معرفی شیرین و شیرویه منظومه ناشناخته از محمود وفایی
دکتر سعید محمدی کیش


معرفی شیرین و شیرویه منظومه ناشناخته از محمود وفایی
دکتر سعید محمدی کیش 
نویسنده : سعید محمدی کیش
تاریخ ارسال :‌ 3 خرداد 00
بخش : اندیشه و نقد


چکیده
ادبیات غنایی، بنا به تعریف شامل توصیف شاعرانة احساسات و عواطف شخصی است که در یونان باستان به همراهی ساز بربط خوانده میشد. در این سبک ادبی، شاعران بر حسب ظرفیت های موجود در شعر غنایی و شاخصه های اصیل آن، خالق ایده ها؛ تخیلات و احساسات عاشقانة خود می شوند. نظامی گنجوی شاعر قرن ششم، الگوی قابل توجه دیگر شاعران در خلق آثار منظومه های عاشقانة غنایی است. در این نهله از ادبیات فارسی دیگر شاعران به تقلید یا به تاثیر از او آثاری را تالیف می کردند. از دسته شاعران تاثیر پذیر، منظم شیرین و شیرویه؛ محمود وفایی سده دوازدهم است که در باب او منابع و اطلاعاتی چندانی در دست نیست اما در تاریخ ادبیات از شعرای گمنام سلسلة زندیه است، محمود وفایی این منظومه را با ذوق و ممارست فراوان، به تاثیر از داستان کهن خسرو و شیرین و پیروی از سبک نظامی گنجوی سروده است، که در این پژوهش به اختصار معرفی می گردد.

کلید واژه: ادبیات غنایی، نسخ خطی، محمود وفایی، شیرین و شیرویه.

در باب گوینده این مثنوی منابع و اطلاعاتی در دست نیست، اما ابتدای نسخه خطی در باب او چنین شرحی گزارش می شود « تصور می رود وفایی یزدی باشد، نامش آقا محمود است. در آغاز کتاب شاعر خود را از شاگردان محمد صادق نامی معرفی می کند، آقا محمد صادق نامی خمسه را استقبال نکرده، و آن را ناله نامی لقب داده است، از شعرای اواخر زندیه است. نسخه حاضر در حدود هزار و دویست و شصد بیت دارد. این نسخه باید به نظر خود شاعر رسیده باشد، زیرا بعضی از ابیات یا بعضی از کلمات را تغییر داده اند، رسم الخط و نوع کاغذ حکم می کند که نسخه در ابتدای قرن سیزدهم نوشته شد، یعنی زمان گوینده مثنوی. آنچه تجسس کردم در ماخذ نشانی از نسخه دیگری از این اثر دست نیافتم، تصور می کنم این نسخه منحصر باشد. »
در ابتدای این اثر قید گردیده که شاعر کتاب وفایی است، او خود را شاگرد « نامی» و پیرو سبک نظامی گنجوی می داند. شاعر علت خلق منظومه را شرح و بسطی در خاتمه داستان خسرو و شیرین نظامی می داند.
وفایی این کمین شاگرد نامی    که زد تمثال بر نحو نظامــی 1
    
آغاز منظومه :
زدلتنگی چنین  برداشت  آواز    نــوا  پرداز  این گنجینــــه راز
چنین پیمود شرح  این روایت    حکایت سنج این شیرین حکایت
که زد  تمثال بر گوی نظـامی1    وفـــایی این کمین شاگرد نامی
انجـام :
زمان روزکــاری مختصر شد      زبان برببند که ایامت سر شــد
خدا از هـر غمـش او را رهاند                      بحمدی هر که ما را شاد ســازد
بمحنت خانه حسرت نشستم207    از این دنیا چه رخت عیش بستم
    
او در باب اثر خسرو و شیرین نظامی گنجوی و علت خلق منظومه شیرین و شیرویه چنین می گوید:
ولیکن  آخرش بسطی ندادش    چنان شرحی که  بایستی ندادش
مرا این چند بیت آمـد بخاطر    وگرنــه من ندانــم  شعـر  شاعر
به  توفیق  جهان آرام  ایـــام    رسانم ایــن حکـایت را به انجام
چه نامی داستانی کـرد  تقریر    حدیثی نغـــزتر از شکـر و  شیر2
وفایی سعی بر آن دارد که قصه خسرو و شیرین نظامی را آنگونه که در نظر دارد به انجام برساند.  به شیوه براعت استهلال در ابتدای منظومه روی در نصحیت می آورد و از کار چرخ و نیرنگ دنیا و در گذر بودن ایام سخن می گوید.
گـهـی بر کام دلها خوش  نمـاید    گهی بر هر دلی صد غم فزایـد
به صـد نیـرنگ روزی شب نماید    بکام هیــچ کس یکسان نماند
بکـام کس نمـاند این کهـن زال    بسی اسباب شاهان کرده پامال
بسـی از سرفرازان می دهـد باد    بسی جان جـــوانان داد بر باد
بسـی تاج شهان افکنده بر خاک    بسی را سرفرازد تا بر افــلاک
نه  با ایـن کس توانــد بود خرم
    نه با آنکس تـوانست بود ماتم

 مدار چرخ را کاری عجیب  است    زمان عمر را  مرگی قریب است
بود پیوسته  کار   چرخ    تـزویر    گهی بالا  بــرد گه  آورد زیــر
جهان تا بود اینـــش بود رفتــار    نه امروز  این نیا  آورده در کـار
شهانرا گه شاهـــی بـــرفـــرازد
    برابر با کاهشان با خواک سازد4

نگاهی به دست نوشته منحصر این منظومه: تنها منظومـه شیریــن و شیــرویه ای که ثبت گردیده، همین نسخــه شماره 13696 در کتابخانه مجلس شورای ملی است، لذا از این حیث منحصـر و در خور توجـه است. این منظومـه شامل 207 صفحــه و بیش از دوهـــزار و سیصد بیت می باشد.
 گزارش داستان: در آن زمان که خسرو و شیرین به وصال رسیدند و خسرو جهان را غرق در شادکامی و سرور کرد، همگان در پناه عدل و انصاف او در آسایش بودند و او در میان مردم نیک نام و محبوب گشت.
نه یک کس را به دل از غـم خیالی    نه کس را در جهان از کس ملالی
تکــدر گشته  از روی جهـان  باک    هوا پیوسته از  لطفش  طربنــاک
سکندر در گهش  را پاسبان بـــود    بهر جا پیک  فرمانش  روان  بــود
نکــونـامیش از  نه طاق  بگذشت 9    جلال  و قدرتش  از آفاق  بگذشت
     اما شهریار ایران در شادکامی و غرور عشق شیرین، آداب مملکت داری را از یاد می برد و در اداره امور کشور کوتاهی می کند، آنچنان که درباریان از او نا امید گردیدند و نگاهشان برای اداره کشور بسوی شخصی دیگر شد.
همه بگرفته چشم از روی خسرو    نه کس را ماند میلی به خسرو
خلاف  پیشتر  رفتـــار کــردند    ندیمانش ندامت باز کـــردند
کشیده  پای  ناامیــدی از آن در     همه خواصان درگاهش سراسر
همه  آزرده از  رفتـار خســـرو 12    خلایق در فغان از کار خسـرو
تا آنکه بزرگان در جانشینی خسرو نام شیرویه را می آورند و شیرویه نیز از آن استقبال کرد، چرا که در دل سودای شیرین را می پروراند و در آرزوی  شیرین بود.
دل از سوداری باطل شاد می کـرد     گهی با خود ز شیرین یاد  می کرد
دلش میخواست گلی از باغ شیرین    چه در دل داشت پنهان راز شیرین
بهردم شـوق دیگر می فـــزودش 13 و 14     غم سودای شیرین می ربـــودش
تا آنجا که مهر فرزندی را از خاطر زدود و اندیشه قتل پدر را در سر می پروراند. پیوسته در پی فرصت و شب و روز در اندیشه کشتن خسرو بود .
شب هنگام در بستر، خسرو راز دل خود را بر شیرین فاش می کند و دلش گواهی می دهد که اجلش فرا رسیده و زمان بر او تنگ آمده و فرصت برای دیدار کوتاه .
فشاند از  دیده خون در پای شیریـن    نظـر  بگشاد بر سیـــمای   شیرین
دریغا  رفتم  از  کویـــت بناکـــــام    سـر آمـــد  مـدت  عمــرم  ز ایـام
مرا  پیک  اجل گــــویی  خبــر داد     شـدم در خواب و این خوابم ثمر داد
مشو  غافل که مرگم در کمین اسـت                   بدیدم خوابی و تعبیرش این   است
 ز مژگان  ریخت خون مانند سیـلاب
 فشاند از دیده در چون شمع فروزان 15       چو شیرین ز سخن برجست از خواب
سراپایش  چـو آتش   شد فـــروزان
فردای آن شب، شاه ایران برای شکار به خرگاه می رود و در آنجا در نهایت بخشایندگی و بزرگواری با همراهان و بندگان و غلامان رفتار می کند و با دوستان خود وداع می کند، همگان از رفتار شاه متعجب شدند و آنان که نا امید بودند، دل در او بستند. شامگاه چون به قصر بازگشت بی تاب بود و شیرین را نوازش می کرد و از غم او بی تاب بود. شیرین هم از غم شاه دل نگران. تا آنکه سپاه شب بر قصر خسرو علم زد و همگان بخواب رفتند، کسی در سرای آنان بیدار نبود، همه از خسرو غافل بودند، شیرویه که قصد کشتن خسرو را دارد در سرای آنان وارد می شود و  کسی را بیدار و مهیا در نگهبانی نمی یابد، لذا به سرعت دست به کار شده و خنجر خود را در سینه خسرو فرو می کند،
                 سر شب داشت تاج شاهی بر سر      سحرگه شد سرش با خواک همسر
                 سر شب داشت در دل صد ترنم       سحرگه گشت نامش از جهــان کم
                 سرشب در کفش دامان شیرین       سحرگـه داد از کف جان  شیــرین
  سرشب بود با شیرین دلش شاد      سحـرگه جـان شیرین داد بر بـاد 24
خسرو از خواب بر می خیزد و خود را غرق در خون می بینید و از درد و عجز حتی نمی تواند دیگران را صدا بزند و برای آنکه خواب شیرین را در عجز و مرگ خود بهم نزند این درد را تحمل می کند در این لحظه سرش را بر آسمان بلند می کند و می گوید :
   نه  بینم  دیده گریان شیـــرین    کـه ای یا رب من شوم قربان شیرین
   ز ضعف بیخودی مدهوش گردید    همی گفت و ز غــم برخویش پیچید
   ز حیرت روحش از تن کرد پرواز        بعد از آنکه شیرین از خواب بیدار شد
   سریر خوابگاهش غرق خون دید     نظر چون کــرد  خسرو را چنان دید
   درید از فرق تا پا جامــه بر تن26     بگـــردون  بر  کشیــد  آواز  شیـون
      شیرین از فراق و مرگ خسرو بسیار غمگین شد و در غم او ناله ها سر داد. همگان از مرگ خسرو غمگین شدند و از هر سوی بسوی تختگاه او می آمدند.
که شد صحن جهان بر مردمان تنگ 30    چنان خلق آمد از فرسنگ فرسنگ
 فلک را گـوش از ایـن آوازه کر کرد    ز هر جا طبل ماتم نالــه ســر کرد
 که آشوب قیــامت رفتـــش از یاد30      چنان پر شد جهان از جوش و فریاد
پس از آن شیرویه هر آینه سودای شیرین را در سر می پروراند و سعی بر آن داشت که هر طور که ممکن است او را بدست آورد تا اینکه تصمیم گرفت بزرگان و دانایان را به دربار خود فرا خواند و از آنها در باب عشق شیرین چاره جویی کند. کاتبی از زبان شیرویه برای شیرین از غم فراق یار و آیین خصمانه دنیا و ارزش زندگی و گذر عمر که هیچ عاقلی نباید آن را سهل انگارد و زندگی را به خود سخت گیرد، اگر خسرو بمرد شاه جدید آمد، اگر به واسطه مرگ خسرو، او بی وفا شد، من در کوی وفای تو خواهم بود. وجود تو سزاوار غم و رنج نیست. شیرین که در تنهای و عزلت خود، غمگین و دل افسرده از مرگ خسروست،، پس از آوردن نامه شیرویه توسط قاصد و خواندن آن  بسیار متعجب می شود .
به باید سوی عقبی کرد  آهنگ    بدل گفتا که دنیا شد به ما تنگ
چه تدبیری کنم با بخت هشیار46    نمیدانم   چه  سازم چـــاره کار
شیرین در جواب نامة شیرویه او را شاه و اختیار دار جهان می خواند که بسی پری رویان می توانند از آن او باشند و او را چه کار به شیرین دل سوخته است، شیرینی که در فراق خسرو غمگین و زار گشته است. شیرینی که ایام لذت و جوانی او گذشته و پیر شده است. مرا بدل داغ جان سوزی است که از خداوند می خواهم کسی چون من دل سوخته نباشد .
        بیا بگذر از این سودای باطل        مصاحب بودنت با من چه حاصل 56
پس نامه را روانه تختگاه شیرویه کرد. شیرویه پس از خواندن نامه شیرین، از عشق او،  بسیار آشفته حال و حیران شد .
      چو شرح نامه را شیرویه بر خواند      چه نعش مردگان در خود فرو ماند 58
شیرویه که پریشان خاطر است در اندیشه چاره جویی بر می آید، در عجز و ناتوانی وادار می شود که از سران و وزیران ملک چاره جویی کند، آنان شیرویه را از این امر بر حذر می دارند ،شایسته تر آن است که پادشاهی ایران از این غم دیده و پیر و خسته بگذرد. اما در نهایت آنها به نزد شیرین می روند، شیرین در پاسخ به وزیران اشک خو.نین از دیده می ریزد و شیرویه را چون فرزند خود می داند، او خود را نفرین می کند که نامش از جهان کم شود. در اینجا سخنی در باب پیری و جوانی برای وزیران نقل می کند.  
وزیران بنا بر مصلحت، سخنان شیرین را به نحوی دیگر در پیشگاه پادشاه معروض می دارند
حریفــان بهر   تدبیـر  استــــاد    به مضمـونی دگـر کردنــد  بنیـاد
بدیـوان بـــلاغـت  زر  فشـاندند 82    بمیدان فصاحت  رخـــش رانـدند
ز عشق آخر نوایش سرنـگـون  شد    بگوییمش که خود پرویز چون شد
نه در آخــر بکـارش دلبـــر   آمد 83    نه از کام  جهان کامــــش بر آمد
اگر پنهـان  بود لیک   آشکـــارست    ز شیرین خوبتر  هر سو هزار است
که  معشوقم    تـرا   یــادش   تمنا    زمان  وصــــل  نکــــو باشد  اما
که خود نامش بشیرین است  مهجور84    چه میخواهی از این مسکین مهجور
 محبت با چنین  فرسوده  دور است 85    به اندامش در این دم صد قصور است
  بدیگر   جـای    ترغیبـش  نماییم85                 در شوقش  بهر سویی کشانیـــــم
  آنان به شیرویه که در عشق شیرین بی تاب است  می گویند که ما هر آنچه بود گفتیم و بالاخره غم از طبع شیرین  زدودیم.
 به بار آمد که گل ریزد به گلذار    بحـمدالله  گلذار  جهاندار
رسید ایــام   صوت  بلبــلانش91    به بار آمد  نهال  بوستانش
   شاه از شنیدن این سخنان خوشحال گردید و هر لحظه در شوق شیرین بی تاب بود ،
بهر لعلی  از  آن  ساغر  کشیده       بهرجامی صراحی سر کشیده
ز دل  شیرویه  را  آرام  رفتـی94        بهر دستی که سوی جام رفتی
 شیرین به مصلحت برای شیرویه نامه ای می نویسد که اینک بجای خسرو، تو شاه ایران هستی، الهی که جهان از الطاف تو شادکام باشد و بخشایندگی همگانی تو روزگار را بر مردم شیرین کند ، از تو می خواهم که این عشق را که رسواییست پنهان کنی و راه طعن و بدگویی را از بدخواهان ملک ببندی، که این داستان برای من بدنامی است و افسانه ها ازو سازند اگر که صبوری پیشه سازی، همه مشکلات حل خواهد داشت.
                 از این  سودا   دلم آرام گیرد      بجانم  این  بلا درمان   پذیرد
 پناه من شوی در بی پنــاهی    شوم  شرمنده  احســان شاهی
تو را باشم اسیر حکم و فرمان    وزین پس تا بود در تن مرا جان
 کنم این جان ناقابل فدایــت    دهم  بر دیده  جان جـای پایت
بگردن طوق فرمانت گــذارم 101    سر  تسلیم  بر  پایـت  گــذارم
از شوق خواندن آن نامه شیرویه اختیار خود را از دست داده بود و بسیار خوشحال بود، در پاسخ می گوید خدا را سپاسگزارم که محنت را از من دور ساخت . شیرین تنها چاره را در این می بیند که در نامه ای شاه را به خرگاه خویش دعوت کند و او را در کاشانه خویش مهمان کند، و بدو احسان بی پایان نماید، مگر آنکه شاید طبعش آرام گیرد، پس همه لوازم را مهیای پذیرایی کرد و از شاه خواست که به سوی خرگاه بیاید .
خسرو در خرگاه به نزدیکان خود می گوید که به شیرین چنین نویسند که
چه باشد گر کنی مهمان نوازی118               چه  دادی  در جهانم سرفرازی    
دمـــی در منزلم منزل نمایی119                    مرا از مقدمت خوشدل نمـایی  
شیرین در پاسخ می گوید که در عالم بخت بد با من قرین است، و من نمیدانم تو چه کینه ای با زندگی و جوانی خود داری که بسراغ من میایی، از روزگار جوانیت استفاده کن و لذت ببر . جان تو هرگز با غم عجین مباد. سپس شیرویه دوباره به نیاز می پردازد که عشق تو زمام اختیارم را از من گرفته و سبوی طاقتم را شکسته، از من صبر و شکیبایی مخواه. من اسیر دام عشق تو شدم و نمی دانم انجام کار ما چه می شود. سپس به سمت قصرشیرین روانه می شود. با آگاهی یافتن شیرین از آمدن شیرویه، آماده حضور او می شود. شیرویه از شیرین می خواهد که به خواست او تن در دهد اما شیرین این امر را رسوایی می پندارد و از او خواهش می کند که او را بیش از این رسوا نسازد.
پس از این شیرین از اندوه و درد بسیار بیمار می گردد و در بستر بیماری از سرنوشت و کار خویش ناله می کرد، پرستاران پیوسته او را تیمار می کردند .
گل رخسارش بتاراج خزان رفت       خزان گستاخ بر آن بوستان رفت
هر آنچه داشت را به خلایق بخشید و بی مال شد، ندیمان و پرستاران چون اوضاع شیرین را نابسامان دیدند برای شاه نامه نوشتند و در نامه وقایع رخ داده را شرح دادند، از او خواستند که حکیمان حاذق را به بالین شیرین فراخواند . او نیز فرمان به این امر داد و خود نیز دوباره بسوی شیرین شتافت . شیرویه روی به درگاه خداوند، دعا می کند که حال شیرین را بهتر کند سپس حکیمان را با انعام بسیار نوازش می کند و از خود با امیدواری بسیار به منزلگه خود می رود. شیرین که دلی فسرده از غم دارد و جهان را از یاد برده، بزرگان مملکت را به طلب عذر فرا می خواند و از یکایک آن ها عذرخواهی می کند، پرستاران و اهل منزل را انعام می دهد و همگان را با مهر و مهربانی می نوازد، سپس در پایانی اندوهناک  بر سر مزار خسرو، خودکشی می کند.
در انتهای منظومه حکایت شرح بی وفایی عمر و بی اعتباری دنیای ناپایدار را بیان می کند.
تحلیل داستان
بن مایه اصلی این داستان همان خسرو و شیرین نظامی است. همانطور که خود وفایی نیز بدان اعتراف دارد او سعی دارد از خسرو و شیرین نظامی گنجوی تقلید کند، ولی انتهای داستان را با شرح و بسطی که خود دوست دارد به اتمام و انجام برساند. در واقع همان قالب همان پیرنگ ولی با شرحی که خود بر آن می افزاید.
با توجه به اینکه توصیف یکی از مولفه های منظومه های عاشقانه است،  توانایی های شاعر در این منظومه اوصافی است که نه از زیبایی قهرمانان داستان، که تنها بر توصیف احوال و ناز و نیاز قهرمانان است، چنان که چندین صفحه را تنها به توصیف حال روحی شیرین پس از مرگ خسرو و امتناع او به پاسخگویی شیرویه است.
دست خط کاتب به کرات اشتباه نوشتاری و غلط املایی تصحیح نشده دارد و معلوم نیست که چرا بسیاری از واژگان را بی نقطه و بلاتکلیف رها کرده و به ادامه داستان پرداخته است.
از مختصات زبانی جالب توجه آنکه در این منظومه واژگانی چون خاک و خاطر را چون خواستن و خواهر بدین گونه نگارش می کردند :  خواک، خواطر  
در این منظومه وفایی به پند و اندرزهای گوناگونی در قالب داستان و بن مایه اصلی آن عشق می پردازد.
هیچ نقش و تصویری از قرینه سازی عشاق یا رزم و بزم و مهالک و موانع صعب العبور که در بسیاری از داستان های عاشقانه دیده می شود، در این داستان وجود ندارد.
شیرویه نه تنها یک چالش یا یک گره پنهان، در برابر شخصیت خسرو است؛ که رنگی از یک کنش است و موجبات گسترش پیرنگ و نمایاندن شخصیت می شود و اتفاقا وفایی با کنش بوجود آمده شیرویه بخش انتهایی داستان را گسترش می دهد.
از زیبایی های اثر خسرو و شیرین استاد نظامی گنجوی همین خودکشی شیرین در مزار خسرو است، بر خلاف قصه های عامیانه که در وصال  به انجام می رسد، داستان وفایی نیز به همان صورت داستان خسرو و شیرین به انتها می رسد و پس از مرگ یکی از عشاق (خسرو) دیگری از فرط غم و تنگ آمدن دنیا بر او، دست به خودکشی می زند.  
از جمله انتقادهای قابل تامل در اثر نظامی تفاوت سنی شیرویه و شیرین است که وفایی از زبان شیرین نیز بدان اشاره دارد. شیرین دو بار در این مجموعه خود را چون مادر او می داند. بهر روی شاید بتوان این عدم تناسب را از پیرنگ ضعیف داستان قلمداد کرد. این داستان نیز چون دیگر منظومه های عاشقانه متعهد به اصول اخلاقی است و شخصیت ضد قهرمان و تمامیت خواه که با ناجوانمردی سعی در رسیدن به اهدف خود را دارد؛ هرگز در این امر موفق نمی شود و به مقصود نمی رسد .

 

منبع :
نسخه خطی شیرین و شیرویه، کتابخانه مجلس شورای اسلامی

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :