غزلی از حسین تقلیلی

تاریخ ارسال : 24 آبان 90
بخش : قوالب کلاسیک
به جان میرسم تا جهانم بریزد
نفس میکشم تا دهانم بریزد
غزل میخورم تا لبم خون بیفتد
سر کوزه ها استخوانم بریزد
به سر میزنم سر به زیر و به بالا
که بر تیره مردان کمانم بریزد
سر تیغ ها میکشم مویرگها
که بر شانه ها گیسوانم بریزد
سر آستینم زنان پر بریزند
سر دوش مردان نشانم بریزد
بدین سان نبازم تن بیسرم را
مگر دستشان پای نانم بریزد
به بر میکشم دختر عاشقم را
اگر تیرک زانوانم بریزد
بُرش میزنم لب به لب گوش تا گوش
اگر سنگ بر آسمانم بریزد
اگر مار در آستینم بیفتد
اگر سیل در آستانم بریزد
اگر تیغ بر تار تاکم بماند
اگر زهر در استکانم بریزد
اگر آبرو رو بپوشاند از من
سر شیرها روی رانم بریزد
نترسیدن از دشمنانم بماند
نه ترسیدن از دوستانم بریزد!
که فرزانگی در درونم بمیرد
که دیوانگی در میانم بریزد
چرا پر بریزم چرا پر نگیرم
رها می کنم آشیانم بریزد
لینک کوتاه : |
