غزلی از رئوف عاشوری
تاریخ ارسال : 15 آذر 90
بخش : قوالب کلاسیک
نه!تلخ مینوشم، شکر باشد نباشد
این کم خوشی ها بیشتر باشد نباشد
من شاعرم یک پنجره تعریف دارد
حالا هزاری هم که در باشد نباشد
وقتی زبان قاصدک ها را نفهمی
فرقی ندارد با خبر باشد نباشد
خواهر چه میگفتی که پروازت نمیرد
پروازمان مرده ست پر باشد نباشد
اینجا بروی نیمکت، بی که بخواهم
جایی برای یک نفر باشد نباشد
■
یادت بماند کرم ها با من چه کردند
این گوشه ها زخم تبر باشد نباشد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه