غزل هایی از عبدالحمید ضیایی


غزل هایی از عبدالحمید ضیایی نویسنده : عبدالحمید ضیایی
تاریخ ارسال :‌ 13 مهر 93
بخش : قوالب کلاسیک

پنج غزل از عبدالحمید ضیایی

 

1

 

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست

اتفاق است و می افتد، دل که سنگ و چوب نیست

 

با چنین شوق تماشای من و زیبایی ات

صبر ممکن هم اگر باشد ، دگر مطلوب نیست

 

 کفر عشق آمیز شیطان ، عبرت آموزم شده است

گر چه در چشم شما جز بنده ای مغضوب نیست

 

  گر یهودا،  دکمه هایِ خرقه اش را وا کند

 در نهانش، جز مسیحی عاشق و مصلوب نیست

 

حُسنِ یوسف ، قوتِ مردم بود در مصر وجود

  کو خریداری ؟ و گرنه قحطی محبوب نیست

 

   قفل ، قُلف و مبتلا را مُفتلا گفتن خوش است

 گر چه هر عاشق ، که دست افشان شود زرکوب نیست

 

خشک تر از زنده رود است و تهی تر از سراب

چشم ات، از اندوهِ  زیبایی،  اگر مرطوب نیست

 

   آسمانی یا زمینی ، کاش عاشق می شدیم

...گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست

 

2

زیبایِ دورِ فراموش! معشوقِ مکتوبِ بی نام !

امشب کمی  مهربان باش، تلخ است و گس، طعم ایام

 

 ای عطرِ لیمو و زیتون، در باغ هایِ جلیله!

ای مریمِ مجدلیّه، وقتِ تماشایِ اعدام!

 

در ظهر زیبایی تو، لرزیده زانوی بودا

میخانقاه دو چشمت، ترسای اصحاب اسلام

 

ای سوسنِ دشتِ شارون! پس کو سلیمان عاشق؟

ای سجده ی واجب تاک ! کو جام ها از پیِ جام ؟

 

ایمان و نانی ندارم، من زاهدی توبه کارم

پرهیز از تو حرام است، از این همه باغِ بادام

 

گاهی که مستِ خیالم، همسایه تر با زوالم

می دانم این را که من هم ، از یادت آرام آرام

 

 

  3          

من  شهیدِ عشوه هایت بودم از روز ازل

خانقاهِ من؛ خیالت، خرقه ام؛ وهمِ غزل

 

از مُریدانِ لبت، رِندی، اذانِ بوسه گفت

ای گروهِ مؤمنان! حَیّ علی خَیر العمل!

 

اخم هایِ توست ایهامِ تضادِ مِهر و ناز

چشم هایت استعاره، خنده ات ضرب المثل

 

ای شبِ گیسویِ تو ، یلدایِ قَدرِ کافران!

کاشکی فرصت دهد، صبح - این خروسِ بی محل-

***

می رسم یا نه؟ تو می خندی به سرگردانی ام

خنده دارد شوق و دلتنگی؟؟ کمی هم لا اقل ...!

 

می رسیم آخر به هم یا نه؟ چه می داند کسی؟

ما دوتا ریلِ موازی ، در مسیریمُحتَمل ...

 


4

آمدم سوی تو هر بار، ولی بیهوده

از تو؛ نه!، از من، اصرار ...، ولی بیهوده

 

تا فراموش کنم برخی از اندوهِ تو را

شد دلم، کوچه و بازار، ولی بیهوده

 

لرزشی نیست دگر در دل و دستانم ، آه !

آمده لحظه ی دیدار، ولی بیهوده ....

 

باز دلتنگیِ تو، نان و شرابم شده است

هفتمین بوسه ی انکار ...، ولی بیهوده

 

گوش کن! می شنوی؟سوتِ قطارِ عدم است

دوستت دارم بسیار،  ولی بیهوده...

 

 

5

ای نامِ تو کُفرِ تکلّم هایِ خاموشی

ای ژرف تر هُشیاریِ بعد از همآغوشی!

 

در عشق، گاهی چاره ای غیر از خیانت نیست؛

گاهی اگر سودابه هم باشی، سیاووشی...

 

یک عمر جادو کرد و جنبل، آخرش دیدیم

بیرون نیامد از کلاهِ عشق، خرگوشی

 

این شیرِ بی یال و دُم و اِشکم ، خودش مانده ست

در دام ها، چشم انتظارِ مُعجزِ موشی

*****

دیوانه ام کرده ست این دلتنگیِ کافر

خوب است مُردن، لذّتی دارد فراموشی

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : سمیه تاجیک زاده - آدرس اینترنتی : http://

تا فراموش کنم لختی از اندوهِ تو را

ارسال شده توسط : ايمان فاني - آدرس اینترنتی : http://www.drimanfani.persianblog.ir

رندي عالمانه و اشارات و كنايات بجا اين اشعار را با وجود برخي اشكال ها در وزن و قافيه شيرين و دلپذير كرده است

ارسال شده توسط : دریا - آدرس اینترنتی : http://

سایتتون خیلی جهتگیری داره
واقعا متاسفم براتون