مقايسه و بررسي تطبيقي بادهي عرفاني در اشعار حافظ و ابن فارض
دکتر نادر ابراهیمیان
تاریخ ارسال : 1 اردیبهشت 99
بخش : اندیشه و نقد
مقايسه و بررسي تطبيقي بادهي عرفاني در اشعار حافظ و ابن فارض
دکتر نادر ابراهیمیان
دکترای زبان و ادبیات فارسی
اين مقاله با عنوان مقايسه و بررسي تطبيقي بادهي عرفاني در اشعار دو تن از شاعران عارف، حافظ شيرازي نمايندهي فرهنگ و ادب ايراني و ديگر ابن فارض مصري برخاسته از فرهنگ عربي و مصري ميپردازد. اين مقاله نشان ميدهد كه تشابهاتي در انديشههاي عرفاني اين دو شاعر در زمينهي وصف بادهي عرفاني وجود دارد. انديشههاي عرفاني در اين زمينه در اشعار ابن فارض برجستهتر از انديشههاي حافظ ميباشد. ولي اشعار حافظ از لحاظ غناي هنري و لطف شعري در سطح بالاتري از ابن فارض قرار دارد. حافظ در بعضي از تعابير و مضامين عرفاني از اشعار ابن فارض از جملهي خمريهي او تأثير پذيرفته است.
كليد واژه: باده، عرفان، شعر، حافظ، ابن فارض
مقدمه
مي و بادهي عرفاني
«مي، غلبات عشق را گويند. نيز به معني ذوقي بود كه از دل سالك بر آيد و او را خوش وقتتر داند.» (سجادي، 1370: 75)
عراقي ميگويد:
هركه را جام مي، به دست افتاد رنـد و قلاش و مي پرست افتاد
دل و ديـن و خرد ز دست بداد هركه را جرعهاي به دست افتاد
چشم ميگون يار هـركه بـديـد ناچـشـيده شراب، مـست افتاد
(همان: 752)
عطار گويد:
چون مي تحقيق خورد، در حرم كبريا پاي طبيعت ببست، دست به اسرار برد
(همان: 752)
«مي، فيالمعني، شراب انگوري و به معني اشاري، محبت خالص كه باطن محب را با ظاهر او يكرنگ سازد تا اعمال و افعال او از لوث معصيت و ريا مبرا گشته ورنگ قبول پذيرد كه« الْمُحَبَّةُ الْعَمَلُ لطاعَةِ المَحْبوب: محبت، عمل كردن به طاعت محبوب است.» (ختمي لاهوري، 1376: 8)
مي، كلمهاي كه بيش از هر كلمهاي ديگر در فرهنگ عرفاني و مخصوصاً در ادبيات عرفاني به چشم ميخورد. عرفا مي را در معني مجازي آن، يعني سرمستي از عشق محبوب و خلوص و پاكي دل به كار بردهاند. بهطوري كه در اثر كشيدن جرعهاي از آن، ريا و نفاق از دل سالك رخت بر ميبندد و سالك را از محبت حق، ازخود بيخود كند.
مي در بينش عرفاني مخصوصاً در اشعار حافظ و ابن فارض، نمودي بارز دارد. ابن فارض در اشعار خود علاوه بر قصيدهي خمريه كه در آن به زواياي شراب عرفاني ميپردازد و در جاي جاي قصيدهي تائيهي كبري و تائيهي صغري به آن اشاره ميكند و مثل حافظ نمادها و رمزهاي عرفاني را در قالب جام شراب بيان ميدارد.
اين كه به چه دليل عرفا از چنين رمزها و نمادهايي بهره ميگرفتند جاي بحث بسيار است به اختصار بيان ميگردد.
استاد مرتضي مطهري در كتاب «تماشاگه راز» از قول محيالدين عربي چنين ميگويد:
«اگر از گريهي ابر سخن ميگويم، از خندهي شكوفه سخن ميگويم، اگر از نجد يا تهامه ميگويم، اگر از اينان و آنان ميگويم در اينها اسرار و رموزي است كه پروردگار آسمان به وجود آورده و به صورت الهامات بر قلب من وارد شده و من به اين صورت تجسمشان كردهام. و وارد نخواهد شد بر قلب كسي مگر آنان كه چون من از علماي باللهاند و تو خاطر خود را از ظاهر اين الفاظ بگردان و باطن آنها را جستجو كن آنگاه خواهي دانست.» (مطهري، 1359: 114)
هاتف اصفهاني در ترجيعبند معروف خود ميگويد:
هـاتـف اربـاب مـعرفـت كـه گـهي مست خوانندشان و گه هشيار
از مـي و بـزم و سـاقـي و مــطـرب وز مـغ و ديـر و شـاهد و زنّـار
قـصد ايـشان نـهـفته اسـراري است كـه بـه ايـمـاكـنند گاه اظـهـار
پـي بــري گــر بــه رازشـان دانـي كـه هـمـين اسـت سرّ آن اسرار
كه يكي هست و هيچ نـيست جز او وحــــــده لا الـــــه الّا هـــو
(هاتف اصفهاني، 1345: 24)
عرفا تصريح ميكنند كه عشق قابل بيان نيست. زبان عشق، زبان بياني نيست. حافظ خودش هم روي اين مطلب تأكيد ميكند كه:
اي آن كه به تقرير و بيان دم زني از عشق ما با تو نداريم سخن خير و سلامت
(خطيبرهبر، 1371: 124)
عرفا معتقدند كه اين مطلب با بيان صريح گفتني نيست. فقط بايد به رمز گفته شود و افرادي هم ميتوانند درك كنند كه اهل راه عشق و سلوك باشند. غير از اينها كسي نميفهمد. بنابراين كسي ميتواند به عمق و معناي اين الفاظ و اشارات و نمادها پي برد كه خود اهل اين وادي باشد. اهل سلوك و سير عارفانه باشد. از دريا و عمق آن و تلاطم آن، كسي آگاه است كه اهل دريا باشد. اهل فرو رفتن و غواصي در آن باشد. نه كسي كه كه با دريا بيگانه است و تنها در ساحل به نظارهي آن ميايستد.
حافظ در بيت زير بسيار زيبا به اين معني اشاره ميكند:
قدر مجموعهي گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند، معاني دانست
(همان: 68)
از مجموع آنچه بيان گرديد چنين مستفاد ميگردد تعبيرات عرفاني معنا و مفهوم ظاهري و مادي ندارند بلكه رمز و معاني بلند عرفاني هستند و عرفا براي اينكه مكنونات دروني خود را شرح و بسط دهند و آن را براي مريدان و سالكان طرقيت قابل درك و فهم گردانند ناگزير از كاربرد الفاظ محسوس و نمادهاي بيروني بودند و جاي هيچ مشكلي نيست كه مراد و منظور آنها از مي و يا ميخانه و ديگر واژگان مادي، معاني دقيق و باريك عرفاني است و نه چيز ديگر.
اكنون بعد از ذكر مقدمه به بررسي مفهوم بادهي عرفاني و كاربرد آن در اشعار حافظ و ابن فارض ميپردازيم.
بادهي عرفاني در شعر حافظ
هم حافظ و هم ابن فارض در بسامد قابل توجهي، باده و تركيبات مربوط بدان را در معاني عرفاني به كار بردهاند. به بيان ديگر منظور ايشان از شراب، ساقي، پياله و ... در بسياري از مواد نه معاني صرفاً ادبي است و نه معاني حقيقي و زميني آن.
حافظ شيرازي اين تركيبات را در موارد قابل توجهي به معناي حقيقي ولي براي ساختن مفاهيم اجتماعي، سياسي و انتقادي به كار برده است.
حافظ، تقريباً سي بار در ديوان خويش به صراحت از مي عرفاني سخن به ميان آورده است. اگر استعمالات ديگري مثل ساقي، جام، دير مغان و .... را در معاني صريح عرفاني خود دنبال كنيم اين بسامد به چند برابر افزايش خواهد يافت.
بنابراين يكي از مهمترين و كليديترين تعابير عرفاني حافظ اين تعبير عرفاني است. علاوه براين، چند مورد در ديوان حافظ يافت ميشود كه او به صراحت از شراب انگوري سخن به ميان آورده و آن را مورد طعن و طرد قرار داده است. به نظر ميرسد كه حافظ با اعتقاد كامل و نه صرفاً به خاطر نمايش هنري، بادهي عرفاني را به كار ميبرد و ميكوشد تا بادهي انگوري را نفي كند، او مستي عشق را ميستايد و مستان آب انگور را كنار ميزند، به گمان او مستي عشق است كه غرور را كنار ميزند و نقش نام و ننگ را از لوح جان آدمي ميشويد. ديوانگان كوي عشق از سرزمين عقل كوچ كردهاند و به مستيايي دست يافتهاند كه با مستي آب انگور، فرسنگها فاصله دارد. اينان دردمنداني هستند كه دواي رنجوري و دردمنديشان روي زرد است و آه دردآلود:
اي كه دائم به خويش مغروري گر ترا عشق نيست معذوري
گـرد ديـوانـگان عـشق مـگـرد كه به عقل عقيله مشهوري
مـسـتي عـشق نيست در سرتو رو كه تو مست آب انگوري
روي زردســت و آه دردآلــود عاشـقان را دواي رنجـوري
(همان: 616)
در معاني عرفاني كه حافظ براي باده به كار برده است، كاركردها و ويژگيهاي زير براي باده لحاظ شده است:
اين باده، محصول جام تجلي صفات الهي است كه نيم شب به هنگام تجلي معشوق بر عاشق و بيخود شدن عاشق از تابش پرتو ذات او حاصل شده است.
بادهاي است كه چونان آب حيات در ظلمت شب به كام حافظ ريختهاند و سحرگاهان او را از زندان غم، رهايي بخشيدهاند. اين باده چنان گيرا و تأثيرگذار است كه هركس چون حافظ در ازل يك جرعه از جام دوست بنوشد سر از مستي بر نگيرد تا به صبح روز حشر.
قدح اين باده چون به دست پير افتد، به آيينهاي ميماند كه محل مشاهده و تماشاست. پيرمغان بر آن است كه اين جام جهانبين را خداوند زماني به او داده است كه بناي آسمان را ميگذاشته، اين شراب از كرشمهي معشوق بر ميخيزد و چنان مست ميكند كه علم را بيخبر و عقل را بيحس ميسازد.
جامي است از مي الست. جامي كه دل را خرّم ميكند بيآنكه خمار و دردسر درآن باشد. اسرار خانقاه را باز مينمايد. اين باده را در ميكدهي عشق ميفروشد. و شرابي است كه خامان را پخته ميكند و به ارغوان، حسن و لطافت ميبخشد. بادهاي است كه اگر ساقي، جام را به نور آن برافروزد و مطرب خوش آوازي نيز به ترنم همراهي كند، ميتوان در پيالهي آن عكس رخ يار را، تماشا كرد و لذتي اسرارآميز از آن دريافت. اسراري كه تنها، دلهاي زنده شده به عشق و به جاودانگي رسيده آن را در مييابند.
حافظ ثمرهي اين باده را متوجه كساني ميداند كه خود را در ميانه نبينند و سحرگاهان بيتاب و جستجوگر در پي يافتن اين باده باشند تا مگر بدان عقل را رهتوشهاي، بخشند و از شهر هستيش روانه كنند. در حقيقت نديم و مطرب و ساقي همه به او باز ميگردد و در اين راه، خيال آب و گل بهانهاي نيست:
سـحـرگـاهان كـه مخمور شبانه گرفتم باده با چـنگ و چـغانه
نـهـادم عـقل را ره تـوشه از مي ز شـهر هـستيش كـردم روانه
نـگار مـي فـروشم عـشوهاي داد كه ايـمن گشتم از مكر زمـانه
ز ســاقيّ كـمان ابـرو شـنـيـدم كه اي تـير مـلامـت را نـشانه
نـبندي زان مـيان طرفي كـمروار اگر خـود را بـبينـي در مـيانه
نديم و مطرب و ساقي همه اوست خـيال آب و گل در ره بـهانه
بـده كـشتـيّ مـي تا خوش برانيم ازيـن دريـاي نـاپـيـدا كـرانه
(همان: 580- 581)
اين مي، هرچه باشد در نظر حافظ همان تحفهي الست است كه در سيماي شاهدي ازلي بر حافظ عرضه ميشود و نيم شبان، مست و لبخندزنان به بالين او ميآيد و مينشيند و از خواب او و بيتوجهيش شكوه ميكند، بادهاي است سحرگاهي كه او به پيمانهي سالكان ميريزد. شرابي كه پرتو آن به واسطهي عكس روي محبوب كه در آيينهي جام افتاده است، عارف را به طمع خام ميافكند و به تقاضاي بيشتر مياندازد، بادهاي كه يك فروغ رخ ساقي، در جام آن، اين همه عكس مي و نقش نگارين، بر صفحهي آفرينش مينهد و زيباييها و شگفتيهاي بديع، پديد ميآورد. بيترديد اين، همان بادهاي است كه حافظ معتقد است ملائك به هنگام سرشتن گِل انسان براي دستيابي به آن در ميخانهي عشق را زدهاند و گِل آدم را با آن سرشتهاند، بادهاي كه سالكان حرم ستر و عفاف و ملكوت را وا داشت تا با حافظ راهنشين، همنوشي و همجوشي كنند، بادهاي كه عاشقاني چون حافظ از لعل لب ساقي ازل، نوشيدهاند و هنوز مست و مدهوش آنند:
روز اوّل رفــت ديـنـم در سـر زلـفـيـن تـو تا چه خواهد شـد درين سـودا سرانجامم هنوز
ساقيا يك جرعهاي زان آب آتشگون كه من در مـيـان پـخـتـگان عـشق او خـامـم هـنـوز
نام مـن رفـتست روزي بر لب جانان به سهو اهـل دل را بـوي جـان مـيآيد از نــامم هنوز
در ازل دادسـت مـا را سـاقـي لـعـل لـبـت جرعهي جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
(همان: 358- 359)
حافظ براي اين باده ويژگيهايي نيز برميشمارد:
يكي از مهمترين اين ويژگيها، راز آگاهي حاصل از مستي اين باده است. به گفتهي او خط ساغر اين باده، راز دو عالم را باز ميگشايد و از فيض اين جام است كه سالكان به اسرار جهان و عاشقي دست مييابند. اسراري كه براي عاشقان همانند دُرّ و گوهر ارزشمند است و در مستي و بيخودي حاصل ميشود. حافظ از سر شكرگزاري، بوسه بر لبهاي اين جام ميزند. جامي كه او را از راز روزگار آگاه ساخته است.
هرچند، حلقه به گوشي در ميخانهي عشق، رنج و سختي فراوان دارد و هر لحظه غمي را به مبارك باد عاشقان ميفرستد. اما اين، تنها آدمي است كه به سبب عشق خويش، طعم لذتبخش جام را ميفهمد و تفاوت ديرمغان را با صومعه در مييابد. و كرّ و فرّ كاذب سالوسان خرقهپوش را آشكار ميكند. حافظ، با افتخار تمام خودش را كسي معرفي ميكند كه خانقاهش گوشهي اين ميخانه است و ورد صبحگاهياش و دعاي پيرمغان ميخانه براي او نمادهاي عرفاني و آسماني عشق و پرستشاند و پناهگاه جان و دل حافظ. به نظر او اين باده، خواجه را از پادشاه و گدا فارغ و بينياز ساخته و گدايان آستان عشق را پادشاه او كرده است.
با وجود اين، تأكيد ميورزد كه اگر ترانهي چنگ صبوح ندارم، باكي نيست، زيرا از آن هنگام كه بر آستانهي ميخانه، روي نهادهام. «فرازمسند خورشيد تكيهگاه من است.»
منم كه گوشهي مـيـخانه خانقاه من است دعاي پيرمغان، ورد صـبـحگاه من است
گرم ترانهي چنگ صبوح نيست، چه باك؟ نواي من به سحر آه عـذرخـواه من است
ز پـــادشـــاه و گـدا فـارغـم بـحـمـدالله گداي خاك در دوسـت، پادشاه من است
غـرض ز مسجد و ميخانهام وصال شماست جز اين خيال ندارم، خـدا گواه مـن است
از آن زمـان كه بـريـن آسـتان نـهادم روي فراز مسند خورشيد تـكـيهگـاه مـن است
(همان: 75- 76)
حافظ در اشعار خود از مي و ساغر و باده، فراوان ياد ميكند. او بادهي صافي را دواي دردها و بلاها و سالك باده نوش را واقف اسرار و راز و رموز جام جم ميداند و براي جام و باده و ساغر قداست فراوان قائل است. او نوشيدن مي را وسيلهي بيدار شدن از خواب سنگين تعلقات و وابستگيهاي مادي ميشناسد:
زمـانه افـسر رنـدي نـداد جـز به كسي كـه سـرفـرازي عالم درين كله دانست
بـر آسـتـانهي ميخانه هركه يافت رهي ز فـيـض جـام مي اسرار خانقه دانست
هر آنكه راز دو عالم ز خطّ ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاك ره دانست
(همان: 67)
حافظ بادهنوشي و غرق در مستي و بيخودي شدن را بهتر از طاعت رياكارانه ميشمارد و تزوير و نقاق و دورويي را آفات جامعهي دينداري ميداند:
ميخور كه صدگناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند
(همان: 265)
و در غزل عرفاني معروفش چنين ميگويد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكـنـان حـرم سـتر و عفاف ملكوت با من راهنشين بادهي مستانه زدند
(همان: 247)
حافظ با استفاده از ذوق شاعرانه و هنرمندانهي خود عاليترين مضامين را به صورت زيباترين و ماندگارترين اثر هنري در كسوت شعر براي ما بيان ميكند. اگر اين مفاهيم براي ما به صورت معمولي و عادي بيان شود شايد اندكي دير فهم و كسالتآور باشد اما وقتي كه به صورت زيبا و جذاب و با نگاه و هنر حافظ بيان ميگردد ماندگار و جذاب ميشود.
آري اين هنر حافظ است كه چنين معاني بلند و انتزاعي و كلي را با ابيات و اوزاني رسا و مطبوع همانند تابلوي زيبا در مقابلمان قرار ميدهد و از ما ميخواهد كه از نيرنگ و نفاق و دورويي و تزوير دوري كنيم و راه صداقت را در پيش بگيريم و قدر اوقات را بدانيم و به وعده و وعيدهاي آينده و افسوس گذشته دل خوش نباشيم.
بادهي عرفاني در شعر ابن فارض
بحث از بادهي عرفاني و بازي هنرمندانه با اين شراب براي ابن فارض نيز يك اصل استوار و بنيادين است. گرچه او بازيهاي هنرمندانهاش را به اندازهي حافظ وسعت نميبخشد اما باز هم شاه كليد تعابير رمزآلود عرفاني او گفتگو از شراب و شاهد است.
او نيز مثل حافظ همهجا از اين شراب، سخن ميگويد و با غلظت و شدت تمام نسبت به آن مهر ميورزد و اشتياق نشان ميدهد. اگر حافظ مدعي است كه پيش از آفرينش چنگ و رباب و نبيذ وعود، گِل وجودش آغشته به شراب و گلاب بوده است. بيترديد در آفريدن اين مضمون ميبايد نيمنگاهي به قصيدهي دلانگيز خمريّهي ابن فارض داشته باشد. ابن فارض در اين قصيده كوشيده است تا منظور خود را از كاربرد نمادين شراب نشان دهد. ويژگيهاي اعجازآميز و شگفتآور آن را بيان كند. او در آغاز اين قصيده از مستي خويش در مرتبهي ازل سخن ميگويد، مستيايي كه در پي نوشيدن شراب ياد دوست برايش حاصل شده است وپيش از خلقت شراب و درخت انگور او را مست ساخته است. در اين حكايت، ماه شب چهارده جام آن شراب است و معشوق به خورشيد ميماند كه انگشتانش آن جام جادويي را به حركت در ميآورد تا به عاشقان بچشاند. جوشش و به هم خوردن باده موجب ميشود تا ستارگاني بر سطح آن جام برويند. بادهاي كه اگر عطر آن نميبود كسي به خُم آن پي نميبرد و اگر تابش و درخشش آن نميبود وهم آن نيز به تصور نميآمد. بادهاي كه اگر يادي از آن در ميان مردمان قبيله به ميان آيد همه را مست كند بدون آنكه ننگي و گناهي برايشان باشد و اگر اين ياد بر خاطر انساني بگذرد همهي غمهايش را فرو ميشويد و لذتها و شاديها را به سويش گسيل ميكند:
شَـرِبـنـا عـلي ذِكـرِ الحَبيب مـُدامـهً سَكرنا لِها مِنْ قَبْـلِ اَن يُخلَقَ الْكَرْمُ
لَها الْبَدرُ كَأسٌ و هيَ شَمسٌ يُـديـرُها هِلالٌ و كَم يَبـدو اذا مُزِجَـت نَجَمٌ
وَ لَـولا شَـذاهـا مَا اهَـتَدَيتُ لِـحانِـها و لَوْلا سَناها مـا تَـصَوّرَها الـْوَهُم
و اِنْ ذُكِـرت فِـي الْـحَيِّ اَصَبَـح اَهْـلُهُ نَـشاوَي وَ لا عارٌ عَـلَيْهِمْ وَ لا اِثْمٌ
وَ اِنْ خَطَرَتْ يَوْماً علي خاطِر اَمـْريءٍ اَقـامَـت بِـهِ الاَفْراحُ و ارْتَحَلَ الْهَمُّ
(ابن فارض، 1411: 141)
ترجمه:
- به ياد دوست شرابي نوشيديم و مست شديم از آن باده، پيش از آن كه درخت انگور خلق شود.
- براي آن شراب ماه شب چهارده جام بود و معشوق خورشيدي كه هلال انگشتانش، آن جام را به گردش در ميآورد و آنگاه كه به هم در ميآميخت چه بسيار ستاره در آن پديدار ميشد.
- اگر عطر دلانگيز آن باده نميبود من به ميكده هدايت نميشدم، و اگر درخشش و تابش آن در ميان نبود وهم نيز آن را تصور نميكرد.
- اگر يادي از اين باده در ميان قبيله برود، اهل قبيله را سرمست و بيقرار سازد در حاليكه نه ننگي برايشان باشد و نه گناهي.
- و اگر روزي ياد آن باده بر خاطر كسي بگذرد، همهي شاديها را نصيب او سازد و غم و اندوه از وجود او هجرت گزيند.
ويژگيهايي كه ابن فارض براي باده عرفاني بر ميشمرد:
اين باده، ديرين و ازلي است و سابقهي نوشيدن آن پيش از خلقت درخت كه خورشيد صفت ظهور ميكند، بر ميگردد و جام آن را در ميان عاشقان به گردش در ميآورد. همچنان كه در شعر حافظ ديديم اين باده نيز هدايتگر و آموزگار است. و بوي دلاويز و عطر روحانگيز آن است كه آدمي را به سوي ميكده ميكشاند. روزگار از اين باده، جز اندكي باقي نگذاشته است. همانند وجودي نيمهجان كه تنها رمقي از او باقيمانده باشد اين نيمجان نيز در سينهي اهل خرد پنهان است.
ابن فارض مصري در مطلع قصيدهي تائيهي كبري (نظم السلوك) از شراب محبت سخن ميگويد و در همان بيت مهم تصريح ميكند كه اين شراب و جام، پيراسته از حسن ظاهري و مادي است:
سَقَتْني حُمَيَّا الحُبِّ راحَةُ مُقْلَتي و كأسي مُحَيّا مَنْ عَن الحُسن جَلَّتِ
(همان: 46)
ترجمه:
دست ديدهام شراب محبت به من نوشاند، در حاليكه جامم رخسار كسي بود كه پيراسته از حسن ظاهر (و فراتر از زيبايي مادي) است.
و در قصيدهي خمريه كه اوج هنر ابن فارض در توصيف شراب عرفاني است به شرح و بسط سرخوشي و مستي خود از بادهي عرفاني ميپردازد:
و قالوا شَربْتَ الْاِثمَ، كَلاّ و اِنَّما شَربْتُ الّذي في تَركِها عِنْدِي الاِثمُ
(همان: 143)
ترجمه:
و گفتند: (اي نوشندهي مي) گناه (مي) نوشيدي گفتم: نه هرگز، چيزي نوشيدم كه به نظر من ننوشيدن آن گناه است.
با توجه به اين شعر و مقايسهي آن با اين بيت از حافظ نزديكي نگاه دو شاعر بيشتر بر ما آشكار ميگردد:
آن تلخ وش كه صوفي اُمُّ الخَبائثش خواند اَشْهي لَنا وَ اَحْلي مِنْ قُبْلَةِ العَذارا
(خطيبرهبر، 1371: 8)
يعني:
آن بادهي تلخگونه را كه صوفي مايهي همهي پليدها و تباهكاريها ميشمرد، نزد ما دلخواهتر و شيرينتر از بوسهي دوشيزگان است.
نزديكي و شباهت انديشه و وحدت مضمون و معني اصلي شعر هر دو شاعر پديدار است. و اگر حافظ را متأثر از ابن فارض بدانيم بيراهه نرفتهايم.
براي نمونه مضمون زير از ابن فارض عيناً در شعر حافظ ذكر شده است.
ابن فارض دربارهي شگفتانگيزي شراب محبت چنين ميگويد:
وَلَو عَبقَتْ فِي الْشرِقِ اَنْفاس طِيْبَها و في الغَرْبِ مَزكُومٌ، لَعادَلَهُ الْشَمُ
(ابن فارض، 1411: 141)
ترجمه:
و اگر انفاس بوي خوش آن باده در شرق عالم پراكنده گردد، شم و پويايي به زكام گرفتهاي كه در غرب عالم به سر ميبرد باز ميگردد.
در نظر ابن فارض بادهي محبت شفابخش است بهطوري كه اگر بويآن باده در شرق عالم پراكنده شود در غرب شامه از دست رفته زكام گرفتهاي را به او باز ميگرداند. اين مضمون هرچند آميخته به اغراق مينمايد اما از نظر عرفاني حقيقت است.
در عالم عرفان، شرق محل وزش رايحهي محبت لم يزلي است و غرب، عالم بشري و محل استتار انوار ربوبي است. مزكوم همان مرحومي است كه برودت هواي نفس و كثافت طبيعت بشري مشام ذوق و ادراك را از او ربوده است.
هرچند سرعت روايح بادهي الهي ميتواند مشام او را گشاده كند و ديگر بار روايح لم يزلي را حس كند چنانكه «اني لِاَجدُ نفس الرحمان من جانب اليمن.»
حافظ نيز اين انديشه و شگفتي را به تأثير از ابن فارض چنين ميسرايد:
بده تا بخوري در آتش كنم مشام خرد تا ابد خوش كنم
(حافظ، 1382: 541)
از ويژگيهاي ديگر باده، در نظر ابن فارض شاديبخشي آن است. از ديد او تنها خطور ياد بادهي حقيقت غمها را ميزدايد و سلطان شادماني در سراپردهي دل جاي ميگيرد:
وَ اِنْ خَطَرَتْ يَوْماً عَلي خاطِر اَمْريءٍ اَقامَت بِهِ الاَفْراحُ و ارْتَحَلَ الْهَمُّ
فَـما سَـكـنَت وَ الـهَمُّ يَـوماً لِموضعٍ كَـذلِـكَ لَم يَسكُن مَعَ النَّغَم الغَمُّ
(ابن فارض، 141:1411- 142)
ترجمه:
- اگر روزي ياد آن باده بر خاطر كسي گذر كند غمها از دل او رخت اقامت ميافكنند.
- آن مي در يك لحظه و يك مكان با غم همدم نميشود، همچنان كه غم با نغمهها و ترانهها در يكجا و يك لحظه جمع نميگردد.
حافظ نيز به اين ويژگي نيز اشاره دارد:
بده ساقي آن مي كه شاهي دهد به پاكي او دلگواهي دهد
(حافظ، 1382: 541)
البته تمام مضامين شعري ابن فارض و حافظ دربارهي باده، مشترك و در يك سطح بيان نيستند. به ويژه حافظ بر خصوصيتي از باده اشاره دارد كه ابن فارض از آن چشم پوشيده است و آن ويژگي يكي از مباني اختلاف سُكريان و صحويان است و آن آگاه شدن نوشندهي بادهي محبت از اسرار آفرينش و رسيدن به كشف و شهود است. حافظ از آنجا كه اهل سُكر و مستي است آن را بيان داشته و با تكرار بر وجود اين ويژگي مي تأكيد بخشيده است:
بــده تــا بـــگـويـــم بـه آواز نــي كه جمشيد كي بود و كاووس كي
بـده سـاقـي آن مـي كـز و جام جم زنــد لاف بـيـنـايـي انـدر عــدم
بـه مـن ده كـه گـردم به تأييد جام چـو جـم آگـه از سِـرّ عـالم تـمام
من آنم كه چون جام گيرم به دست بـبـيـنم در آن آينه هر چه هست
بـه مـستـي تـوان دُرّ اسـرار سـفـت كـه در بـيـخـودي راز نتوان نهفت
(همان: 540- 542)
نتيجهگيري
اگر تـصوف را يـكي از نحـلههاي مهم فكري در تاريخ مـلل و جـهان بـه حـساب آوريم. بايد حافظ و ابن فارض را در بستري مورد مطالعه قرار دهيم كه پيش از شاعر و اديب بودن به عنوان انسانهايي متفكر و انديشمند كوشيدهاند تا در عرضهي تفكر انساني، حرفي براي گفتن داشته و چيزي بر قلمرو انساني انديشهها افزوده باشند.
اين هر دو شاعر بزرگ محصول فكري دو سرزمين كهن و صاحب تمدن «ايران و مصر» هستند. عمدهترين گفتمان حاكم بر اين دو ديوان، گفتمان عشقورزي و مهرورزي با شاهد ازلي است گرچه نيم نگاهي نيز به شاهد زميني دارند. ابن فارض قالب شعري قصيده را برگزيده است و حافظ غزل را.
ابن فارض آسماني بودن بادهي خود را ابزار ميدارد اما آنگونه كه از سبك حافظ انتظار ميرود صراحت و روشني در اين خصوص وجود ندارد ولي صفاتي كه حافظ بر ميشمرد، صفاتي است كه آن باده را از بادهي انگوري امتياز ميدهد، امتيازي با چاشني ابهام لطيف.
يكي از وجوه مشترك حافظ و ابن فارض اشاره به انديشه، آداب و اعتقادات كهن و رسم و انديشهي صوفيانه است.
حافظ به احتمال قوي به شعر ابن فارض نظر داشته است. همچنان كه بيتوجه به خمريات و ساقينامههاي فارسي نبوده است. ابن فارض در عين حال جسورانهتر سخن ميگويد و زندگي واقعي را ازآن مستان باده ميداند و هشياران را بر كنار از زندگي واقعي.
جذابيتهاي هنري در اشعار حافظ بارزتر و زيباتر از اشعار ابن فارض است در حالي كه اشعار ابن فارض به سبب افراط در آرايه دچار پيـچيدگي و غموض شده است. اما از نظر تـوصيف اصـطلاحات عرفاني شعر ابن فارض در جايگاه بالاتري قرار دارد.
منابع و مآخذ
1- ابن فارض، عمر، ديوان، الطبعه الاولي، قم: انشارات الشريف رضي، 1411.
2- ــــــــــ ، ديوان، الطبعه الاولي، بيروت: دار بيروت، 1957.
3- ـــــــــ ، ديوان، شرح مهدي محمد ناصرالدين، الطبعه الاولي، بيروت: دارالكتب العليمه، 1990.
4- براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران، ترجمهي علي اصغر حكمت، چاپ سوم، تهران: ابنسينا، 1351.
5- حافظ، شمسالدين، ديوان، چاپ سوم، تهران: انتشارات زرين، 1383.
6- ــــــــــ ، ديوان، به اهتمام محمد قزويني و دكتر قاسم غني، چاپ هشتم، تهران: انتشارات زوار، 1381.
7- ختمي لاهوري، عبدالرحمان بنسليمان، شرح عرفاني غزلهاي حافظ، تصحيح بهاءالدين خرمشاهي، كورش منصوري و حسين مطيعي امين، چاپ دوم؛ تهران: نشر قطره، 1376.
8- خطيب رهبر، خليل، ديوان غزليات خواجه حافظ شيرازي، چاپ دهم، تهران: كتابفروشي صفي عليشاه، 1371.
9- خرمشاهي، بهاءالدين، حافظنامه، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1368.
10- زرينكوب، عبدالحسين، از كوچهي رندان، چاپ يازدهم، تهران: اميركبير، 1385.
11- سجادي، سيد جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، چاپ اول، تهران: طهوري، 1370.
12- صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، جلد سوم، چاپ هشتم، تهران: فردوس، 1371.
13- علوي، پرتو، بانگ جرس، چاپ چهارم، تهران: انتشارات خوارزمي، 1369.
14- غني، قاسم، تاريخ عصر حافظ، جلد اول، چاپ دوم، تهران: زوار، 1356.
15- الفاخوري، حنا، تاريخ ادبيات عربي، ترجمهي عبدالمحمد آيتي، چاپ سوم، تهران: نشر توس، 1374.
16- كزازي، ميرجلالالدين، ديرمغان، چاپ دوم، تهران: نشر قطره، 1389.
17- ــــــــــــــ ، پند و پيوند، چاپ دوم، تهران: نشر قطره، 1389.
18- ــــــــــــــ ، چراغي در باد، چاپ دوم، تهران: نشر قطره، 1389.
19- مطهري، مرتضي، تماشاگه راز، چاپ اول، تهران: انتشارات صدرا، 1359.
20- ميرقادري، سيد فضلالله، «بررسي تطبيقي عشق در اشعار حافظ و ابن فارض»، مجلهي علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز، دورهي بيست و دوم، شمارهي سوم، 1384.
21- نصر اصفهاني، محمدرضا، مقايسهي صنايع و مضامين ادبي اشعار حافظ و ابن فارض، پاياننامهي دكتري، تهران: دانشگاه تربيت مدرس،1384.
22- هاتف اصفهاني، ديوان، تصحيح وحيد دستگردي، چاپ اول، تهران: انتشارات فروغي، 1345.
Abstract
This article is a comparative analysis of mystical wine in the poems of two mystic poets: Hafez, representing the Iranian culture and literature, and in the poems of Ibne- Farez from Egypt and Arabian culture. This article shows that there are similarities between their mystical thoughts when they describe the mystical wine.
In this case, the mystical thoughts of Ibne- Farez is more considerable than Hafez, but the poems of Hafez is more significant in the field of artistic riches and beauties.
We can trace the influence Ibne- Farez and his "Khamriyeh" exerted on Hafez and his mystical sounds and senses.
Keywords: wine, mysticism, poem, Hafez, Ibne- farez.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه