شعری از پرویز گراوند


شعری از پرویز گراوند نویسنده : پرویز گراوند
تاریخ ارسال :‌ 14 شهریور 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

این جا ماکت میدان جنگی ماست

این گوشه با گوشه‌های دلش

مردی که سرش کلاغ بود

آن‌قدر عارف شد

که کبوتر چون به سن نوح رسید

به اتاقش رسید و گفت:

این‌جا همان خشکی‌ست

این همان مردی‌ست که باید در صحنه‌های بعد

با بادها گلاویز شود

و صدای شلیک دربیاورد

این گوشه، ابعاد زنی‌ست

که با ابزار لوکس عاشقانه‌تر است

در را پشت سرش

و میخ را می‌کوبد بر متواری‌الاَضلاع مردی

که با تختخواب 

از جیرجیر تحلیل رفته است

در صحنه‌های بعد وقتی بر خشکی پیاده شدیم

این مرد همان میمون ساده‌لوحی‌ست

که جدی‌ترین کارهایش

سیستم عصبی این و آن را به خنده تحریک می‌کند

بعد از آن‌همه طوفان

یکی از فواید خشکی این است

که وقتی دوباره همان مرد

با دهانش به شما شلیک کرد

در جنگ نابرابر او را سنگ می‌زنید

 

از پا که افتاد

او را در مزرعه می‌کارید

کدوها چاق می‌شوند

سبزی‌ها بلند

و او سرش کلاغ می‌شود

و با صدایی که هیچ‌ کس نخواهد شنید

خواهد گفت:

هی کلوتر! کشتی نوح را از کدام پنحره باید نجات داد!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :