معرفی دو مجموعه شعر تازه از ابوالفضل پاشا
تاریخ ارسال : 8 تیر 93
بخش : معرفی کتاب
"واژه ها به همین منوال " و " کوچه پس کوچه های پر از من " دو مجموعه شعر تازه از ا، شاعر و منتقد ادبی نام آشنای کشور است که به تازگی توسط انتشارات بوتیمار و نصیرا منتشر شده است . بوالفضل پاشا
"واژه ها به همین منوال "
مجموعه شعر
شاعر : ابوالفضل پاشا
ناشر : بوتیمار
شمارگان : 1000 نسخه
قیمت : 8000 تومان
114 صفحه
کوچه پس کوچه های پر از من
مجموعه شعر
شاعر : ابوالفضل پاشا
ناشر : نصیرا
شمارگان : 1200 نسخه
قیمت : 7000 تومان
94 صفحه
شعرهایی از مجموعه شعر " واژه ها به همین منوال " :
3
هر کس که تفالههای کمپوت را
توی زبالهها
به هر روزِ خودش تعارف نمیکند
نشانههایی از دیوانگیهای رفتگران را
به گوری میبَرَد
که بهرام از کنگرهی عرش
میزند صفیر از سفارت هر کدام از کشورها
به حافظ منافع دیگران چهگونه شعر میگوید؟
و از همین حرفها که نمیزدم
مأموری از چمدان بیرون پرید
و با دستهیی از قبض و بسطهای خود
مرا گرفت و بست و برد به زندانی
که رندان از حال و احوال خودشان نکتهها نمیپرسیدند
من از کیفِ دستیِ کسانی سراغ نمیگیرم
که از مچالههای بلیت اتوبوس
به لژنشینیهای پر از دودِ شهر ما
یک بغل آدامس توت فرنگی
از کلئوپاترا قرض گرفتهاند
وگرنه با واتیکان
مرا چه کار بماند
که با پروتستانها سخن از پروستات دارم
حالا تو را
به مقدسترین برگ سبز چای گیلان قسم میدهم
که از کلکته تا بمبئی
چند لندن به رفتگران پاریس بدهکارم
که زبالهها از دهان مأمور «اف بی آی» خوشبوتر نباشد؟
4
پیراهن بدبوی سالیانم را
با جدولهای خیابان عوض نمیکنم
من چهار گاو پر از شیر دارم
که از استوای خاطرات خود
بیرون نبردهام
مواظب باشید که از نکیر و منکر
فقط دو سال بزرگترم
که آن هم به گلِ روی آقایی که شما نباشید وللش!
از بنفش که میآمدم
فرهیختهیی در آغوش آسمان دیدم
بینیاش به بزرگی گنجشکی به رنگ خروسنشان بود و
من جویدم و
با جورابهای قرمز پسرکی
که از بالا به مصر میرفت
ندانستم که در لبنان
هزار گوسالهی سامری حراج کردهاند
ساعت از کدام انگشتِ سبابه
در سوراخ نی جا خوش کرده بود
که من با تو در ساحل دریاچهی خضر
بدون حتا یکی گالیله
قدم میزدم
ردّ پای تو روی ماسهها
مرا از صدرا به صور میکشید
که از قبر مُردهی روزها
زنی مرا صدا نکرد،
زنی که از درختهای گوجهسبز ما صورتیتر بود
و من بیآنکه کسی را
در نمک نخوابانم
از پیادهروها بزرگتر شده بودم
آقا! من از جمعه تا یکشنبهی هفتهی قبل
به آروغهایی که سکوت کرده بودند
دلخوش کردهام
ولی کلاغی که به شکل بودن من بود و نبود مرا
به مستزاد کشانده است
از سیفونی که با بوزینهها نسبت ندارد
سراغ پسرکی را میگیرد که جورابهایش قرمز و
من البته گفته بودمت
5
از مثلثها
بسیار بیچارهترم وقتی که نمیدانم تالس
با من از مربع وتر
چه چیزی بیشتر از حجم معدهی گرسنگان
به کیف خود پنهان کرده است
اصلن به من چه مربوط که پایتختی بزرگتر از تهران
به کدام ضلع بغداد برخورد میکند
که انفجار جمعیت از مریخ بالاتر میرود
من که هیچ کجای این خاکستان
قوطی کبریتی برای خود نیندوختهام
چهگونه میتوانم مثلثی از جیب خود
بیرون بیاورم که فقط پنج ضلع آن
به تو شباهت داشته باشد؟
ثانین وقتی عبارات عربی به کار میبَرَم
شما اعتراض میکنید که انگشت سبابهات
به درد بریدن هندوانه میخورد
ولی من از شکلی که استوانه
در ذهن شما پدید آورده باشد بیزارم
و هیچکس به اندازهی دانیل اورتگا
از عمق شیلی تا نیکاراگوئه بیخبر نیست
حتا اگر بینیِ او بزرگتر از مربعی باشد
که اتاق من در آن نمیتواند جا بگیرد
شعرهایی از مجموعه شعر " کوچه پس کوچه های پر از من " :
7
خستگی در من بزرگتر است
و اگر من اینگونه بریده بریده نفس میشمارم
رگهای من از دردها پر از لبْپر میزند
خانه را به قدری قبل از آفتاب بیرون میروم
که غروب از من سراغ از نان خبر نمیگیرد
و آدمی اگر میتواند بگو چند جا مگر کار کند؟
خستگی در چروکهای پوستم نفوذ کرده است
و این سیاهیها که زیر ناخنهام
شبهای بیخوابیدنِ این خیابانها مگر چندین سگ ولگرد است؟
من: مچاله
حتا صدای من زیر چرخ ماشینهایتان له میشود
و اسکناسهای من: مچاله
که در جیب من صفرها چه بسیار با هم یکی شده است
8
جایی که تا نروی نبینی چه میدانی!
[ اینگونه لب به سخن گشود ]
آنجا بهشتی که زیباتر از همینهای معمولیست
[ و از لبنان چنین خبرها به ارمغان آورده بود ]
از دورها اگر نگاه میکنم
لبنان همیشه پر از جغرافیای تو زیباست
و نزدیکتر بیا که من چمدانهای من آماده
از تو اینچنین که لبنانِ تو را جستوجو میکنم
آنجا که تپهها،
و دست من.
آنجا که میان تپهها،
و دست من به کجا نمیرسد دیگر؟
لبنان اگر باغهای تو خوشمزه،
اما بلیتِ من کوتاه.
و لبنان اگر پر ار ردّ پای تو بر ساحل،
من اما تو را پیدا نمیکنم تو را!
9
من اين انگشتِ من كه مى شناسم
ناقابل است
مال شما اصلاً
انگشتِ من روى دستم مانده است
بزرگ مى شود
قبولاش نمىكنيد
و اين انگشتِ من كه مىشناسم
روى دستم مانده است
خندهها براى همين
حرفها براى همين
چوبها براى همين به من زدهاند
اينها همه اما كه چيزى نيست
باز هم من و انگشتِ من
ناقابل است
مال شما اصلاً
برداريد
چيزى نيست
روى دستم مانده است
من اين انگشتِ من كه مى شناسم
قبولاش نمىكنيد
كوچك مى شود
در خود فرو مىرود
باز هم من و انگشتِ من.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه