شعری از پگاه احمدی


شعری از پگاه احمدی نویسنده : پگاه احمدی
تاریخ ارسال :‌ 8 آذر 95
بخش : قلمرو شعر

خواهر ، حوّاری ، صدا !

خواهرانه بر " بَم"

 

سیّد مرا بُکُش !

پایین هواست که پایین نمی رود

برادرِ این ابر ، خواهرِ من بود !

 

مرا بُکُش سیّد !

پایین گلوست که پایین نمی رود     

میانِ من و خواهرم

 

چقدر خاک ، لای گلو وُ النگویم بیا ...

پایین صداست که پایین نمی رود ...

 

خواهر ! حوّاری! صدا!

جز گور دخترت

در شمع وُ پنج شنبه کسی را نداشتیم

ما آمدیم !

برای عقد وُ النگو

برای نخل ، لای خونِ عروسی آمدیم

و تکه های عروسک

حتماً تو را دوباره به دنیا می آوَرَد    بخواب!

 

سیّد مرا بُکُش !

این خون ، یک شب از قطارِ هویزه رد شد وُ یک صبح از

                                                          [ "ارگِ بَم"

روزی دعای مادرم بود وُ شبی ، خمپاره لای نمازِ برادرم

تمام خاک وُ هوایم لای این عروسک مُرد

ما آمدیم !

 

سیّد مرا بُکُش !

قبرم از گوشه های دلم پُر می شود

مرا بُکش سیّد!

در خاکی ، که هر چه پارو می زنی بیشتر حقیقت داشت

 

چرا به خودکشی ام آمدی ؟

وقتی که تا گلو

توی خاکِ پنجره گشتیم

جز بشقابی پرت وُ پلا

کسی نمانده بود برای خوردنِ این زندگی !

جُز گازی که روی خودش باز می شود یک شب

در خواب وُ خفه

تمامِ پنجره ها بسته بود ...

 

ما بهتریم یا ...

"یا" بهتر است یا ...

اینها که رفته اند لای تکه های النگو ؟

 

ما آمدیم !

تو با شنای من برگرد

جز آبی که لای آجر ریخت

کسی متولد نمی شود

لای هوا

همین اتاقِ برشته ست

که نان وُ استخوان اش را

با هم

بیرون می کشند !

 

مرا بُکُش سیّد !

یا از خاکِ پنجره هایم بلند کن

نخلی را که شوهر شب بود

 

سیّد مرا بُکُش !

لای کلوخ هاست

یک ران ، دو ران ، ...

و این که کشف می شود لابد

پیراهنِ من است که می خواست

در ماهیچه های همین شهر

خودکشی بکند

پارو بزن !

ببین !

چطور بیرون افتاده ایم

ذره ذره

از هِلالِ النگوی دخترم

 

پارو بزن !

هنوز ، یک لایه از هوا این جاست

یک لایه خاک

یک لایه گلو

یک لایه از من وُ طاهاست

در اسفلِ زمین .

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :