شعری از کمال امینی


شعری از کمال امینی نویسنده : کمال امینی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

1         

 

خانه مريض است

خيابان تب كرده

و كوچه ها در حاشيه بة خود مي لرزند

تن ماشينها كرخت شده

و آمبولانس درد مي كشد

ويترينهاي لوكس

بوي بتادين ميدهند

رگ درختان از فرط سرم ماسيده

پاييز است

زني كه دوستم دارد  در بيمارستان بستريست

 

2

 

داخل اين سكوت

حرفي براي پذيرايي ندارم

 بلاخره در اين زن تمام       ميشوم

مثل كليدي كه در قفل ميشكند

عكس ميشوم

وتنها ميخوابم

از من پايين ميافتد اتفاقي كه در سرم بود

بالاخره

با زن يا بي زن

باور كن

آينه دروغي بزرگ است

اين را آب ميداند

آب خيلي راحت ميرود

هي شما كه قاپتان را عكس  زده ايد به زمين

و در قهوه تان فلسفه حل ميكنيد

زن مينوشيد و شعر ميشويد

بايدعادت كنيد كه فراموش بيفتيد

 در انتهايي كه تنها خوابيده ايد     فقط خوابيده ايد

من داخل اين سكوت

دارم عكستان را ميخندم

به تمام ديوارهايي كه بي پنجره اتاق كرده ايد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : کمال الدین امینی پور - آدرس اینترنتی : http://kdap.blogfa.com

با سلام خدمت آقای کمال امینی
بسیار زیبا می سرایی احسن بر شما.
ببخشید آقای امینی شما اهل خوانسار هستید؟