شعری از پانته آ صفائی
تاریخ ارسال : 24 آبان 95
بخش : قوالب کلاسیک
من آب و آتش را به هم آمیختم تا او
آن چشمهایش هم پلنگ تشنه هم آهو
بیرون بیاید از کمین هفتصد سال و
پایین بیاید از ستیغت آه! دالاهو!
حالا ببین بر گرده گاهم جای چنگالیست
هم خون چکان هم مهربان هم پنبه هم چاقو
زخمی که با خاکستر و شیرش نخواهم بست
زخمی که درمانش نخواهم کرد با دارو
زخمی که خون تازه از آن می چکد یک عمر
زخمی که دارد ریشه در افسانه و جادو
مثل شقایق های اسفندش نبین! این زخم
همچون بلوطی ریشه دارد در تنت ای کوه!
از غارهای سالیانت سر برآورده است
این (هم عذاب دوزخ و هم لذت مینو)
بیرون کشیدم از کمین هفتصدسالش
آمیختم خون تنم را با جنون او
حالا فقط عطر مرا از باد می جوید
هروقت می آید نسیمی تازه از هر سو
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
