قزقزایی ها مخلوقاتِ نگاهی خاص، به جهانی موازی
نگاهی به رمان دنیای قُزقُزایی مجتبی تجلی
شراره یقینی


قزقزایی ها مخلوقاتِ نگاهی خاص، به جهانی موازی
نگاهی به رمان دنیای قُزقُزایی مجتبی تجلی
شراره یقینی نویسنده : شراره یقینی
تاریخ ارسال :‌ 29 بهمن 00
بخش : اندیشه و نقد

قزقزایی ها مخلوقاتِ نگاهی خاص، به جهانی موازی:
شراره یقینی

 

دنیای قُزقُزایی
مجتبی تجلّی
نشر سیب سرخ پاییز 1400

  

 

رمانِ کوتاه «دنیای قُزقُزایی»، نوشتۀ مجتبی تجلی، توسط نشر سیب سرخ در پاییز 1400 منتشر شد. به عنوان اولین رابط میان خواننده و کتابی که قرار است از قفسۀ یک کتابفروشی انتخاب شود، طرحِ جلد و نامِ رمان، به عنوانِ ویترینی حاوی شخصیت و هویت ظاهری کتاب، بهترین ترغیب کنندۀ مخاطب برای خریدن آن می باشند. به نظرمی رسد که این ویترین، درمورد «دنیای قزقزایی» به خوبی از پس این مهم برآمده است.
    دنیای قُزقُزایی، نامی غیر متعارف و ناآشناست، که نویسنده در توجیه انتخاب نام این گونۀ خاص در مصاحبه با «ایسنا» می گوید: « نام گروه یا خانواده‌ای که این دنیا را می‌سازند اگرچه کاملاً تصادفی انتخاب شد ولی معتقدم در پس ناخودآگاه ریشه‌ای در افسانه‌های گویش محلی و یا بینشی اسطوره‌ای دارد.» (ایسنا کدخبر 1400081410544)
     رمان، کتابیست سخت خوان که شرح زندگیِ خانوادۀ قُزقُزایی های یک چشمی را در دوازده بخش بیان می کند. اگر باورکنیم که قصد نویسنده در ایجاد این «دنیای موازی» قُزقُزایی، ساخت فضایی برای نقد دنیای انسان های «متعارف»  البته به فرض متعارف دانستنِ انسان ها  باشد، آنگاه می توان منطق ساخت این جهان موازی را دریافت.
   مجتبی تجلی در این اثر نیز همچون رمانِ «بی رد» -دومین اثر نویسنده نظری خاص به مباحثِ جامعه شناسی، فلسفی و حتی اسطوره ای داشته است؛ وی این مباحث جدی را در قالب ژانری فانتزی، به خواننده ارائه می کند. اگر مفاهیمی مهم، همچون نقدِ رفتارهای جمعی در جهان مدرنِ امروز و عنایت به بحث شعور و آگاهی را به عنوانِ مظروفی جدّی درنظر بگیریم، قراردادن این مظروف در ظرفی غیر جدّی، تخیلی و طنزآلود، خود اولین قدمِ نویسنده برای هجو بسیاری از رفتارهای انسان امروز در قالب این دنیای تخیلی بوده است.
   نویسنده از همان ابتدای نگارش داستان، با فاصله گذاری هایی "فراداستانی"، در جای جای داستان، به انحاء مختلف، جملاتی محصور شده در پرانتز را با مضامینی تقریباً مشابه به خواننده عرضه می کند، مبنی بر (...نامشخص بودنِ منبعِ این نوشته...)! به عنوان مثال:
-«منبع این نوشته هیچ گاه معلوم نشد، اما واضح است که این دنیای عجیب را باید جدّی گرفت...» (ص9)
-«این که قزقزاها چطور به توانایی معلق ماندن در آسمان دست یافته بودند، یکی از معماهای همیشگی باقی مانده است.» (ص 41)
-«دسترسی راحت قزقزایی ها به گردش آزاد اطلاعات در آن برهوت یکی از ابهامات و سوالات همیشگی درمورد زندگی و تمدن آنها باقی مانده است.» (ص 68)
   به نظر می رسد، نویسنده خود به خوبی واقف است که نبود منطقی منطبق با دنیای انسانی، به خصوص برای خواننده ای که تاکنون با دنیای سورئال گونه آشنایی نداشته است، می تواند حسی از باورناپذیری ایجادکند و این فاصله گذاری ها می توانند، هربار به خواننده یادآوری کنند که این دنیا، دنیایی تخیلی است.   

