شعری از ﺻﺪﻳﻘﻪ ﻧﺎﺭﻭﻳﻲ
تاریخ ارسال : 17 اسفند 95
بخش : شعر امروز ایران
در سایهای از صدا
گرفت و ُ
بُرد
و گفت: کوهها وقتِ حرکت عاشقاند
و وقتِ عاشقاند در رنج
از لبهاش حرکتِ شب بی هنگام روی دیوار
چِشمهاش مردمانی متحمل انشعاباتِ گوناگون
وَ جرقهای از خاک با ریشه ها وَ تیزیِ برندهای
می زد بیرون
خونهای خوشبخت وُ دلنشین
با حافظههای جریانمند
همراهِ باد میآمدند
وَ همراهِ باد میشدند
گیسهای وحشی
در گونهی جدید وُ ناخوانای یک درخت
زمستان اهلیتِ به خواب شدنت را ندارد
زمان را بی ادامه کن
وَ فرصت را از برداشتنِ بادها بگیر وُ
به کوچ ببر
به کوچِ منقارِ پرندهای در حرکتِ کوه
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه