نان تست سوخته / جولیا هارتنِت
ترجمه ی پیمان شرافت

تاریخ ارسال : 13 خرداد 97
بخش : ادبیات جهان
جولیا هارتنِت در ساحل ایست کنت انگلستان زندگی میکند. او وقت خود را صرف نوشتن داستانهای کوتاه و پژوهش درباره تاریخچه خانوادگی خود کرده است. جولیا همچنین عضو گروه تحریریه کریتیو بیچ است. کریتیو بیچ نام گروه کوچکی از نویسندگان داستانهای کوتاه، نمایش نامهها، نظم و نثر است که وجه مشترک همه آنها عشق به نویسندگی است. جولیا به تازگی تصمیم گرفته است آثار خود را با طیف وسیعی از مخاطبان به اشتراک بگذارد و از اینکه نامش در لیست نفرات برتر در مسابقه نویسندگان داستانهای کوتاه ارواش ثیمد قرار گرفت خرسند بود. نان تُٰست سوخته داستان دغدغههای یک مادر نسبت به فرزندانش را به تصویر میکشد. این داستان توانست در جایگاه سوم در مسابقه داستان کوتاه سال 2017 قرار بگیرد.
نان تُست سوخته
ساعت حدود هفت است. آنها به زودی بیدار میشوند. هوای گرگ و میش بیرون کم کم جای خود را به روشنایی کم فروغی می دهد. ساعت دیواری آشپزخانه تیک تاک میکند و صدایِ ملایم آبگرمکن در پسِ آن شنیده میشود. آرامش و سکوت اول صبح را دوست دارم اما چیزی نمانده است که خانه با سر و صدای افراد، ترق-توروقها و بوهای آشپزخانه جان بگیرد.
او با لباس خوابی که برعکس به تن کرده و دمپاییهایی که برعکس پوشیده است میآید... همان طور که لِخ لِخ کنان بوی تختخواب گرم را با خود میآورد، کتری را بر میدارد.
آرام میگویم: «صبح بخیر جِن!» و او با صدای بلندی خمیازه میکشد.
کابینتها و کشوها را باز و بسته میکند. میز را میچیند؛ یک کاسه و دو بشقاب کوچک. از طبقه بالا صدای پا و لِخ لِخ راه رفتن میآید. جَک در حالی که نصف لباسهای خود را به تن داشت دوان دوان پایین میآید، با موهای کاملا ژولیده، پیراهنی که لبههایش داخل شلوار نیست و یک لنگ جورابی که در پا دارد.
میدانم بعدش چه میشود.
- «مامان، کراوات من کجاست؟»
- «همونجا که گذاشتی ...» جِن دوباره خمیازهای میکشد «... روی نردههای راه پله.»
جَک غُرغُر میکند و دوباره به سمت طبقه بالا میدود.
جِن پشت سرش به او میگوید «دندونهاتو مسواک بزن»
با جوشیدن کتری باریکه ای از بخار روی شیشه پنجره مینشیند. بوی خوش قهوه تازه باعث میشود دلم یک نان کروسان بخواهد. سپس، پیکِل سری به آشپزخانه میزند. پیکِل کوچولوی من در آن پیژامه کارتونی پِپر پیگ.
وقتی که «صبح بخیر» میگوید، سخاوتمندانهترین لبخندش را به من میزند و فیل پشمالوی صورتی رنگش را در دستهایش نگه میدارد.
- «صبح بخیر پیکل کوچولوی من و صبح شما هم بخیر آقای هِفلامپ (1) .»
پیکل لبخند میزند و روی چهارپایه کنار من مینشیند، آقای هفلامپ را کنار فنجان شیرش مینشاند. سپس، پیکل دستش را دراز میکند، با صدای هُرت هُرت فنجان را سر میکشد. زیر دماغش خط باریکی از شیر باقی میماند. دوباره به من لبخند میزند. «از سبیلم خوشت میاد؟»
. “خیلی خوبه” با چشمکی میگویم
جِن که هنوز پشت تُستر بود، میگوید «خیلی خوبه عزیزم»
تُستها از تُستر در میآیند – بوی خانه و زغال سنگ را میدهند. جِن در حالی که نُچ نُچ میکند تکههای سوخته تُست را با زحمت میکَنَد و سپس داخل سطل میاندازد و نان تُست دیگری را داخل تُستر میگذارد. روی خود را به سمت طبقه بالا کرده و با صدای بلند میگوید «جَک، دیرت نشه!»
صدای قدمهایی که عجله دارند از پلهها میآید. جَک با کراواتی در دست، پیراهنی که داخل شلوارش انداخته و جورابهای پوشیده ظاهر میشود. درست همان لحظهای که تُست در میآید آن را میقاپد.
- «میشه یه دقیقه بشینی؟»
- «وقت ندارم مامان. خداحافظ.»
- «یادت نره که ...»
جَک درِ ورودی را با شدت میکوبد و میرود. جِن آهی میکشد و سرش را تکان میدهد. دوباره تُست دیگری را داخل تُستر میگذارد. در حالی که کارد کرهخوری را در دستش تکان میدهد رو به پیکل میکند.
- «پیکل! وقتی بزرگ شدی پسردار نشو!»
پیکل با نیشخندی میگوید «نمیشم.»
جِن بوسهای به سر پیکل میزند و بعد پشت میز مینشیند. برشتوکها را داخل کاسهاش میریزد و به آنها خیره میشود. شانههایش جمع شدهاند و تقریبا در هم شکسته اند. قلبم به درد میآید. در حالی که اشک چشمانش را پاک می کند و دماغ خود را بالا میکشد، به دنبال دستمال کاغذی در جیب خود میگردد و وقتی میفهمد که لباس خوابش برعکس است دوباره نُچ نُچ میکند.
پیکل در حالی که با هر دو چشمش به من چشمک میزند، میگوید «مامانِ دیوونه»
جِن و من همزمان میگوییم «آره عزیز دلم، مامانِ دیوونه»
پیکل سرش را بالا میآورد و به من نگاه میکند «بابایی هم فکر میکنه اون دیوونه اس.»
«آره عزیز دلم، فکر میکنم که بابات هم اینطور فکر میکنه.»
1- نام شخصیت کارتونی در کارتون پپا پیگ (peppa pig)
لینک کوتاه : |
