نقدی بر تقدس شکنی در سینمای کیم کی دوک
سید حمید شریف نیا
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : اندیشه و نقد
پاسدار بیپناه:
نقدی بر تقدس شکنی در سینمای کیم کی-دوک
- دکتر سید حمید شریفنیا :
ورود به جهان سینمایی کیم کی-دوک، رضایت دادن به نوعی آزمایش روحی و حسی است. فیلمهای او را تنها تماشا نمیکنیم؛ بلکه تحمل میشوند، درون ما هضم میگردند و اغلب، با خشونتی به یاد سپرده میشوند. آنها در فضایی مرزی میان مقدس و ناپاک جای میگیرند، جایی که زیبایی به طرزی جداییناپذیر با خشونت درآمیخته و سکوت با نیرویی برابر با فریاد سخن میگوید. «نگهبان ساحلی» (۲۰۰۲)، که بر اساس رمانی از هوانگ سوک-یونگ ساخته شده و در نقطهعطفی حساس از کارنامه کارگردان و نیز آگاهی مدرن کره جنوبی پدیدار شد، بهعنوان یکی از قدرتمندترین و سیاسیترین آثار او ایستادگی میکند. این فیلم همزمان بهعنوان مطالعهای تیزبین از شخصیت، رسالهای فلسفی و تلخ و نیز نمادسازی ویرانگر از یک ملت عمل میکند. تحلیل آن، به معنای گشودن کابوسی ساختهوپرداختهشده است، کابوسی که در آن سازوکارهای خودِ قدرت دولتی و وظیفه میهنی، همانند موتورهای روانپریشی آشکار میشوند و انسانها را به هیولاها و اشباح قربانی تبدیل میکنند.
ساختار روایی فیلم به گونهای فریبنده ساده است و بر شالودهای از تراژدیِ کلاسیک و بیپیرایه بنا شده است. سرباز جزء کانگ، که با شدتی حیوانی به تصویر کشیده شده، سربازی جوان و شدیداً میهنپرست است که در یک پاسگاه دورافتاده در امتداد سواحل کره جنوبی، در فاصلهای بسیار نزدیک به منطقه غیرنظامی، مستقر شده است. جهان او با تنها فرمان مقدسی تعریف میشود: «به هر کس پس از تاریکی هوا به حصار نزدیک شد شلیک کن». این دستور تنها یک قانون نیست، بلکه هسته هویت او، متن مقدسی است که تمام معنا را از آن میگیرد. شبی، در تب و تاب انجام وظیفه، آن را با دقتی مرگبار به اجرا درمیآورد و یک غیرنظامی مست را که برای ملاقات معشوقهاش به ساحل آمده بود، به قتل میرساند. این کنشِ برگشتناپذیر، که در ابتدا کانگ را به «قهرمانی» بدل میکند، به چاشنی ویرانی نه یک، که چندین زندگی تبدیل میشود و آنها را در گردابی از جنون، احساس گناه و انتقامجویی اشباح به ورطه نابودی میکشاند.
کارگردان بلافاصله واژگانی تصویری و صوتی را بنیان مینهد که هم بیآلایش و هم عمیقاً نمادین هستند. خود پاسگاه به یک شخصیت تبدیل میشود؛ جعبهای فلزی، استریل و تنگ که بر لبه ملت، مشرف به دریایی وسیع و بیتفاوت نشسته است. این پاسگاه، برج مراقبتی از بدگمانی است، جایی که نگاه برای یافتن دشمنی بیرونی که هرگز به شکل مورد انتظار ظاهر نمیشود، به شکلی همیشگی به بیرون دوخته شده است. فیلمبرداری، با به کارگیری نماهای طولانی و ثابت و رنگآمیزی کمرنگ از آبیها، خاکستریها و سبز زیتونی البسه نظامی، جهانی خلق میکند که هم واقعی و هم به شکلی ترسناک انتزاعی به نظر میرسد؛ منظری روانشناختی به اندازه یک منظره فیزیکی. طراحی صدا نیز کلاسی استادانه در ایجاد تنش است که سکوت کرکننده نگهبانی، برخورد ریتمیک امواج که پیوسته یادآور جهانی فراسوی کنترل نظامی است و خشونت ناگهانی و تکاندهنده شلیک اسلحه را در کنار هم مینهد.
در قلب «نگهبان ساحلی»، نقدی ژرف بر شستشوی مغزی نهفته است. کانگ در ابتدا شخصیتی پیچیده نیست؛ او محصولی ناب از شرطیشدگیاش است. او اندیشه نظامی را چنان کامل درونسازی کرده که انسانیت فردیاش را محو ساخته است. میهنپرستی او شکلی از روانپریشی است، حالتی از بودن که در آن مفهوم انتزاعی «دشمن» بیش از انسانی زنده و نفسکش که در دوربین اسلحهاش است، واقعیت دارد. کیم کی-دوک این را نه بهعنوان شکستی فردی، که بهعنوان نقطه پایان منطقی نظامی نشان میدهد که اطاعت مطلق را طلب میکند و «دیگری» را از حالت انسانی خارج میسازد. قهرمانی کانگ سَری است همچون مدوسا (مدوسا، در اسطورهشناسی یونان، یکی از سه موجود اهریمنی به نام «گورگون» بود. او در اصل زنی بسیار زیبا بود که به خاطر هتک حرمت در معبد آتنا، توسط این الهه نفرین شد و به هیولایی ترسناک تبدیل گردید)؛ نگریستن به آن، همانگونه که مافوقهایش در ستایش اولیهشان انجام میدهند، به معنای همدستی در نظامی است که این هیولا را آفریده است. بنابراین، کشتن خود تراژدی نیست، بلکه محرکی است که تراژدی از پیش موجود را عریان میسازد. وحشت واقعی در این است که کانگ از درون از پیش مرده بود، ظرفی توخالی برای میل مرگی که از سوی دولت تأیید میشد. پس از تیراندازی، جایی است که انسانیت او، که مدتها سرکوب شده بود، به تحریفآمیزترین و خشنترین شکل ممکن شروع به بازظهور میکند. او نه توسط اشباحِ به معنای مرسوم، که توسط بازگشت وجدان سرکوبشدهاش تسخیر میشود، که بهصورت شور جنسی بیمارگونه و بدگمانی عمیقشوندهای متجلی میگردد. رابطه او با می-یونگ، دوستدختر مردی که به قتل رساند، به بیان مرکزی و هولناک این بحران بدل میشود. او تنها بهدنبال او نمیرود؛ بلکه به زندگی او یورش میبرد و میکوشد به زور خود را به خلائی که آفریده وارد کند، عملی وارونه از کفاره دادن و تملک. برخوردهای آنان صحنههای عشق یا حتی تسلی نیست، بلکه مبادلاتی خشن، متکی بر معامله و به شدت آشفتهکننده است که نشان میدهد چگونه آسیب روانی، بدن را به کالا بدل میکند و امکان هرگونه ارتباط اصیل را در هم میشکند.
تصویر کارگردان از جنسیت همواره نقطهای مورد مجادله بوده است و در «نگهبان ساحلی»، این تصویر به شکلی بیپروا عریان است. صحنههای جنسی با شهوتانگیزی به تصویر کشیده نمیشوند، بلکه شکلی از تحقیر متقابل هستند، تجلی فیزیکی از زخمی روانی. برای کانگ، این تلاشی مستانه برای حس کردن چیزی است—برای تحمیل تسلطی که روان متلاشیشدهاش دیگر دارا نیست. برای می-یونگ، این ترکیبی پیچیده از اندوه، دستکاری و تسلیمی نابانگارانه در برابر عامل نابودیاش است. در یکی از قدرتمندترین و آشفتهکنندهترین صحنههای فیلم، درهمآمیختن آنان با رژههای پرتشنج و همزمان واحد کانگ درهم میآمیزد—ضربهای درخشان در تدوین که عمل مکانیکی و غیرانسانی آمیزش را با مراسم مکانیکی و غیرانسانی تمرینات نظامی همتراز میسازد. هر دو از انسانیت تهی شده و به حرکاتی اولیه و کاربردی تقلیل یافتهاند.
اگر کانگ نمایانگر قدرت هیولاوار و مردانه دولت باشد، می-یونگ نماینده خسارات جانبی آن است—جمعیت غیرنظامی که در نهایت این قدرت بر آنان اعمال میشود. مسیر او به سمت فروپاشی کامل است. او که در آغاز زنی جوان و پرجنبوجوش است، با گلوله کانگ به ظرفی از اندوه و در نهایت، انتقامجوی ارواح بدل میشود. سقوط او به جنون از جنون کانگ تاثربرانگیزتر و شاید ترسناکتر است، چرا که از قربانی محض بودن زاده شده است. او با باورهای ایدئولوژیک برای این خشونت آماده نشده؛ او به سادگی با آن نابود میشود. می-یونگ به روحی بدل میگردد که ماشین را تسخیر میکند. حضورش در پاسگاه، نگاههای خاموش و اتهامآمیزش، و در نهایت، پذیرش ترسناک هویت معشوق مردهاش با پوشیدن یونیفرم نظامی او، نمایانگر بازگشت سرکوبشده برای کل نظام است. او گواه زنده شکست آن است، هزینه انسانی که گفتار انتزاعی آن نمیتواند محو کند. در جامعهای، و بهویژه ساختاری نظامی، که به مردانگی و جمعگرایی امتیاز میدهد، اندوه زنانه او نیرویی مهارناپذیر و مختلکننده است. او را نمیتوان به دادگاه نظامی کشاند یا تنبیه کرد؛ رنج او خارج از زنجیره فرماندهی وجود دارد و بنابراین، به تهدیدی برای هستی بدل میشود. دگرگونی او در صحنهای از قدرتی نمادین به اوج میرسد. او که یونیفرم نظامی به تن دارد، نزدیک شدن مرگبار معشوقش به حصار را بازسازی میکند. این کنشی است با ابعادی چندگانه، همچون هنر اجرا به مثابه اعتراض. این عمل سوگواری است، تلاشی مستانه برای درک و تجربه لحظات پایانی معشوق. عملی متهمکننده است که پوچی قانونی که او را کشت به تصویر میکشد. و در نهایت، عملی خودکشیگونه است، ادغامی نهایی با موضوع آسیب روانی او. هنگامی که سرباز تازهوارد و کمتجربه پاسگاه، که خود آیینهای از خود پیشین کانگ است، ناگزیر به او شلیک میکند، چرخه خشونت کامل میشود. نظام، که یک هیولا آفریده، اکنون هیولایی دیگر میآفریند و شهروندان خود را در حلقهای بیپایان و خودتکثیر بلعیده است.
کیم کی-دوک خردمندانه از تبدیل کانگ به چهرهای تکرو پرهیز میکند. کل واحد نظامی بهعنوان گروه همسرا عمل میکند که درونمایههای مرکزی وظیفه، مردانگی و جنون را بازتاب داده و میشکند. افسر فرمانده چهرهای ضعیف و بیاثر است که بیش از رفاه اخلاقی مردانش، نگران پروتکل و روابط عمومی است. او نمایندهای از دیوانسالاری است که کاملاً برای مدیریت پیامدهای انسانی خشونت خود ناتوان است. دیگر سربازان در طیفی از همدستی و ترس وجود دارند. آنان فروپاشی کانگ را شاهدند اما برای متوقف کردن آن ناتوان، مقید به همان سلسله مراتب سختگیری که او را تولید کرده است. ورود سرباز تازهوارد، سرباز کیم، حیاتی است. او جایگزین تماشاگر است، فردی معصوم که وارد این جهان از ارزشهای فاسد شده است. وحشت او از بیعاطفگی واحد— در طی مراسمی خفتبار و خشونتآمیز، او را ناگزیر به تقلیدی پلید و اجباری از عمل زناشویی با سر بریده یک خوک میکنند —او را بهعنوان آخرین بازمانده از یک نگرش عاقل نشانهگذاری میکند. سرنوشت نهایی او، که کسی باشد که می-یونگ را به قتل میرساند، ضربه نهایی و ویرانگر فیلم است. این نشان میدهد که نظام تنها افراد مشتاق را فاسد نمیکند، بلکه ناگزیر معصومان را نیز به دام میاندازد و آنان را وادار میسازد تا عاملان همان خشونتی شوند که از آن بیزارند. فروپاشی آسیبزای او پس از تیراندازی، پژواکی کوچکتر و آرامتر از فروپاشی کانگ است و پیشنهاد میکند که این چرخه یک استثنا نیست، بلکه رویه استاندارد عملکرد نظام است.
برای درک کامل «نگهبان ساحلی»، باید آن را در سنتی هنری فراتر از سینمای کره جای داد. این فیلم نمونهای شاخص از چیزی است که نظریهپرداز فرانسوی، آنتونن آرتو، «تئاتر قساوت» نامید. از نظر آرتو، قساوت تنها ددمنشی نبود؛ مفهومی فراجهانی بود. آن، عریانسازی سختگیرانه و بیپرده از حقایق خشن زندگی، شوکی به حواس بود که برای پاره کردن رضایت تماشاگر و وادار کردن او به مواجهه با نیروهای خشونتآمیز و آشفته نهفته در تمدن طراحی شده بود. تئاتر قساوت در پی رهایی تماشاگر از «دروغها و فریبها»ی روایت متعارف بود. «نگهبان ساحلی» تجسم سینمایی این فلسفه است. کیم کی-دوک از شکلی از «قساوت» نه برای اثری نابجا، بلکه به عنوان ابزاری رادیکال و تقریباً جراحانه بهره میبرد. خشونت آشکار، سکس خشن، شکنجه روانی—همگی برای درهم شکستن مصرف منفعلانه تماشاگر و وادار کردن به مواجهه با خشونت واقعی، فیزیکی و روانی نظامیسازی به کار گرفته میشوند. به ما اجازه داده نمیشود کانگ را شروری ساده ببینیم؛ ما مجبوریم فرآیند ساخته شدن و از هم پاشیدن او را شاهد باشیم. ما مجاز به احساساتی کردن اندوه می-یونگ نیستیم؛ ما در معرض تجلی خام، زشت و مخرب آن قرار میگیریم. فیلم هیچ پالایش روانی، درس اخلاقی یا راهحل آرامشبخشی ارائه نمیدهد. همچون نمایش دیدنی آرتویی، ما را مضروب، سهیم و ناتوان از روی گرداندن از پرتگاهی که به ما نشان داده شده، رها میکند.
درحالیکه «نگهبان ساحلی» بهعنوان داستانی جهانشمول درباره آسیب روانی خشونت قدرتمند عمل میکند، بستر خاص کرهای آن اجتنابناپذیر و برای درکش ضروری است. منطقه غیرنظامی تنها یک صحنه برای طرح نیست؛ زخم باز ملت است، اسکاری فیزیکی که نمایانگر هفت دهه تقسیم، جنگ و آسیب روانی حلنشده است. این فضایی از تنش دائمی است، جایی که «دیگری» هم ناپیدا و هم فراگیر است. کیم کی-دوک از این مکان ابر-خاص برای تشخیص یک روانگسیختگی ملی استفاده میکند. نیروی نظامی کره جنوبی، بهویژه در دوران حکومت اقتدارگرا و پیامدهای طولانی آن، موقعیتی تقدسآمیز در جامعه داشت. این نیرو، سنگر محافظ در برابر تهدید شمالی بود و خدمت اجباری سربازی به این معنا بود که تقریباً هر مرد توانمند تحت شرطیسازی آن قرار میگرفت. «نگهبان ساحلی» با جسارت، هزینه انسانی این شر ضروری را زیر سؤال میبرد. فیلم پیشنهاد میکند که ملتی که به شکلی دائمی برای جنگ آماده است و نگاهش بر دشمنی بیرونی متمرکز، شهروندان خود را به دشمن تبدیل میکند. فیلم استدلال میکند که تهاجم واقعی از آن سوی مرز نیست، بلکه از درون باورهای ایدئولوژیکی است که روح انسان را نظامی میسازند. حصاری که کانگ چنان مشتاقانه از آن محافظت میکند، تنها مانعی در برابر شمال نیست؛ مانعی است که او را به دام میاندازد و او را از انسانیت خودش جدا میسازد. تراژدی که رویدادهایش به تدریج آشکار میشود، نمادسازی ملی است. کانگ، می-یونگ و سرباز تازهوارد، همگی قربانیان واقعیتی سیاسی هستند که کنترلی بر آن ندارند. آنها مهرههایی در یک جنگ سرد هستند که به حالتی دائمی از جنگ روانی منجمد شده است. تاریکی فیلم، بازتابی از حس عمیق بیگانگی و ازهمگسیختگی در کشوری است که به بهای یک نگرانی روحی جمعی و عمیق، به توسعه اقتصادی معجزهآسا دست یافت.
«نگهبان ساحلی» فیلم آسانی برای دوست داشتن نیست، اما فیلمی ضروری برای تجربه کردن است. این اثر، کاری با شجاعتی قابل توجه هنری و اخلاقی است، نقدی سوزان که از ارائه پاسخهای آسان یا تسلیهای احساساتی سر باز میزند. کیم کی-دوک، با نگاهی خیره از یک آسیبشناس، کالبد جامعه ملتی را که در جنگ با خودش است کالبدشکافی میکند و سلولهای سرطانی شستشوی مغزی، بافت مرده آسیب روانی و حضور ارواح قربانیشده در مذبح آرمانهای انتزاعی را آشکار میسازد. «نگهبان ساحلی» با شعر تصویری بیپیرایهاش، ساختار روایی سنگریزهای و درگیری بیپروایش با تاریکترین گوشههای شرایط انسانی، جایگاه کیم کی-دوک را بهعنوان یک نویسنده-کارگردان صاحبسبک واقعی تثبیت میکند. او فیلمسازی بود که درک میکرد سینما در قدرتمندترین حالتش، فراری از واقعیت نیست، بلکه رویارویی با آن است. این فیلم همچون شاهکاری ماندگار، مرتبط و به شدت آشفتهکننده باقی میماند—فریاد نگهبانی در تاریکی که از هیولاهایی که به نام امنیت میآفرینیم هشدار میدهد و بهای گزافی که میپردازیم هنگامی که وظیفه تسلیم روحمان را طلب میکند. این فیلم گواهی جاودان بر این ایده است که خطرناکترین مرزها، آنهایی نیستند که بر روی نقشه کشیده میشوند، بلکه آنهایی هستند که بر قلب انسان حک میشوند.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
