شعری از پگاه احمدی

تاریخ ارسال : 28 اسفند 03
بخش : شعر امروز ایران
روح
جرقه می زنی ای سنگ در دهانم
بگو از این ایوان،
شبیه بادبان به جهان زل زدیم
وَ هستی ِ تاریک را لغت کردیم.
تمام جهان آن انگشتِ سرخ
که جوهرش را کشید در نفس ام
وَ من زبانش را
در انفجار قرنیه ام یافتم.
سلوک یعنی پرتگاه ِبین نوشتن وَ دست
وَ از الف، جنون منتشری ساختن.
شبیه ِ میدان در روح ِ اسب
به سر، به شانه به گردن به هرکه می رسم باری
به طبل ها که تکه تکه خیابان را بسته اند
به او که مثل سوسک، تکیده شده ست
می پرسم پس روح ات کجاست؟
به مردمی ابدی
که تک به تک، تاریک می شوند.
امید امّا
لکّه های درشت، زیر ِ خنده وُ خون دیدن است
وَ زنده ماندن برای آن لغتی
که در کمان ِمنفجر ِ آفتاب،
با بهار می آید.
لینک کوتاه : |