خلاصه ای از خلاصۀ رمان!
   همان طور که گفته شد، دنیای قُزقُزایی ها دنیایی موازی با دنیای انسان امروز است و در مکانی ناکجا به حیات خود ادامه می دهد. قُزقُزاها متشکل از پدر(قُزقُزا)، مادر (قُزلن)، دختر نوجوان (قُزی) و پسر نوبالغ (قُزک) می باشند. چنانکه در اولین سطر کتاب می خوانیم: «...آن هنگام که بیگ بَنگ روی داد، تنها قسمتی از دنیای قُزقُزایی در جهان وجود داشت و غیر آن دنیای دیگری نبود.» (ص9)، به این ترتیب کسی هم نمی داند که قزقزایی ها چگونه در میان انسان ها مدتی زندگی کردند و نیز کسی از علتِ مهاجرت آنها و انزوایشان اطلاعی ندارد؛ آنچه مسلم است، اینکه در ابتدای هر یک از بخش های کتاب، مردم شهر دسته ای کاغذ را می بینند که از آسمان به زمین فرومی افتد و داستانی عجیب به زبانی بیگانه از قُزاقُزایی¬ها را در آن داستان می خوانند و «این که مردم شهر چطور توانستند آن خط نوشته های غیر معمول را رمزگشایی کنند و بخوانند از معماهای جهان باقی ماند...)(ص12) در انتهای هر بخش، می بینیم که مردم شهر با خواندن آن داستان های عجیب، به فکر فرو می روند و حتی تصمیم به تغییراتی در روال زندگی هایشان می گیرند. هر بخش به یکی از مسائلِ امروز انسان ها مرتبط است که مسائلی جهانی اند. موضوعاتی مانند، روشنفکر، جنون، فمینیسم، هنر، فشن و... که یکایک اعضای خانوادۀ قُزقُزایی را به چالش کشیده و با طنزهایی پارودیک مطرح می شوند.

   ارجحیت فرم یا محتوا؟؟
    آنچه در رمان قُزقُزایی حائز اهمیت می باشد، این است که مجتبی تجلی در کنار خلق دنیایی وهم انگیز، از عناصری برای بیان داستانش استفاده کرده است که هم زمان با ایجاد ترس و طنز و هجو، زمینه¬ای برای نقد جوامع انسانی فراهم می کند. توجه همزمان نویسنده به فرم و محتوا، نقطۀ ثقل خوبی به رمان داده که کم رنگ بودن و یا به نوعی غیبتِ طرحی مشخص از داستان را جبران می کند. زبان داستان، متناسب با شخصیت ها و فضای داستان انتخاب شده است.  
    قُزقُزایی ها بی اینکه شخصیت پردازی مستحکمی داشته باشند، موجوداتی هستند انسان گونه که هم می توان آنها را گونه ای از انسان به شمار آورد و هم موجوداتی غیرانسانی و این نسبی نگریِ نویسنده در توصیفِ شخصیت های این جهان موازی، به "واحدِ زمان" در این دنیای عجیب نیز تسری یافته است؛ چنانکه می بینیم، در جای جایِ رمان، واحد شمارش زمان نیز به گونه ای دیگر عرضه می شود.
    به عنوان مثال:
-«برای بی شماراُمین بار» یا «بی شمار و یکمین بار» و یا «بی شمار به علاوۀ دومین بار» (ص 20)
-«اما چند ثانیه و خورده ای زمان برد تا بفهمد روی دست هایش ایستاده است.» (ص 34)

    تصویر سازی هایی که در ابتدای هر بخش، توسط "کریم بارزی" در لابه لای صفحاتِ کتاب درج شده، به درک فضای داستانی کمک شایانی کرده است؛ چراکه نویسنده تلاش کرده تا قزقزایی ها را با توصیف عملکردهای فیزیولوژیکی، مانند خوابیدن، غذا خوردن و یا سایر اعمال حیاتی قزقزایی ها به مخاطب نشان دهد اما به نظر می رسد تصاویر پانزده گانه به علاوۀ تصویر روی جلد این نقیصۀ کم رنگ بودنِ فضاسازی در رمان را تا حدی جبران کرده اند. به عنوان مثال:
-«همان حین که سینی ای را که چهار لیوان نفت سرخالی رویش بود، به بقیه تعارف می کرد.» (توصیف نوشیدنی ص19)
-«قُزی لب هایش را به نشانۀ تعجب لیسید. لب هایش طعم سوسکِ دودی می داد.» (مربوط به غذا خوردن ص75)   
-«از همهمۀ صدای خودش ترسید و خودش را خیس کرد و ادرار بنفش مایل به صورتی از پاچۀ شلوارش تا پاشنۀ پا شره کرد. اما مایع هراسیده از نزدیک با خجالت به مجرای قُزقُزا برگشت و او روی صندلی سنگی تاشواَش ولو شد.» (مربوط به عمل فیزیولوژیک ادرار کردن ص60)
-بغض کرد. اشک در چشمش جمع شد و بعد قطرات شن ریزۀ اشک از راه نافش آهسته آهسته بر شکم گردش غلطید.» (مربوط به عمل فیزیولوژیک اشک ریختن ص 32)
-قُزک سرش را از میان شن ریزه درآورد و چشمانش را تکاند. نگاهی عمیق و پر از تردید به پدرش کرد و خواست که بلند شود، ولی دوباره زیر شن ها خزید.» (عمل فیزیولوژیک خوابیدن ص52)
    
    در ادبیات داستانیِ سورئال ایرانی، می توان به "بوف کور"ِ صادق هدایت، "سمفونی مردگان" اثر عباس معروفی و رمان "ماه تا چاه" و نیز تعدادی از داستان های مجموعه داستان "ماهی در باد"، اثر حسین آتش پرور اشاره کرد. از آثار غیر ایرانی و معروف که با کمک دنیای سورئال جهانی شده اند، می توان به "مرشد و مارگریتا" و "دل سگ"، اثر میخائیل بولگاکف و یا "زن در ریگِ روان" اثر کوبو آبه اشاره کرد. در این جستار قصد نقد و تحلیلی تطبیقی میان رمان حاضر با یکی از رمان های فوق را نداریم، اما ذکر رمان های فوق از این جهت بود تا نشان دهیم که ترسیمِ دنیای سورئال، طیف وسیعی از فضاهای ذهنی هنرمندان را آشکار می کند، که همچون اثر انگشتی بر تارکِ اثر هنری خودنمایی می کند.
   مجتبی تجلی در این رمان نه تنها از سوژۀ کاملاً انسانی استفاده نکرده است که حتی بسیاری از قوانین طبیعی از جمله زمان و جاذبه نیز مسخ شده و دیگرگون گشته اند.
    از نظر نگارندۀ این جستار، رمان در ردۀ "رمان نو" قرار می گیرد که کپسولی است، طنزآمیز با مجموعه ای از اِلمان های "داداساز"! برای کتابی که می تواند نمونۀ خوبی از ارائۀ فضاها، وقایع، شخصیت ها و حتی زمان داستانیِ دنیایی به هم ریخته و متفاوت باشد. شاید بهتر باشد «دادائیسم» و جنبش «رمان نو» را بیشتر بکاویم.
    پیشروان هنر "دادا" برای اعتراض به جنگ جهانی اول که حاصلش ذهن هایی جنگ زده و موجی از آشفتگی و ناامیدی بود، با مقابله به مثلی به این جریانِ خشونت و جنگ، سبک هنری "دادا" را که اتفاقاً عمر کوتاهی نیز داشت، ابداع کردند.  دادائیست ها معتقد بودند که تمدن معاصر آنها، تمدنی دیوانه و بی منطق است. دادائیسم، مجموعه ای معنادار از هنر ابزورد، ضدیت با عقل، کلیشه شکنی، تأکید بر شانس و تصادف و ضدیت با اصول شناخته شدۀ هنر است.
   «تریستیان تزارا» در کتاب «بیانیۀ دادا 1918» می نویسد: «یک کار بزرگ و ویرانگر و منفی که باید انجام شود، کار جارو کردن و پاک کردن است.» (منظور روفتن هرآنچه تا پیش از این هنر نامیده می شد!) تزارا همچنین پس از مرگِ دادائیسم، در کتاب «کاباره سورئالیسم 1947» می نویسد: «دادا از عصیانی ¬زاده شد که خواستِ همۀ نوجوان ها بود... این است که ما جملۀ معروف دکارت را شعار یکی از نشریاتمان قرار دادیم.» آنجا که دکارت می¬گوید: «حتی نمی خواهم بدانم که پیش از من کسانی در دنیا بوده اند؛ چراکه می خواستیم دنیا را با چشم تازه ای نگاه کنیم.»
   از طرفی در «رمان نو» که «رِب گری یه» یکی از مهم‌ترین چهره‌های این جنبش ادبی و هنری  بود، می بینیم که  دیالوگ ها پیچیده‌تر از رمان‌های سنتی هستند و انواع جدیدی از گفتگو پدیدآمده ‌است که مطالب را به سادگی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. در این جنبش ادبی بیش از آنکه پرداختن به طرح داستان و شخصیت پردازی حائز اهمیت باشد، جنبه های روان‌کاوانه و غیرعادی و نقاط تاریک شخصیت انسان -و در اینجا قُزقُزایی ها است که اهمیت دارد.
      دنیای قُزقُزایی در زمینه ای خلق شده که از فضایی فراواقع (سورئال)، گذرکرده و پا را فراتر نهاده و جهانش را تکه تکه کرده و مانند پازلی به هم ریخته، قطعات ناهمگون را کنار هم گذارده است و در کنار نگاه به فرمی از رمان نو که به طرح و شخصیت و سیر وقایع وفادار نیست، از اِلمان هایی همچون ضدیت با عقل، کلیشه شکنی و ضدیت با اصول شناخته شدۀ هنر و زیبایی شناسی که از خصلت های مکتب دادائیسم است بهره برده و دنیایی برساخته از عجایب را تولیده کرده است.
  از سویی نویسنده تلاش داشته است تا همین فضای به هم ریخته و ابزرودیستی را، با انواع طنز آراسته کند؛ بنابراین در جای جایِ رمان از صحنه های گروتسکی استفاده کرده است تا مخاطب را با طنزی سیاه در میانۀ ترس و خنده و حتی چندش آوری، سرگردان کند! به عنوان مثال:
-«قُزقُزا بیش از همه به قُزی، دختر پر از شور و ذوقش توجه¬کرد. بُزاق لجن مانندی که از کنار لب های او کِش آمده بود، برای قُزقُزا به رنگ و مزۀ عشق بود.» (صفحه 38)
-«...قُزی که بُزاقش را به داخل هورت کشیده بود...» (ص 39)
-«قُزلن تکه چوبی را که از نیم ساعت قبل، داخلِ چشم فروکرده بود و می چرخاند درآورد. تکۀ ژل های سیاه سر چوب را جلو روی قُزقُزا گرفت و نشانش داد و گفت: "چشمم دربیاید با این شوهر و بچه تربیت کردنم".» (ص 74)
   
     درونمایه در لابه¬لای فرم:
مجتبی تجلی در این تلفیق سبک ها برای ایجاد فرمی نو، تلاش کرده به مضامینی مسخ شده در جوامع امروز انسانی بپردازد که جز پوسته ای بی هویت و معناباخته چیزی از آنها باقی نمانده است! از جمله «روشنفکری قُزقُزایی»، «فمینیسم قُزقُزایی»، «پاندمی قُزقُزایی»، «هنر قُزقُزایی»، و یا «فَشِن قُزقُزایی» که درمورد پرداخت به این مضامین نیز از طنزهایی پارودیک استفاده شده است که با ارجاعاتِ بینامتنیِ اغلب دگردیسی شده، تلاش کرده تا در عینِ حفظ فرمِ طنزهایی هجوگونه، جامعۀ امروز را نیز در مظان این نگاه انتقادی قراردهد، به عنوان مثال:
-«احتمالاً در صنعتِ مد، بودنِ چیزی که نیست و باید فکرکرد که هست، طبیعی است.» (نگاه انتقادی به صنعت فشن ص89)
- «من از ناچیزی خارِ لب دیوار دانستم که ناکَس، کَس نمی گردداز این بالا نشینی ها!... پس از خواندن این ماجراها تعدادی از دانشجویان باستان شناسی، تصمصم گرفتند عنوان پایان نامۀ خود را «بررسی ریشه های روانی ثبت کتیبه های باستانی بگذارند.»!! (در نقد بزرگنمایی های افراطی برای گذشتگان، ارجاع به شعری از صائب ص 49)
-«مگر فوکو پیش بینی نکرده بود که به زودی چیزی به اسم دیوانگی وجود نخواهد داشت؟ ظاهراً که عکسش اتفاق افتاده. البته همۀ حرف¬های آدم ها همیشه اشتباه از کار درآمده.» (در نقد فلسفۀ "جنون و تمدن" فوکو ص 36)
-آدم های اهل قلم و روشنفکر چیزهای تلخ می خوردند، سیگار می کشیدند و گاهی هم راجع به چاپ کتابشان حرف می زدند... و اکثرشان می گفتند از زندگی خسته اند. آه می کشیدند و به هم می¬گفتند دنیا عمیقاً به نظرشان پوچ می آید... حیف که اینجا کس دیگری جز خودمان نیست که بتوانیم این جور چیزها برای آنها بگوییم.» (در نقد ژست روشنفکری. ص 24)
    باری، قُزقُزایی ها که از دلِ «کَج آبادِ» انسان ها به برهوت پناه برده اند، تمثیلی دیگرگونه، گروتسکی و تکه-تکه شده از انسان هایی هستند که گویا از نظر مجتبی تجلی، نقدشان در این دنیای عجیب، آسانتر از دنیای واقعیست!

برای نوجوان یا برای بزرگسال؟
    سریال(Rick and Morty) یک انیمیشن سریال بزرگسالانه و علمی تخیلی است که به دلیل پرداختن به موضوعات بزرگسالان، در ردۀ انیمیشن بزرگسال قرارمی گیرد و حتی در ساعاتی اجازۀ پخش دارد که کودکان خوابند! از سویی در انیمیشن (Futurama) که آن هم خاص بزرگسالان است، می بینیم که شخصیت هایی مانند لی لای یک چشم "Leela"، زوییدبِرگ فضایی "Zoidberg"، بِندِر "Bender " و پروفسور فارن¬سوورت "Professor Farnsworth" نابغه، شخصیت هایی فضایی و علمی-تخیلی و سوررئال را می سازند که آینده را ترسیم می کنند و موضوعات هر اپیزود، همانند سریال "ریک و مورتی" خاص بزرگسالان است. چنانکه دنیای قزقزایی¬ها به رغم تصویرسازی های کتاب و طنزهای پارودیک و اجتماعی، می تواند خاص بزرگسالان باشد؛ هرچند مخاطب نوجوانِ اهل مطالعه و آگاه را نیز می¬تواند به تفکر وادارد.    

و اما آیا این داستان ها ادامه خواهند داشت؟
    راوی در سطرهای انتهایی رمان می نویسد: «...آنها حکایت قزقزایی ها را از قسمتِ منهای یک تا این آخری به هر طریقی که توانسته بودند به دست و اطلاع مردم کج آباد رسانند و تصمیم داشتند که اگر نظر آنها را جلب کرد، بعدها بازهم برایشان از قُزقُزایی ها بگویند. سفینۀ آتشین آنها گازش را گرفت و برای مدتی به یک سیاهچاله رفت، موتورش را خاموش و جاخوش کرد.» (صفحۀآخر)
   باید دید که اقبال رمان قُزقُزایی ها چقدر بلند خواهدبود؟ تا روزی که موتور مسافران گویِ آتشین، دوباره روشن شود.
    به نظر نگارندۀ این جستار، این اتفاق زمانی خواهد افتاد که ذائقۀ جمعی در خوانش این نوع متون، هم زمان با حوزۀ نقد و شناخت گونه¬های ادبی، آنقدری ارتقاء یابد که بتوانند، دنیاهای فراواقع و تکه تکه و عجیبی چون دنیای قُزقُزایی ها را خوانده و همچون رمانی آسان خوان، از آن لذت ببرند...   

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :