مقالهای دربارهی نمایشنامه ادیپ شهریار / سوفوکل
لیلا کوت آبادی

تاریخ ارسال : 9 مرداد 94
بخش : اندیشه و نقد
مقالهای دربارهی نمایشنامه ادیپ شهریار
نویسنده: سوفوکل
مترجم: شاهرخ مسکوب
نویسنده : لیلا کوت آبادی
ادیپ شهریار نمایشنامهای است تک صحنهای که اتفاقات آن در جلوی کاخ پادشاهی میگذرد. بازیگران به نوبت وارد و خارج میشوند. تعداد بازیگران روی صحنه از سه نفر تجاوز نمیکند. همسرایان که همیشه در صحنه حضور دارند گاهی همکلام با ادیپ گاهی کرئن و گاهی بازیگران دیگرند. گاهی دعا میخوانند و با خدایان سخن میگویند و گاهی در نقش مردم سرزمین با پادشاه همکلام میشوند. سرآهنگ، راهنمایی پیر و دانا برای ادیپ و گاهی شخصی برای درد و دل با اوست. در کل گروه همسرایان جای خالی نقشهایی که در صحنه برایشان شخصیتی تعریف نشده را بازی میکنند و به نوعی نیاز به افزودن بازیگران بیشتر را رفع میکند در عین حال، حال و هوایی موزیکال را به نمایش میدهد.
نمایشنامه با حضور ادیپ در جلوی کاخ پادشاهی شروع میشود. او به درخواست مردم بدانجا آمده تا راه حلی برای از بین بردن طاعون و نفرینی که سرزمینش را فرا گرفته بیابد اما این شروعی است برای پرده برداشتن از رازهایی کهنه و دردناک. در ادامه کرئن برادر ملکه و دوست ادیپ که حامل پیامی از پروردگارشان فویبوس است وارد صحنه میشود. پیام این است "چیزی پلید در زمین ما زاده و پرورده است، زمین ما را آلوده است. باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند". اما آن چیز پلید چه است که ادیپ با تمام وجودش تصمیم میگیرد آن را بیابد و نابود کند تا اینگونه از نابودی سرزمین و مردمش جلوگیری کرده باشد.
دیالوگها بین بازیگران ادامه مییابد تا اینکه آنها متوجه میشوند که عامل این همه بدبختی، طاعون و مرگ و میر به فراموشی سپردن خونخواهی پادشاه اسبق لائیوس است که در بهبوههی حضور ابوالهل و معماهایش از یاد رفته بود. در این بین سرآهنگ در نقش پیری دانا، تیرزیاس را به ادیپ معرفی میکند. پیرمردی نابینا و پیشگویی که با خدایان سخن میگوید. ادیپ از او میخواهد تا در حل این معما آنها را یاری کند و نام آن قاتل را بگوید اما با امتناع او روبرور میشود تا اینکه خشم ادیپ تیرزیاس را وا میدارد تا تمام آن حقیقت تلخ را بگوید. تیری زهراگین به سوی قلب ادیپ رها میشود اما او هنوز سرپا ایستاده و امیدوار است که تمام اینها که شنیده دروغی بیش نباشد پس تیرزیاس و کرئن رو متهم به خیانت برای برانداختن حکومتش میکند اما اینبار یوکاسته، همسرش وارد صحنه میشود و با بازگویی آنچه بر پادشاه سابق پیش آمده میخواهد تا همسرش را تبرئه کند اما او هم تیری به سوی قلب ادیپ میاندازد اما او باز دنبال راهی برای نجات خود است که در این بین پیکی از سرزمینی دور به دنبال او میگردد تا پیامی را به او برساند، خبر مرگ پدر ادیپ. شاید این خبر برای ادیپ خوشایند بود اما وقتی پیک رازی را برای حل مشکل او بازگو میکند تیر دیگری به سوی قلبش رها میشود. همه چیز دست در دست هم نهادهاند تا تمام راههای گریز او را ببندند و او را در سیاهچالی عمیق در تنهایی و تاریکی گناهی ندانسته رها کنند. اما باز ادیپ ایستاده و باز به دنبال چوپانی است که او را در نوزادی به این پیک سپرده بود تا شاید اصل و ریشهاش را بیابد. اما انگار این تیرها تا از پا انداختن او تمامی ندارند. چوپان اعتراف میکند که او همان فرزند لائیوس است که در نوزادی به او سپردند تا در کوهستانی او را رها کند که بمیرد اما او دل این کار را نداشت پس نوزاد را به چوپانی از سرزمینی دور داد تا او را به خانوادهای بسپارد تا در آنجا رشد کند و از دنیا برود. ادیپ در خانواده پادشاه سرزمینی دیگر در ناز و نعمت برزرگ میشود اما زمانی که هاتفی به او میگوید که تقدیر برایش رقم زده که پدرش را بکشد و مادرش را به همسری بگیرد تصمیم میگیرد از تقدیر بگریزد و سرزمین و والدینش را رها میکند و به سرزمینی دیگر پناه ببرد حال آنکه به سوی تقدیر بال گشوده است. در یک سه راهی برای نجات جان خود جان مردی را میگیرد و در وردی سرزمینی با موجودی هولناک که خون مردم را میخورد روبرو میشود اما با هوش و ذکاوت بالایش معمای او را میشکافد و ابوالهل که مظهر تمام و کمال تقدیر است را نابود میکند و به پاس این نیکی به پادشاهی آن سرزمین برگزیده میشود و با ملکه آن سرزمین ازدواج میکند و اینگونه او در آغوش تقدیر بر ارکهی قدرت مینشیند.
آخرین تیر زمانی بر قلب ادیپ مینشیند که همسرش را بر دار میبیند و آنگاه که دیگر مرگ هم برایش چارهساز نیست با دو دستانش چشمان خود را میشکافت و نابینایی را بر شرم دیدن والدینش در دنیای مردگان ترجیح میدهد و اینگونه این مرد که میگفت "هرگز نمیخواهم چیزی باشم جز آنچه هستم و میخواهم بدانم که کیستم " و عکس این گفته با تمام تلاشی که برای فرار از آنچه که بود میکرد گرفتار آن میشود.
و آخرین کلام را سرآهنگ چه غم انگیز سرود" بنگرید فرزندان تبای این ادیپوس بزرگتر مردان و رازگشای ژرفترین معماها بود و بهروزی تابناکش محسود همگان. بنگرید که چگونه در گرداب تیرهبختی غوطهور است. پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد".
در نمایشنامه ادیپ شهریار، تقدیر دوبار خود را به ادیپ نشان میدهد. یکبار به شکل مظهر کاملش یعنی ابوالهل و معمایی که خود نیز نشان از تقدیر کلی انسان است و ادیپ که پاسخ را میداند. کودکی، جوانی و پیری که طلیعه دار مرگ و سرنوشت انسان است و این همان حقیقتی است که همهی انسانها بدان آگاهند اما از آن گریزان حال آنکه نمیدانند با فرار تنها خود را غذایی لذیذتر برای مرگ میکنند. ادیپ هم فرار میکند از تقدیر خاص خود اما او هم تنها با بالهایی گشوده بسوی تقدیر میپرد. مرگ در معما و درد و گناه ندانسته در سرنوشت ادیپ هر دو دور از انتخاب انسانی و به خواست خدایان نشان از چه میتواند باشد؟ شاید خدایان که از ازل تا ابد زنده بوده و هستند خود گناهکارترینند اما راهی برای فرار از سنگینی این بار گناه ندارند پس برای مدت زمانی انسانی را فانی به دنیا میآورند و خود را به جای انسان تصور میکنند. با او گناه میکنند، با او همزاد پنداری و با او میمیرند و اینگونه با مرگ انسان دردکشیده کمی خود را تسکین میدهند. با مرگ او و تصور اینکه این مرگ، مرگ آنها و پایان گناهانشان هست. اما در دنیای خدایان مرگی برای آنها نیست و ذات آنها هستی تام است و مرگ برای ما نیستی ذات ماست.
قصد نوشتن نقدی بود بر ادیپ شهریار سوفوکل اما در حین نوشتن خود را در جایی ندیدم که بر سوفوکل ایرادی بگیرم و تنها از او آموختم و نتیجهاش شد این سیاهههای ذهن تاریک من برای روشن کردن ذهن شما از آنچه که من بدان اندیشیدم و آموختم.
و .. کاش هرگز نزاده بودی تا معمایی نمیگشودی..
لینک کوتاه : |
