان است و ازقضا آن را هم یافته است. بهمن را میگویم، بهمن ساکی که دوزیست است و غزل آنقدر دارد که شعر سپید و این یعنی دوئلی مداوم با خود و با دنیای خود. من گمان میکنم که شاعران دوزیست (مثلاً ابتهاج و نادر پور و ...) هرگز نمیتوانند هر زیست منفرد خود را دوشادوش زیست دیگر پیش ببرند یعنی شعر سنتی و نو آنان، همخوان پیش نمیرود چون مربوط به دو جهان متفاوت است. شعر نو گفتن (نیمایی و آزادش را کاری ندارم) ضرورت دل کندن از گفتمان سنتی است و رفتوآمد بین کهنه و نو یعنی تعلیق شاعر در خویش نسبت به دیدگاهش در قبال هستی چراکه شعر، اعیانِ فرمیک نگرههاست.
شاید از همین است که بهمن وقتی از غزل راه میافتد و به سمت شعر سپید میآید، دُردِ غزل هنوز در او باقی است و همین نکته، دستگاه زبانی و بیانی و فرم شعر او را به چالش میگیرد:
سرم را بخیه نزن خانم پرستار! / بگذار خیال تو / بیرون بریزد از سرم. (ص 59)
باید پذیرفت که شعر این یک دو دهه از حیث زبان و دلالتهای معنایی متن به فرازهایی نو دست یافته است و نمیتوان آنها را نادیده گرفت یا از روی آنها پرید چراکه این اتفاقات، تاریخ شعر ماست و تاریخ، تنها با مصرف، طی میشود؛ از این سر بهمن گر چه به نظر میرسد که با این تحولات آشناست و دستبهکار، چه گونه سادهانگارانه میگوید:
تا دوباره جان بگیرد الفبا / تا دوباره زاده شود شعر/
کلمهای مینویسم و عطر تو را بر آن میپاشم (ص 42)
او که توانسته به این زیبایی بسراید:
اتوبوس / میگریخت از ایستگاه / شعری به نام مرگ / در جیب پیراهنم بود (ص 70)
و یا:
در هفت تنان یک تنام / در چهل تنان یک تن / شیرازهای تو / تنهاترم میکند (ص70 )
وضعیتی که سخنش رفت، در شاعران دوزیست اغلب زبان شعر را هم به لکنت میکشاند:
روشن است کوتاه بیایم اگر / سر به آسمان نمیزند صدایی که بلند کردهام بگوید من (ص 26)
و یا:
کُشتهمردهاش وَ خودش خواست / و شط را دور زد با دو چشم بازیگوش (ص30)
این مسئله در وهلهی نخست در زبان خود را نشان میدهد چون مفاهیم شاعرانه – فارغ از مصداق گزینی – سرشتی واحد دارند. البته این بدان معنا نیست که بهمن بر زبان شعر خود اشرافی ندارد، اتفاقاً گنجینه و حرکتهای تردستانهی زبانی در این شعر، نشان دارد از آگاهی شاعر نسبت به زبانی که دکترایش را دارد؛ اما مسئله مکانیسم پیامگزاری زبانی است که تحت تسلط شعر سنتی است و او را محتاط و مبادی آداب رسمیت زبان نشان میدهد. این رسمیتپذیری به ساخت شعر هم سرایت کرده و ما چندان شاهدِ بازیهای زبانی و دفرمه پردازی و ساختشکنی (برای رسیدن به لحن منفرد و نو به نو) نیستیم. او ترجیح میدهد که دستش به خون مؤلف آلوده نشود چراکه بهزعم خودش حرفهای حسابی همیشه حسابی است و شاعر ما روایتگر این حرفها؛ اما و اما آنجا که بهمن خطر میکند – که خطر باید همیشه و خطرها – نتیجه پارههایی درخشان رقم میزند:
آدم تا با خودش حل نکند / با این جدولها کنار نمیآید/ یکی از تلنگرها به سرم میزند
یکی به خودکار Bic / یکی به پایم ... (ص37)
شعر بهمن اگر یک موتیف غالب داشته باشد، بیشک نوستالوژی مترنمی است که اغلب در کشوقوس عناصر و حضور مدرنیتهای محزون شکل میگیرد:
صدایت را از ته دنیا
بفرست بالا برایت تیز کنم
چارهای ندارم من
که نستعلیق جا خوش کرده در قَط زدن نیها
و صدای تو جز با بریدن بالا نمیآید
این وقتهاست که از تیزی خود به گریه میافتم. (ص10)
و یا در شعری که برای زندهیاد شایان حامدی سروده است:
با ابرها قرار دارم
با پریان گریخته از شیشههای عطر
با خبری در جیبام
در محاصرهی گوشماهیها
شایان حامدی
صندلی و ساعتش را کشید جلو. (ص32)
و یا:
این خانه بر دربدریهای من دری دارد/ و درهایی دارد که در کودکی دوست میداشتم گشایش آنها را /
واجویهی آن بَبرِ پنهان/ که میغرید در هراس کودکی/ اما دوست میداشتمش ... (ص 19)
آیا این نوستالوژی تمامتِ حزن انسان این هزاره است یا اینکه تنها بخش اندکی از روح آوارهی او را فاش میکند؟ شعر بهمن با سهم پردازی کلان، میگوید که این نوستالوژی سهمگین است و باید از آن بیشتر گفت و مکاشفهای که وی چاشنی این نوستالوژی میکند، کرده است، شعر او را به نگاهی عرفانورزانه – و نه عرفانی – پیوند میدهد:
همدوش تن / لنگان / لنگ / روح فربهام آمد ... (ص 75)
و البته این نگاه گاه با زبان و بیان »موج نابی» انگار که الفت میگیرد:
ای بوسههای حلقهی مفقود / از کدام سمت معما شکل میگیری؟
پیراهنم از کدام سوست؟ (ص 85)
با تمام آنچه گفته شد زبان و بیان در شعر بهمن تمیز و یکدست پیش میرود و این نمیتواند باشد مگر انس با واژهها و عرقریزان دمادم در پردازش این زبان و بیان. شاید آنچه تجربهگرایی را در شعر او کمرنگ جلوه میدهد پیشروی با طمأنینه باشد برای تحکیم جای پایی که قرار نیست در هر وادی لغزندهای شتاب را اولویت بداند. این کُندسپاری بسا که رفتار حرفهای برخی از شاعران بوده است که نوگرایی در حیطهی زبان را ماحصل تغییر در بنیادهای فکری و زیباشناختی قلمداد میکنند. از این منظر شعر بهمن در مسیری درست ایستاده و اینکه دیر برسد به مقصد یا زود چیزی از صحت راهش نمیکاهد. او به اتفاقات شعر این دهه واقف است و شاید سرنوشت بعضی از این جریانهاست که به او انذار میدهد جوهرهی شعر را فدای تصنع و تئوری پردازی نکند و بگذارد که شعر بالغاش، خود انتخابهایش را داشته باشد اما به صبر. صبری که بیشتر کیفی است تا تقویمی. چراکه او هماینک نیز در میان شعری بِرَوند ایستاده است.
و آن ماهیگیر پیر و پسرش حالا در رستورانی مدرن نشستهاند، همانها که غذا میخواهند تا زنده بمانند، تصمیم با ماست، با بهمن است که به آنها چه تعارف کند و چه گونه تعارف کند، به همین سادگی!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه