شعری از وحیده سیستانی
تاریخ ارسال : 21 بهمن 96
بخش : شعر امروز ایران
چشم
نور بازشده از مهربانی
در زمستان که گاهی بنفش میشود
و گاهی سیاه تاریک
به برفهای آبی نگاه کن
به فاصله
که تنهایی زمین را غلیظ میکند
و گرمای یک شهر تشنه در دلش میچرخد
سلول غمگین چشم
ای قسم وارون
که منهای لبها ورم کردهای
و انگشتهای دلیرت
بنفشههای سال جدیدند
بلند باش با لباس راحت آبی
و دیگران
و دیگری
تویی که میتوانی از پرندهی یخ
قلب قدیمی ماه باشی
و رگ بریدهی آبی
منبت دریای بی رنگورو
که تلو تلو میخورد از اسب
باشی به نازکی که چشم کشیدهی ساحلی
هاه به شیشهای که دارد کبوتری را در شکمش هضم میکند
هاه به صورت لبی که روبهروی خوب آزادی روییده است
روبهروی پرندهای
پا منار خم شده تا کمر
خم شده از لگن
آهن
پرندههای خواهر
که شانهی داغ بهمناید
شما که برادران آباد رفتهاید
از رأس راستشوندهای که به کشتارگاه میروند
به خیابان که جای زندگی است
و با روسریهایشان
به هم سلام میکنند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه