شعری از پگاه احمدی
تاریخ ارسال : 29 اسفند 93
بخش : شعر امروز ایران
ظلمت
هوای فیروزه ای بیاور صعود کنیم
در سینه های هم بشکافیم
در خانه ای که یک تکه جان نداشت برقصد
و لنگیده بود در قیر و شراب
فرار کن
دلیرتر از سوسک
زِبرتر از مرگ
سریع تر از وقتی که دست هامان را
از لاشه های هم، بیرون می آوریم
با بوی بنگ و نفتالین
فرار کن از من
که جنگ ِ دکمه هایم خونی است
و تمام ِ عمر، به قلب ِ سیمان کوبیده ام
فرار کن، ظلمت است
به آن خدا که حالتی ست بین آفتاب وُ ناشنوایی بگو
هوا ضخیم تر از زندگی ست
وَ من دهان ِ منفجرم را پشت ِآخرت ِ برف می گذارم
تا، بگذرم.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه