غزل هایی از نفیسه محمد نژاد
تاریخ ارسال : 10 اردیبهشت 95
بخش : قوالب کلاسیک
1
از تو نوشتن شاهکاری فوق ِ انسانیست
آرامشت در قلب ِ دریاهای دنیا نیست
چشمان ِ سبزت را نمی دانم ولی مویَت ،
پیچ و خَمَش در جاده ی چالوس، پیدا نیست!
با اخم ِ تو صدها "رضاخان" سجده افتادند
ابروی تو یک قاتل ِ بالفطره ی جانی ست!
من در کنارت هیچ حرفی را نمی فهمم
این کودک ِ عاشق که در بند ِ الفبا نیست!
می خواهمت "یوسف" ، اگر تقدیر برگردد ...
با من کنارت دشمنی همچون "یهودا" نیست!
حالا "زمین"آرامشش را از تو می خواهد
لبخند ِ تو پایان ِ هر بحران ِ طولانیست!
2
سپاه چشم هایت روبرویم قد علم کرده
شبیه ِ شورشی که در غزل ها "محتشم" کرده
نگاهت می کنم می پاشد از هم خستگی هایم
خدا انگار در فنجان ِ چشمت چای دم کرده
خدا از اولش هم خوب می دانست ویرانم
برای این صدایت را به این اندازه "بَم" کرده !
تو ویرانی و من ویران ، جهان ِ هردومان ویران
تورا دنیا به بودن در کنارم متهم کرده
غزل می گویم و از چشم هایت سوژه می گیرم ...
خداراشکر، یک مرد ِ غزلخوان شاعرم کرده !
3 قطار رفته...
از لحظه ای که جای لفظ ِ "ما" ، "من" ی مانده
تنها میان ِ ما فریب و دشمنی مانده
گم می شوم در خانه ای که جز خودم انگار
فریاد های خسته ی مرد و زنی مانده
شال ِ سفید و کفش ِ زرد و دامن ِ یاسی
از تو برایم خاطرات ِ روشنی مانده
تو رفتی از پیش کسی که عاشقش کردی
من مثل ِ یعقوبی که با پیراهنی مانده
با اینکه رفتی مطمئن هستم که می آیی
مثل ِ قطار رفته و راه آهنی مانده !
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه