غزل هایی از اعظم سعادتمند
تاریخ ارسال : 24 آبان 91
بخش : قوالب کلاسیک
غزل یک
چه مادرانه به این نوعروس مي نگری
چگونه دل بکنم از تو خانه ي پدری
به قهر مي روم و آشتی نخواهم کرد
مگر که باز برایم عروسکی بخری
هنوز کودک خوش باوری درون من است
بگو برایم از افسانه های دیو و پری
صدای قلب مرا گوش کن دلم انگار
شده ست پهنه ي جولان اسبهای جری
به دستپاچگی ام زیرکانه مي خندند
زنان با خبر از شیوه های عشوه گری
قبول!حادثه اي عاشقانه آورده است
برای قصه ي من قهرمان تازه تری
ولی کسی که پر از آفتابگردان است
ندارد از غم محبوبه های شب خبری
بگو به مرد من این شاهزاده شیرین نیست
زنی است تلخ تر از طعم قهوه ي قجری
غزل دو
«شب در چشمان است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت »
حسین پناهی
گفتی چه دارد چشمهایت جز سیاهی
یادت مي آید شعر خواندم از"پناهی"
گفتم اگر با من مي آیی چتر بردار
بی اعتبار است این هوای مهر ماهی
من خانه ات هستم چه مي خواهی عزیزم
از این مسافرخانه های بین راهی
آن شب برایم چای دم کردی که شاید
یک استکان از خستگی هایم بکاهی
گفتی بیا حرفی بگوییم از سر عشق
گفتم فدایت مي شوم گفتی الهی...
نام تو را بر کوهساران مي نوشتم
نام مرا بر کوه کاغذهای کاهی
مي رفتم از مهتابی این خانه تا ماه
حالا کجایم بین کفترهای چاهی
دنبال یک دیوانه مي گردم که اینجا
مي گشت دنبال من دیوانه گاهی
غزل سه
به دنبال کسی در این خیابانها نمي گردم
فقط این قدر مي دانم که دراین شهر ولگردم
دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم
اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم
زمانی فکر مي کردم یکی از فیلسوفانم
چه کار خنده داری مي نشستم فکر مي کردم
چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران
چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم
برایم نسخه اي با سادگی از دود مي پیچی
که بهتر مي شود با آتش سیگار سردردم!
که گفتی مي توانی پا به پایم دربه در باشی!
ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمي گردم
غزل چهار
نمي خواهم بگویم دیگر از روی پری روها
به پایان آمده دوران شعر چشم و ابروها
هوای شاملو پیچیده در ذهن غزلهایم
هوای تازه در اندیشه های کنج پستوها
بنای واژه هایم بر سرم آوارشد اما
بنا دارم بسازم بر همین ویرانه باروها
پرستوها اگر رفتند گنجشکان که مي مانند
چرا دلتنگ باید باشم از کوچ پرستوها
پرم از مادری از مهر از آهنگ زن بودن
بکش ای باد رقص چادرم را تا فراسوها
هواخوب است من خوبم و حال شعر من خوب است
چه غم پشت سرم دیگر چه مي گویند بد گوها
و خواهم دید روزی جوجه ارد کهای زشتم را
میان آسمان در دسته ي زیبا ترین قوها
غزل پنجم
آماده ام غزل غزل افسونگری کنم
با خط و خال شعر تری دلبری کنم
چون قله های برفی البرز سرفراز
بر سبزه زار دامنه ها برتری کنم
مي رقصم آن چنان که پری در مسیر باد
تا دختران سر به هوا را جری کنم
آوازهای دشتی گیسوی خویش را
سخت است پای بسته ي این روسری کنم
از آبهای وحشی آزادم و مخواه
از رودهای یخ زده فرمانبری کنم
با باد مي دوم که بپیچم به پای تو
در پهنه ي وسیع تو نیلوفری کنم
بعد از عروسکی که در آغوش داشتم
در حق کودکان جهان مادری کنم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه