عودِ جان موومانِ غریب شعر
بهنود بهادری
تاریخ ارسال : 30 مرداد 00
بخش : اندیشه و نقد
عودِ جان
موومانِ غریب شعر
بهنود بهادری
سیروس رادمنش و رفتار ادبی او را اگر بخواهم شرح دهم باید بگویم او مشابهت های رفتاری بسیاری با پرویز اسلامپور و نوشتنش داشت: جنون و فیگور. در نزد شاعران "شعر دیگر" و مدهوشی از جهان و واقعیت هایش یا همان که رمبو نوشت: " من دیگری هستم" این حالت ها را می توان در زبان و تصاویر اشعارشان دید . اما پرویز اسلامپور با همین روش به علاوه ورود تکنیک و ادا و اطوار در نوشتن جهت خاص تر کردن خود تلاقی "شعر حجم" و "شعر دیگر"محسوب میشود. سیروس رادمنش هم همینگونه است. جنون و مدهوشی جهت کشف حقیقت اشیا در شعر او حضور دارد و ادا و اطوارهم به شعرش اضافه میکند. علامت های نگارشی متعدد ، اعرابگذاری های فراوان، تاکید بر فاصلهگذاری سطر ها و حتی انتخاب عناوین اشعارش. همه ی این رفتار نه جهت ایجاد یک تصنع و فیگوری خالی از زیبایی، بلکه جهت حذف راحت خوانی مخاطب و خط زدن معنای دارای پیام صورت گرفته است. پرویز اسلامپور پس از چاپ سه کتاب: "وصلت در منحنی سوم - نمک و حرکت ورید و کتاب پرویز اسلامپور" در کتاب چاپ جدید که حاصل اشعار دوره پایانی حیات اوست، اشعاری بی فیگور و رام و آرام دارد اما شعر رادمنش هر چه جلوتر رفته رادیکال تر شده است. هرچند که اعتقادی به جریان شعری مستقلی به اسم "موج ناب" ندارم ، اما رادمنش در حلقه اصلی این جریان شعری حضور داشته و تا لحظات آخرحیاتش بر این نوع نویسش پافشاری داشت. "موج جنوب" را اینگونه میبینم پاساژ بومی شده
"شعر دیگر". این خصوصیت بومی گرایی و غیربومی کردن فرهنگ به واسطه ی شعر، آموزشی بود که همشهریان جوان هوشنگ چالنگی از شعر او آموخته بودند. سیروس رادمنش شاعری تنها به وقت نوشتن شعر نبود، شاعری اینهمان با متن اش بود. او در جایجای شعرش هر گاه از ضمیر (م) استفاده نموده، سطرهای زیبایی خلق کرده است و آنان که زیست شاعر را هم دنبال کرده یا می کنند متوجه میشوند این (م) فراگیردر شعر او خود شاعر است: " ای ماه !/ خراب که می شوم در بادها/ دورترین ستاره / مرا می پاید و/ گریه می آموزد" یا: "پذیرفتم/ تا نصف النهار سبز عشق/ سینه بر خارای کبود/ برکشم و بیابم"یا: "نمی توانم بایستم و خلاصه کنم/ خلاصه/ نمی دانم از توانِ دانستن و یاد آوردن/ دانستنِ حضورِ سایه در عصرهای کوه/ -آه، گورابه ی تلخ/ چه نوشیده ام از تو، با آبزیانت در فاصله ی لب هایم". سیروس رادمنش اغلب با پیراهنی به مدل پیراهن چه گوارا و سبز رنگ دیده می شد. در گفت و گوهای ادبی منتشر شده و مکتوبات غیر شعری اش چند نام بسامد بالایی دارند : (بیژن الهی- حلاج- نیچه – چه گوارا). نامهایی که در تفاوتها یشان، مشابهت های فراوانی دیده می شود؛ همگی یورش برنده به واقعیت زمانه ی خود بوده اند. همگی میخواستند حقیقت را از دریچه ی زیبایی شناسانه خود تعریف کنند. رادمنش وجوه مشترک این نامها را زیست می کرد. بارها گفته بود دلیل چاپ نکردن اشعارش تحت عنوان یک مجموعه شعر، بی کتاب بودن بیژن الهی است (منظور مجموعه شعری بوده است). شناخت رادمنش البته در ابتدا از حلاج گردانده ی بیژن الهی در سال ۱۳۵۴ تحت عنوان "اشعار حلاج" بوده. همیشه از حلاج و این گردانده مثال می آورد و بعدتر زبان شطح گونه شعرش میل به این نوع جهانبینی در متن پیدا کرد. رادمنش از نیچه میل به تخریب و آگاهی معمول برای رسیدن به یک حقیقت غیر معمول را آموخت .میل به تخریب علاقههایش. چون نیچه میل به موسیقی با او بود و نبود. اشعار بسیاری در دهه هفتاد با نام موسیقیدانان بزرگ جهان نوشته است. در دهه ای که رادمنش نوع جهان بینی اش رادیکال تر و شعرهایش به شدت فرم گرا تر می شوند. این رادیکال تر شدن را در قیاس اشعار دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ خود رادمنش میگویم که اکثراً اشعار با روایتی خطی و فرمی ساده نوشته شده اند و الا، رادمنش هر چه جلوتر می رود در دهه ۷۰ و ۸۰ ، شعرهایش تعالی زیبایی و یک امر والا را دارند و هیچ کردن معنا در زبان شاعرانه است. این نمود پختگی رادمنش نسبت به سالهای قبل ترش است. ورود زیست شخصی شاعر در شعرش چنان درخشان است که درذهن اهالی شعر کتیبه وار در نقش بسته و جای مانده است و این گوهرِ مذابِ نابِ جانی است که چون عود آرامشبخش است: "همیشه فرصت هایی هست/ که جان بلرزد و روحِ ارغوان/ در شاخِ عاج/ چون عود بسوزد". رادمنش آرمانگرا چون - شخصیت چپ مورد علاقهاش-؛ چه گوارا به دنبال عدالت و عمومی کردن آن (در شعر) نبود . او به دنبال گسترش زیبایی بود. آرمانگرایی و تا آخر جنگیدن جهت تکثیر تفکر خود را از چه گورا آموخته بود. رادمنش آرمان گرا ، فهم مناسبات واقعی و نه چندان مطلوب جامعه ی ادبی و رفتارش و حتی افراد متعلق در آن حوزه را در دهه ۷۰ و ۸۰ را نمی دید. او ادیبان را چون ادیبان دهه های قبل میدید و آرمان هنر را رسیدن در تعالی شخصی و روحی میدید. چون دهه ۴۰ به دنبال صدور بیانیه و مانیفست و گردآوری جریانهای ادبی بود. یکی از نقاط مورد نقد رفتار ادبی او در دهه ۸۰ معرفی جریان شعری بود موسوم به "میتراییک". جریانی که پیش از آغاز سقوط کرد. میل به اساطیر و باستان گرایی و همین روحیه ی آرمانگرایی او از علتهای نوشتن یک متن جهت معرفی این جریان بود. او در شکل گیری سه کتاب "شعر، به دقیقه ی اکنون" نقش اصلی و کلیدی داشت. آن کتاب ها هم البته خالی از نقد نیستند. مثلاً حضور برخی نام ها و نبود برخی نام های مهم دیگر. رادمنش هر چه در متن دقیق و وسواس بود در رفتارهای مطبوعاتی و ... نوسانات بسیاری داشت. شاید کارِگروهی برای پروازهای او نسبت به سایر اعضای دیگر گروه ناهمخوان بود.
در پایان باید بگویم اهمیت سیروس رادمنش در خوزستان و حتی جنوب پس از خودش غیرقابل انکار است. او تنها عضوی از نسلی بود که توان جدلهای تئوریک با نسلهای بعد از خودش را داشت. اگر در دهه 60 هرمز علیپور سکوی پرتاب برخی نامها در شعرخوزستان و کشور شد، رادمنش آموزش دقیق شعر میداد. در زمانی که دسترسی به برخی کتابها نبود، برخی از نامها و آثار را او به نسلهای بعد از خودش انتقال داد. نامهایی چون: بیژن الهی- پرویز اسلامپور- هوتن نجات و ...
زیست ادبی رادمنش پس از مرگ هم خالی از اجحاف نبود، بدون اجازه وراث کتابی از آثار چاپ شده اش گردآوری شد و در رفتاری عجیب در پایان کتاب نقدی بر نظریات رادمنش به چاپ رسید. شاعر بی کتاب را صاحب کتاب و در همانجا نقدش کردند. سعی بسیاری شده که رادمنش دیده نشود. چه ازسوی برخی از هم نسل هایش و چه از سوی برخی منتقدان. شعر رادمنش به من(ما) می گوید که اگر معرفی و خوانده شود، یکی از کرسی های شعر معاصر فارسی باید از آن او باشد. کسانی که او را بعدتر خواهند شناخت، این شعر را از او زمزمه خواهند کرد: " و روزی که مرا شناخت/ چون سوگواران خواهد گریست".
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه