غزلی از نیما ماهان
تاریخ ارسال : 5 دی 90
بخش : قوالب کلاسیک
شب آئینه ها
یک رژ ، لبانی منبسط ، تصویر شد در آینه
لبهات با رژ لحظه ای درگیر شد در آینه
رنگی به سرخی شفق بر روی لبهایت نشست
خون هزاران کوهکن تکثیر شد در آینه
یک نسل در آیات شیطانی تو گم می شود
حالا که چشم آبیت تفسیر شد در آینه
آئینه در چشمان تو چشمک زد و بی تاب شد
تا مرکز ثقل نگاهت گیر شد در آینه
در انعکاس چهره ها آئینه خوابش برده بود
تنها خطوط چشم تو تحریر شد در آینه
یادت نمی آید زمان اشهد آئینه ها ؟
وقتی که تابستان ِ چشمت تیر شد در آینه!
این روزهای آینه ، تعطیل و سرد و بی رمق
بعد از تو ، " بی تو مردگی " تعبیر شد در آینه
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه