شعری از گلی دیلم کتولی
تاریخ ارسال : 30 شهریور 96
بخش : قوالب کلاسیک
کسوفی بسته ای در چشمهایت ماه خوابیده
بزیر پلک تو سیاره ای گمراه خوابیده
تنت چون برکه ای آرام و گاهی پیچشی کوچک
که مخفی گشته بی بی در تنت چون شاه خوابیده
دلت تنگ است میخواهد بکوبد مشت بر سینه
ولی از اضطراب و دلهره در چاه خوابیده
بروی شهد لبهایت که صد معنا عسل دارد
هزاران نیش سوزاننده ی جانکاه خوابیده
بران بند کمر گاهی که داغ استوا دارد
هزاران عشوه ی لغزنده بین راه خوابیده
بروی گردنت طوقی زحل را می نمایاند
شبیه گردن قویی به بندر گاه خوابیده
نمی دانم قلم گویی ز موهایت کم آورده
که قی کرده سیاهی را و شب ناگاه خوابیده
ببین دفتر ورق خورده ببین شاعر کم آورده
گرفته زانوان را چون هلال ماه خوابیده
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه