طریق عزت
سید رضا حسینی
تاریخ ارسال : 4 مرداد 98
بخش : اندیشه و نقد
طریق عزت
سید رضا حسینی
چکیده
همهی انسانها برخی خصایص و ویژگیهای مختلف روحی را دارا میباشند که سبب تمایز آنها با دیگر افراد میشود. در شکل گیری این خوی و خصلتها علاوه بر عوامل درونی، عوامل بیرونیای نظیر تجربیات و شرایط زمانه نیز تاثیرگذارند. این خصلتها و حالات روحی معمولا در رفتار افراد به خصوص گفتار آنها خود را آشکار میسازند. به طور معمول در ارتباط با شعرا و نویسندگان برای فهم این حالات به سراغ آثارشان میرویم چرا که آنان خواه و ناخواه ردپایی از ویژگیهای روحی خویشتن را در لابهلای نوشتهها و سرودهها به جای میگذارند. ابومحمد مشرفالدین مصلح سعدی شیرازی نیز که هم در نثر و هم در نظم اوج قلههای ادب فارسی را در نوردیده است از این زمره مستثنی نمیباشد. برحسب تداول، اکثر سعدی شناسان، در قدرت والا و بیبدیل وی در عرصه شعر و نثر بارها سخن گفته اما هنوز هم به کنه توانایی و عظمت او پی نبردهاند. اما در باب روحیات شیخ اجل، برخلاف آنچه شایستهی وی میباشد کمتر سخن رفته و اغلب از پردازش به آن طفره شده و به سخنان بعضا افسانهای دربارهی او بسنده کردهاند. سخن راندن در این پهنهی بزرگ و وسیع علاوه بر غور فراوان در آثار وی نیازمند فرصت و زمان بسیاری است. در این نوشتار قصد بر آن بوده که یکی از مهمترین خصایل این فرمانروای سرزمین سخن یعنی اطمینان و عزت نفس والای او را که بر حسب تجارب و شرایط مختلف و عوامل بسیاری دیگر کسب نموده است با توجه و خوض در آثار وی و در مرحلهی بعد سایر منابع مرتبط، به طریق اختصار مورد بررسی قرار دهیم.
کلید واژگان:
سعدی، اطمینان به نفس، عزت نفس، شجاعت، صراحت
مقدمه
در رهگذر آثار بزرگان راهها و مسیرهایی قرار گرفته که گاه در حجاب اند و گاه در برابر، گاه پایان دارند و گاه بیپایان اند. در میان این گذرگاهها، جادههایی قرار دارند که ما را در مسیر زندگانی هنرمند قرار میدهند. مسیری که شخصیت و روحیات وی را میتوان در گوشه و کنار آن پیدا نمود. جدای از دشواری یافتن این مسیر، شناسایی روحیات و ذهنیت شخصی هنرمند از سنت و فرهنگ جامعهی خویشتن، در میان هنرمندان کلاسیک کاری بس دشوار و در برخی موارد حتی غیرممکن است. به قول استاد ضیاء موحد: «در ارتباط با شاعران کلاسیک ما با کمرنگی و در واقع بیرنگی زندگی شخصی آنان در برابر حضور و سلطهی سنت و فرهنگ رو به رو هستیم.»[1] در هر حال هنرمندان کلاسیک، جدای از اینکه پشتوانه و سخنگوی فرهنگ جامعهی خویشتن باشند، عضوی از همان فرهنگ با تمام فزونیها و کاستیها هستند و به عنوان فردی مستقل از جامعه، دارای خصایصی هستند که بازتاب آن در آثارشان، خواه و ناخواه به چشم میخورد. در میان هنرمندان سرزمین ایران، همواره شعرا عهدهدار مسوولیت سنگینی بودهاند و هریک به نسبت توانایی خویش گامی در جهت ادای دین خود به این فرهنگ برداشتهاند. در این میان برخی شعرا به واسطهی ذوق و قریحهی نیکو در کنار روحیات متعالیشان به عنوان سرآمدان ادب فارسی شناخته میشوند. ابومحمد مشرفالدین مصلح شیرازی از جملهی این شعراست که در کنار افصحالمتکلمین بودن شیخ اجل بودن را داراست.
اطمینان به خود و عزت نفس مرکب از دو چیز میباشد، یکی احساس شایستگی و قابلیت و دیگری ارزش شخصی[2] که البته عوامل بسیاری بهویژه تجارب مثبت گذشته و تواناییهای فردی در شکلگیری آن تاثیرگذارند. پیوسته در مسیر زندگی بزرگان، رویدادها و وقایعی قرار دارند که در شکلگیری شخصیت آنان موثر بوده و زمینهساز فعالیتهای بعدی آنان میشوند. شیخ مشرفالدین نیز در مسیر زندگانی پیچ و تابهای بسیاری را دیده و پستی و بلندیهای فراوانی را پشت سر گذاشته که مهمترین آن حملهی قوم وحشی مغول به ایران بود که اوضاع کشور را از هر جهت به نابودی کشانده بود. به تعبیر استاد موحد، «ایران سالهایی بدتر از سالهایی که سعدی در آن میزیسته از سر نگذرانیده است[3].» اما در شیراز اوضاع کمی تفاوت داشت و به گفتهی خویش کشور آسوده[4] بود چرا که اتابک ابوبکر بن سعد با پرداخت خراجی سالیانه، تا حدودی فارس را از رنج و عذاب مغولان در امان نگاه داشته بود. و این زمانی بود که سعدی پس از گشت و گذار در اقصای گیتی[5] به شیراز باز میگردد و در شمار نزدیکان سعد بن ابیبکر بن سعد قرار میگیرد ولی نه به عنوان شاعری درباری بلکه در عین انتساب به دربار زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق میگذرانید[6]. البته سعدی از جمله شعرایی است که در زمان حیات خود در میان فارسی شناسان کشورهای مختلف آسیای صغیر شهرت بسیاری داشته است. پس زمانی که در حکایت جامع کاشغر[7]و مواردی این چنین شهرت خود را بیان میکند دور از واقعیت نبوده است. جدای از اینها بسیاری از شعرای معاصر با سعدی، وی را مدح کرده و به قدرت شاعری او رشک میبردند. امیرخسرو از جمله شعرای معاصر سعدی میباشد که از این که در نوبت سعدی جرات شاعری میکرد خود را ملامت مینمود:
«نوبت سعدی که مبادا کهن |
|
شرم نداری که بگویی سخن؟[8]» |
همچنین سیف فرغانی نیز، چنان شیفتهی غزلهای دلانگیز و سخنان شیوای استاد شیراز شده بود که علاوه بر جوابگویی بسیاری از اشعار او در چند قصیده غرّا به مطلعهای زیر به ستایش آن استاد عدیمالنظیر پرداخته است:
« نمیدانم که چون باشد بمعدن زر فرستادن |
|
بدریا قطره آوردن بکان گوهر فرستادن» |
«بجای سخن گر بتو جان فرستم |
|
چنان دان که زیره به کرمان فرستادم» |
«بسی نماند ز اشعار عاشقانه تو |
|
که شاه بیت سخنها شود فسانه ی تو[9]» |
تمامی این تجارب و بسیاری عوامل دیگر از جمله روح متعالی وی در اعتماد به نفس والایش نقش بهسزایی داشتهاند که تاثیرات آن در آثار وی کاملا مشهود است. در ادامه آشکاری و پیدایی این جنبهی شخصیتی سعدی را در چندین بخش مورد بررسی قرار میدهیم.
1) پند و اندرز به حاکمان
بیش از هزار سال از تاریخ شعر و ادب فارسی میگذرد و مضامین بسیاری از خامهی اهل ادب به نگارش در آمده است. در این میان از جملهی مضامینی که در نخستین اشعار پارسی حضور داشتهاند[10] و در ادوار گوناگون به نحوی آشکار میشدهاند، مدح و ستایش پادشاهان و بزرگان بوده است. اغراض شعرا در این میان تفاوتهای بسیاری داشته است. برخی بواسطهی حفظ و باقی ماندن آثار در برابر مخاطرات، آثار خود را تقدیم پادشاهان کرده و عدهای به طمع دریافت صله و کسب ارج و مقام، به چه وجوه ناموجه و غلوهایی که نپرداختهاند. در این میان نیز شعرایی یافت میشوند که همچون سعدی ذوق و قریحهی خود را فدای حطام دنیا نکرده و در اشعارشان غلوهای دروغین و پست جایی ندارند و اگر هم مدحی میکنند از حد اعتدال خارج نمیشوند چرا که طمع دنیا را رها کرده و به قول خود:
« طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی |
|
طمع بگسل و هر چه خواهی بگوی[11]» |
سعدیست که گفتن حق را جز آشکارا نمیپسندد[12] و چنین شهامت و اطمینان به نفسی دارد که حاکمان و بزرگان زمانه را از پندها و اندرزهای خود به دور نمیبیند. این شجاعت وی در نصیحت بزرگان در سراسر آثار وی هویدا و مشهود است. این معنا در مواردی به صورت مستقیم و خطاب به افراد مشخص بیان شده است که در قصاید فارسی اغلب با چنین صورتی رو به رو هستیم. در ادامه به ذکر برخی از آنها میپردازیم :
الف) در قصیدهای در ستایش اتابک محمد ،فرزند سعد بن ابوبکر، در حکم پیری دانا که سرد و گرم روزگار را چشیده است از ناپایداری روزگار سخن میگوید و وی را به اموری دعوت میکند که نام نیکی از خود به یادگار بگذارد:
«یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی |
|
که بختت جوان باد و جاهت مجدد |
نبودست تا بوده دوران گیتی |
|
به ابقای ابنای گیتی معوّد |
مُوَبّد نمیماند این ملک دنیا |
|
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند |
چنان صرف کن دولت و زندگانی |
|
که نامت به نیکی بماند مخلّد[13]» |
ب) در قصیدهای در ستایش امیر انکیانو -یکی از حاکمان فارس در دوران ایلخانی بود- پس از سخن از کوتاهی عمر، مذمت حرص و آز و... خطاب مستقیم به امیر انکیانو بیان میدارد که:
«سخن شیرین بود پیر کهن را |
|
ندانم بشنود نوئین اعظم |
جهانسالار عادل انکیانو |
|
سپهدار عراق و ترک و دیلم |
که روز بزم بر تخت کیانی |
|
فریدونست و روز رزم رستم |
چنین پند از پدر نشنوده باشی |
|
الا گر هوشمندی بشنو از عم |
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص |
|
چنان زی در میانِ خلقِ عالم |
که گر وقتی مقام پادشاهیت |
|
نباشد، همچنان باشی مکرم[14]» |
در ادامه نیز جسارت حق گفتن را به خویشتن نسبت داده و میگوید:
«نه هرکس حق تواند گفت گستاخ |
|
سخن مُلکیست سعدی را مسلم» |
پ) در قصیدهی مدح شمسالدین حسین علکانی ،از امرا و دیوانسالاران بزرگ دوره ایلخانی، از قدرشناسی عمر و بیوفایی روزگار سخن میگوید و در پایان قصیده نصیحت خود را کلید گنج سعادت میخواند و با شجاعت تمام ناپایداری حکومت حاکمان را اینگونه بیان میکند:
«کلید گنج سعادت، نصیحت سعدیست |
|
اگر قبول کنی گوی بردی از میدان |
به نوبتند ملوک اندرین سپنجسرای |
|
خدای عزوجل راست ملکِ بیپایان[15]» |
ت) در قصیدهای در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه پس از مدح وی در پایان مراد خود را، نصیحتی این چنین میداند:
«مراد سعدی از انشاء زحمت خدمت |
|
نصیحتست به سمع قبول شاهنشاه |
دوام دولت و آرام مملکت خواهی |
|
ثبوت راحت و امن و مزید رفعت و جاه |
کمر به طاعت و انصاف و عدل و عفو ببند |
|
چو دست منت حق بر سرت نهاد کلاه |
تو روشن آینهای ز آه دردمند بترس |
|
عزیز من، که اثر میکند در آینه آه[16]» |
ث) در قصیدهای با مطلع :
«به نوبتاند ملوک اندرین سپنج سرای |
|
کنون که نوبت تست ای ملک به عدل گرای[17]» |
به پند و اندرز خواص و عوام میپردازد.
ج) در قصیدهای دیگر در ستایش امیر انکیانو با مطلع :
«دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی |
|
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی[18]» |
به طور مفصل در باب بیارزش بودن ثروت و مقام دنیوی، بی وفایی دنیا و ذم آزار کسان سخن میراند.
اما در بسیاری از دیگر نصایح، به صورت غیرمستقیم و در اثنای حکایات، پند و اندرزهای خود را خطاب به امرا و پادشاهان زمانه بیان میدارد. و البته که در چنین مواردی صراحت بیان و بالطبع تاثیرگذاری افزایش مییابد. در بوستان از همان ابتدای باب نخست[19] از عدالت و تدبیر پادشاهان سخن میگوید و حکایاتی را برای تصدیق سخنانش به همراه میآورد. در گلستان نیز از آغاز باب اول[20] حکایات بسیاری را به تعبیر خود در سیرت پادشاهان آورده است و در سایر ابواب نیز جسته گریخته به این موضوع اشاره شده است. و از این قسم بسیارند که پرداختن به آن در این مقال نمیگنجد.
2) بیان صریح عشق انسانی
«عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر |
|
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد[21]» |
سعدی از آن دست شاعرانی است که عشق را به خوبی میشناسد و در وادی دلدادگی سالها زندگی کرده است. در این مسیر مصائب و سختی کم ندیده و از هیچ فداکاری دریغ نکرده و حتی مصلحت خویش را رها نموده است[22]. همین است که بازتاب این عشق را در آثار او به ویژه غزلیاتش مشاهده میکنیم. پس زمانی که سخن غیر عشق را قیل و قال میخواند[23] بی علت نیست. اما این عشق، عشقی زمینی است که با شجاعت و به صراحت تمام بیان شده، بدون آنکه باکی از سرزنش، ملامتگران داشته باشد:
«عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست |
|
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را[24]» |
همانطور که پیشتر اشاره شده بود، سعدی عشق را با زبانی ساده و تاثیرگذار بیان میدارد، بدون آنکه شعر را در گیر و دار لفاظیها و آرایه پروری به اسارت بگیرد و همین است که مخاطب، کلامش را با عمق جان گرفته و رها نمیکند. اما در عین حال این تفاوت میان سعدی و دیگران همواره به چشم میخورد که: «غزل عاشقانه سعدی بیان عشق انسانی، زمینی و ملموس است که در عین سرشاری از شور و احساس، والا و فاخر است[25].» با این وجود عشق او عشقی پاک است که با شهوت و هوس نمیآمیزد.
«گمان برند که در باغ عشق سعدی را |
|
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است |
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر |
|
که جهل پیش خردمند عذر نادان است |
و ما ابرئ نفسی و لا ازکیها |
|
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است[26]» |
3) سادگی و صراحت بیان
سعدی در زمانهای میزیست که صنایع لفظی جای سادگی را گرفته و انحراف ذوق، هرگونه لفاظی و عبارت پردازی را عنوان کمال طبع و ادب میپنداشت[27]. در قرن ششم و هفتم، زبان فارسی در قید و بند تکلفاتی قرار گرفته بود که رسالت اصلی آن فدای تصنعات کم اهمیت و بعضا بیاهمیت شده بود. در این شرایط بود که شاعری چیره بر زبان و واژگان فارسی، استواری و سادگی زبان فردوسی و رودکی را در قالب الفاظ زمانه به ارمغان آورد. بدون آنکه صنایع و آرایههای ادبی را دستاویزی به ظاهر برای هنرنمایی قرار دهد، به سادگی و بیپرده با انتخاب بهترین قالبها و واژگان با ما سخن میگوید. به تعبیر مرحوم صفا در آثار سعدی «ترکیب عبارات تابع ذوق سلیم شد نه تابع معلومات نویسنده[28].» برخلاف بسیاری که برای جبران کمبودهای خویش، علوم و فنون زمانه را به عنوان ابزاری برای تفاخر خویشتن در شعر به کار میبستند، طریقی دیگر در پیش گرفت و از اعتدال در شعر خارج نشد. اما این ایستادگی سعدی در برابر جریان زمانه جدای از استادی وی در سخن به همان شجاعت و اطمینان به نفس وی باز میگردد و همین نکته یکی از مهمترین عواملی شد که وی، سعدی آخرالزمان[29] شود و در عهد خویش باقی نماند.
4) تواضع و فروتنی
«بلندی از آن یافت کو پست شد |
|
در نیستی کوفت تا هست شد[30]» |
تاریخ و طبیعت همواره گواه این امر بوده است که لازمهی هستی، نیستیست، عظمت و بزرگی در پرتوی تواضع و فروتنی کسب میشود و وصال به محبوب حقیقی در سایهی ریاضت به بار مینشیند. در حالی که نخوت و کبر از دیدگان خویش فراتر نرفته و راهی جز خودبینی به جای نمیگذارد. این معنا را بارها و بارها در آثار سعدی یافتهایم چرا که در حقیقت تواضع یکی از اجزای جدایی ناپذیر سعدیست. این مسئله آنقدر برای وی از اهمیت برخوردار است که یک باب بوستان را به آن اختصاص میدهد و در بیش از پانصد بیت به این مهم میپردازد. اما این معنا، در دیباچهی بوستان رنگ و بویی دیگر دارد که گویای ذاتی بودن این خصلت در خود شاعر است. شیخ آنچنان متواضعانه و صمیمانه از نوشتن بوستان سخن میگوید و از کاستیهای آن اظهار خجالت میکند که عرقِ شرم بر پیشانی برخی دیگر که بی هیچ پشتوانهی ادبی و زبانی دچار خودبرترپنداری گشتهاند جاری میگردد. برای همراه شدن با این تجربه به این بخش از دیباچهی بوستان مینگریم:
«بماندهست با دامنی گوهرم |
|
هنوز از خجالت سراندر برم |
که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست |
|
درخت بلندست در باغ و پست |
الا ای هنرمند پاکیزه خوی |
|
هنرمند نشنیدهام عیب جوی |
قبا گر حریرست و گر پرنیان |
|
بناچار حشوش بود در میان |
تو گر پرنیانی نیابی مجوش |
|
کرم کارفرمای و حشوم بپوش |
ننازم به سرمایهی فضل خویش |
|
به دریوزه آوردهام دست پیش |
شنیدم که در روز امید و بیم |
|
بدان را به نیکان ببخشد کریم |
تو نیز ار بدی بینیم در سخن |
|
به خلق جهان آفرین کار کن |
چو بیتی پسند آیدت از هزار |
|
به مردی که دست از تعنت بدار |
همانا که در پارس انشای من |
|
چو مشک است کم قیمت اندر ختن |
چو بانگ دهل هولم از دور بود |
|
به غیبت درم عیب مستور بود |
گل آورد سعدی سوی بوستان |
|
بشوخی و فلفل به هندوستان |
چو خرما به شیرینی اندوده پوست |
|
چو بازش کنی استخوانی در اوست[31]» |
اما شیخ به بوستان بسنده نمیکند و سال بعد نیز در گلستان همین طریق را در پیش میگیرد. جدای بسیاری از حکایات که در اثنای آنها در باب تواضع و فروتنی به طریق صریح و غیرصریح سخن رفتهاست در دیباچهی گلستان نیز همچون دیباچهی بوستان جنبهی شخصی و درونی تواضع را مییابیم. با این تفاوت که جنبهی مدحی که با آن آمیخته، قدری پررنگتر از قبل جلوه مینماید:
«ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط [زمین] منتشر گشته و قصبالجیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر می برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان و شاهنشاه معظم، اتابک اعظم، مظفر الدنیا و الدین، ابوبکر بن سعد بن زنگی، ظلّ الله تعالی فی ارضه، رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه انام، خاصه و عوام، به محبت گراییدهاند که الناسُ علی دینِ ملوکِهم.[32]»
با این وجود، همچون بوستان باز هم از ارائهی آن در مقابل دیدگان اهل هنر اظهار خجالت مینماید:
«دیگر عروس فکر من از بیجمالی سربرنگیرد و دیده یأس از پشت پای خجالت برندارد و در زمره صاحبدلان متجلی نشود...[33]»
در ادامهی دیباچه نیز، نثر به خوبی یادآور همان ابیات ابتدایی بوستان میباشد:
«فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی، عزّ نصرُه_که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر_اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده؛ و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.[34]»
«نخلبندی دانم ولی نه در بستان، شاهدی فروشم ولی نه در کنعان.[35]»
در پایان نیز اینگونه بیان میدارد که:
«اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند کلمهای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله، در این کتاب درج کردیم...[36]»
با تمام اینها که سعدی اینگونه در اهمیت تواضع سخن میراند و به هیچعنوان خویش را از آن جدا نمیسازد، باز هم طریق اعتدال را رها نمیکند و زیادهروی در این باب را شایسته نمیداند:
«تواضع گرچه محبوبست و فضل بیکران دارد |
|
نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد[37]» |
در واقع سعدی و برخی دیگر پایبند و پایبست به سلسلهای از عقاید هستند که در حکم خوی و خصلت آنان قرار گرفته است و تعدی و تجاوز از آن به تبع بسیار ملامتآور خواهد بود. در سعدی موارد این چنین اغلب جنبهی ناخودآگاه داشته و دریافت آن در برخی موارد نیازمند برهم زدن حجابهایی میباشد. در هرحال همواره انسانهای بزرگ دارای خصایص بزرگ نیز بودهاند که سعدی نیز از این زمره مستثنی نبوده و این تواضع فراوان وی القاکننده پیام بسیار مهمی است که شاید حتی در قالب واژگان به خوبی بیان نشود اما آنچه که به سادگی میتوان از آن دریافت، در راستای همان عزت نفس والای وی خواهد بود.
منابع
- سعدی شیرازی، 1393، کلیات، تصحیح محمدعلی فروغی، دوستان
- سعدی شیرازی، 1393، بوستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، خوارزمی
- سعدی شیرازی، 1394، گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، خوارزمی
- صفا، ذبیح الله، 1390، تاریخ ادبیات در ایران(جلد3)، فردوس
- موحد، ضیاء، 1392، سعدی، نیلوفر
- دشتی، علی، 1364، قلمرو سعدی، اساطیر
- براندن، ناتانیل، 1388، چگونه عزت نفس خود را تقویت کنیم، ترجمه اسماعیل کیوانی، گلریز
[1]سعدی، ضیا موحد، ص45
[2]چگونه عزت نفس خود را تقویت کنیم، ناتانیل براندن، ترجمه اسماعیل کیوانی، ص14
[3]سعدی، ضیاء موحد، ص48
[4]چو باز آمدم کشور آسوده دیدم ز گرگان به در رفته آن تیز چنگی
[5]در اقصای گیتی بگشتم بسی به سر بردم ایام با هر کسی
[6]تاریخ ادبیات در ایران، ذبیحالله صفا، ج3، ص597
[7]گلستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص141و142
[8]تاریخ ادبیات در ایران، ذبیحالله صفا، ج3، ص600
[9]همان، ص601
[10]ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام
[11]بوستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، بیت505
[12]سعدیا چندان که میدانی بگوی حق نباید گفتن الا آشکار
[13]شیخ مشرفالدین مصلح سعدی شیرازی: کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، انتشارات دوستان ص657 (تمامی اشعار ذکر شده از سعدی از همین منبع میباشد.)
[14]کلیات سعدی، ص657
[15][15]همان، ص680
[16]همان، ص687
[17]همان، ص687
[18]همان، ص696
[19]در عدل و تدبیر و رای
[20]در سیرت پادشاهان
[21]کلیات سعدی، محمدعلی فروغی،ص421
[22]سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست
[23]سخن بیرون مگوی از عشق سعدی سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
[24]کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، ص367
[25]سعدی، ضیاء موحد، ص96
[26]کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، ص390
[27]قلمرو سعدی، علی دشتی، ص45
[28]تاریخ ادبیات در ایران، ذبیحالله صفا، ص613
[29]هرکس به زمان خویشتن بود من سعدی آخرالزمانم
[30]بوستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص115
[31]همان، ص37و38
[32]گلستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص51
[33]همان، ص55
[34]همان، ص56
[35]همان، ص56
[36]همان، ص56
[37]کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، ص790
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه