غزلی از آریو تهرانی
تاریخ ارسال : 10 اردیبهشت 95
بخش : قوالب کلاسیک
مسئله عشق و عاشقی بوده،یا صدایِ بلندِ بیداری؟!
رویِ صورت ضمیرِ خنده یِ تو،زیر صورت تبِ خود آزاری
در دلت همهمه که ساکت شد،مرد آرام قصه ات خوابید
شعر شد حس بسته ی سردت،همنوا با سکوتِ اجباری
حلِ مجهولِ ذهنِ مسمومت،تویِ لیوانِ پر شده از غم
ذکرِ یک خاطره پس از مرگت،روز و شبهایِ لُختِ تکراری
در سرت ردپای بیخوابی،فوران دوباره ی خونت
روی دستت شیار یک ساعت،ضرب تکرار فعل اِخباری
حکم تکفیر مرجعِ روحت!حکم قتل هزار و یک سلول
مات و مبهوت حجم جسمیَتَت،که شده انحصار بیماری
مسخِ شمشیرِ صادقِ مرگی،تا هدایت شوی به زندانت
تویِ فرهنگ مغربی غرقی،تا اشاعه شود ولنگاری
شعر مجهول و گنگ من باید انقلابی درون تو بکند
انقلابی که ضدیت دارد با رقم های گیجِ آماری!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه