نيم نگاهي به مجموعه غزل « من زنده ام هنوز و غزل فكر مي كنم»سروده محمدعلي بهمني/عبدالصابر كاكايي

تاریخ ارسال : 30 مهر 89
بخش : اندیشه و نقد
نيم نگاهي به مجموعه غزل « من زنده ام هنوز و غزل فكر مي كنم»
سروده محمدعلي بهمني
عبدالصابر كاكايي
هرگاه سخن از غزل امروز و غزلسرايان نامي معاصر به ميان ميآيد، هميشه نام چند تن در ابتداي اين فهرست قرار ميگيرد؛ زندهياد حسين منزوي، محمدعلي بهمني، سيمين بهبهاني و.... که محمدعلي بهمني به عقيده برخي از صاحبنظران، مطرحترين چهره در قيد حيات غزل معاصر در روزگار ماست. غزلسرايي که با زباني ساده، صميمي و تغزلي شعرهايش را بر زبان بسياري از غزل دوستان جاري ساخته است. بهمني گرچه شعر آزاد و ترانه نيز سروده است، ولي غزل او چيز ديگري است. او نخستين کتابش را در سال 1350 به چاپ رساند و آخرين مجموعه شعرش را در پاييز 88 به علاقهمندان ادبيات عرضه کرد و آن را «من زندهام هنوز و غزل فکر ميکنم» نام گذاشت و نشان داد که زندهتر از هميشه به حيات شعري خود ادامه ميدهد.
باور کنيد حال و هوايم مساعد است
اين شايعات شيوة برخي جرايد است
يک صبح تيتر ميشوم: اين شخص...[بگذريم]
يک عصر: خواندهايد... وَ تکرار زايد است
من زندهام هنوز و غزل فکر ميکنم
باور نميکنيد، همين شعر، شاهد است
اين کتاب دربرگيرندة بيست و هشت غزل از آخرين سرودههاي بهمني است با فضايي عاشقانه که گاه لابلاي اين اشعار، غزلهايي با موضوعاتي اجتماعي نيز ديده ميشود. نکتة غافلگيرانه براي مخاطب هميشگي غزلهاي بهمني، ديگرگونه نوشتن و تغيير شکل سطربندي سنتي غزل در برخي از اشعار اين مجموعه است. آن گونه که خود در مقدمه کتابش نوشته است که:
«من به خوانش ديگران از شعرم، با دقت گوش سپاري ميکنم و گاه خود نيز غزلهايم را با طنين خوانش آنها ميخوانم. همين کافي است که فکر کنم [شايد] ديگران نيز دوست داشته باشند، طنين نوشتاري خوانشم را بدانند. در اين مجموعه [با پوزش از دلبستگان ريختنويسي سنتي غزل] شکل خوانشي خودم را در تعدادي از غزلهاي بيشتر گفتماني ترسيم کردهام. با اين اشارة لازم که اين گونه نويسي را اول بار، زندهنام منوچهر نيستاني سرمشق غزل امروز کرد.»
بهمني در يكي از جلسات نقد و بررسي اين كتاب به طنز، هدف از اين گونه نويسي اشعارش را افزايش حجم غزلها براي رسيدن به تعداد صفحات قابل قبول يك كتاب عنوان كرده بود. البته اين موضوع بعيد هم نميتواند باشد از اينرو كه غزلهاي يك صفحهاي با چنين ريخت نوشتاري، گاه چهار صفحه از كتاب را دربرگرفتهاند. بهمني همانگونه كه در مقدمه گفته است، عموماً غزلهايي را كه ساختاري گفت وگويي و مكالمهاي دارند، به اين سبك و سياق نوشته است كه نخستين غزل اين مجموعه را با هم ميخوانيم:
سؤال كرد از آغاز سال تأسيسم /
و خواست كودكيام را به شرح بنويسم
نوشتم: از همة كودكي فقط مادرـ
كمي به خاطر من هست و غربت خيسم
به اخم گفت كه: از نوجوانيات! [با مكث]
نوشتم:آه... چه آسان فريفت ابليسم
اشاره كرد: جواني! و تخت جمشيدِ ـ
ـ مرا، دوباره به آتش كشيد تاييسم
نه، اعتراف نكردم خودش ولي فهميد
كه من هنوز غزل خوان آن چهل گيسم
نگاه كرد به موي سفيدم و خنديد
و... بغضِ آينه در هم شكست تنديسم
(صفحه 13 كتاب)
يكي از مشخصههاي غزلهاي بهمني در اين مجموعه و عموماً اشعار اين سالهاي او، حضور پيري و كهنسالي و المانهاي مرتبط با اين دورة زندگي انسان در سرودههاست:
نه، اعتراف نكردم / خودش ولي فهميد
كه من هنوز غزل خوان آن چهل گيسم
نگاه كرد به موي سفيدم و خنديد
و... بغضِ آينه/ در هم شكست / تنديسم
(صفحه 13 كتاب)
ميان «من» و «خودم» يك هبوط فاصله دارم،
به بُعدِ پيري و گم گشتهاي به نام جواني
(صفحه21)
پنهان كه پشت صورتك پيرساليام
آيينه نيز / فهم نيارد چه حاليام
(صفحه 23)
ماتِ تصوير مات خود هستم
اين چروكيده / من، نه! / شب نامه است
اين خطوط شبيه من حتي
ديدن و خواندنش خطر دارد
(صفحه 30)
با معجزة خواب هم / اين پير / زماني است
از اين همه گل، رايحهاي نيز نچيده
شايد كه بخندي به من و باورم / ـ اما
وقتي كه غروبم من و وقتي تو سپيده
(صفحه 38)
پيرانه سر طلا شده بخت سفاليام
حس ميكنم كه پر شده دنياي خاليام
(صفحه 41)
چه زود پير شدم، پير سال و ماه كه نه
نه اشتباه نكن، پير اشتباه كه نه
(صفحه 50)
كه اين حضور كهنسالي شاعر در شعرهايش شايد از اين است كه او در خود تأمل ميكند و مرحلهاي از زندگي است كه انسان به مسيري كه پيموده، و به آنچه كه اكنون هست مينگرد. حال با حسرت گذشته و يا.... ولي حضور شاعر در اين دورة زندگي است كه او را به انديشههاي ژرف در خود و جستجوي منِ خويش وا ميدارد. مني كه بهمني در بسياري از غزلهايش در پي اوست:
تا آينه جان! در تو ببينم منِ خود را
اول نظر انكار نمودم تنِ خود را
(صفحه 16)
مرا ببر به «منم» آن مني كه خالق آني
همان مني كه غزل خوب ميسرود زماني
رسيدهام به «خودم» مثل سايهام كه ندارد
به جز نشاني من در ضمير خويش نشاني
ميان «من» و «خودم» يك هبوط فاصله دارم،
به بُعدِ پيري و گم گشتهاي به نام جواني
(صفحه21)
با خويشِ خويش: رنگ پريده! چگونه اي؟
با خويشِ خويش: عاليام اي خويش عاليام
(صفحه23)
عكس من است / ـ اين عكس ـ / عكاس كم هنر نيست
حتي منِ من از من، اين گونه با خبر نيست
عكاس / در يقينش / يك چهره آفريده ست
ـ شكل مني كه در من ديگر از او اثر نيست (صفحه27)
ناگاهتر از شعر، صدا ميزنيام / ـ تا ـ
پرواز كند / اين منِ در خويش تنيده
(صفحه38)
اين من، جوان كه بود دل عاشقي نداشت
شايد دلير گشته من پيرساليام
(صفحه41)
مني كه با منِ خود نيز ناتني ست هنوز
مني كه با منِ گم كردهام تني شدهام
(صفحه65)
كه اين جست وجوي شاعر در پي منِ خود و نگريستن در خويش و توجه به پيري و دورة حال زندگي شاعر و حيرت او در زندگي و اين جست وجو شايد به تكرار المانهايي همچون آينه در اشعار اين مجموعه انجاميده است. آينهاي كه در بسياري از غزلها به چشم ميخورد:
نگاه كرد به موي سفيدم و خنديد
و... بغضِ آينه/ در هم شكست / تنديسم
(صفحه 13 كتاب)
تا آينه جان! در تو ببينم منِ خود را
اول نظر انكار نمودم تنِ خود را
*
آموختم آيينگيات، تا بنمايم،
ـ بيواسطه ـ بر خويشتنم ديدن خود را
(صفحه 16)
پنهان كه پشت صورتك پيرساليام
آيينه نيز / فهم نيارد چه حاليام
(صفحه 23)
آينه دلواپس حالِ من است
من ولي از حال شما گفتهام
(صفحه 44)
صراحتم دل آيينه را شكست، نپرس
جواب ميشنوي: / رام و سربراه كه نه
(صفحه 50)
مثل آيينه كه از ديدن خود ميشكند
مثل عكسم كه نميخواست بخندد شدهام
(صفحه 62)
خودم در آينه خود را به شوق ميبوسم
كه باورم نشود ديدههاي كابوسم
(صفحه 68)
شكست خوردهام از عقل در مصاف جنونم
شگفت نيست كه آيينه تشنه است به خونم
(صفحه 80)
از ديگر مؤلفههاي بارز مجموعه شعر «من زندهام هنوز و غزل فكر ميكنم»، حضور محمدعلي بهمني به عنوان «شاعر» در شعرهاست و اشارههاي گاه مستقيم و غيرمستقيم به فرايند سرودن شعر توسط شاعر. «شعر»، «شاعر»، «غزل» و... خود واژههايي هستند كه بارها در اشعار حضور مييابند و شعر و سرودنش به موضوع شعر بدل ميشود و برخي اشعار از شعر و شاعر ميگويند:
چه بارها به يقين ميرسم كه بايد از اين پس
در اين زمانة كر، شعر بيصدا بسرايم!
چه بارها به خودم گفتهام كه: / شاعر ساده!
چرا، چرا، به هزاران چرا، چرا بسرايم؟
(صفحه 18)
مرا ببر به «منم» آن مني كه خالق آني
همان مني كه غزل خوب ميسرود زماني
(صفحه 21)
باور كنيد از من شاعرتر است اين عكس
اوهام پيرسالي در دفترش اگر نيست
(صفحه 27)
انتخاب بدي است شاعر جان
شعر هم جان پناه گاهي نيست
دُملي تازه در تو روئيده است ـ
شعر در نقش نيشتر دارد ـ
مي شكافد دوباره زخمي را
كه خودش تازه بخيهاش كرده است
اندكي بعد، باز خواهد گفت:
بس كن! اين قرن گوش كر دارد
(صفحه 30)
دل خوشم با غزلي تازه، همينم كافي است
تو مرا باز رساندي به يقينم كافي است
(صفحه 34)
ناگاهتر از شعر، صدا ميزنيام / ـ تا ـ
پرواز كند / اين منِ در خويش تنيده
(صفحه 38)
مرا به جرم همين شعر متهم كردند
و... در توهم شان فتح بر قلم كردند
(صفحه 46)
بگو كه مدعي بيگناهيام نشدم
بگو كه شاعرم و قيد بيگناه كه نه
(صفحه 50)
من شاعر معاصر قرني نديدهام
قرني كه در تخيل خود آفريدهام
(صفحه 52)
بالغ كه شدم، شعر، صداي بم من شد
تنها نه صدا، فرصت بيش و كم من شد
(صفحه 59)
پدرم خواست كه فرزند مطيعي بشوم
شعر پيدا شد و من آنچه نبايد شدهام
عشق برخاست كه شاعرتر از آنم بكند
كه همان لحظهي ديدار تو، شايد شدهام
شعر و عشق / اين سو و آن سوي صراطاند/ ـ كه من
چشم را بسته و از واهمهاش رد شدهام
*
مادرم، شاعري و عاشقيام را كه گريست
باورم گشت كه گمگشتة مقصد شدهام!
(صفحه 62)
غزل در نزد من، هرچند جانِ شعر ايراني است
تغزل در چنين ايام / ـ اما: / راوي ما نيست
(صفحه 75)
مجموعه شعر «من زندهام هنوز و غزل فكر ميكنم» در پاييز 88 در شمارگان 2200 نسخه توسط انتشارات فصل پنجم در پيشخوان كتابفروشيها قرار گرفت.
لینک کوتاه : |
