شعری از هوشنگ ملکی


شعری از هوشنگ ملکی نویسنده : هوشنگ ملکی
تاریخ ارسال :‌ 13 بهمن 94
بخش : شعر امروز ایران

کازینو

 

جفت ھیچ

روی صفحه ی سفید می ریزم

تاس ھای تصادف را

دو کلمه ی بی معنای ھشت پھلو

که سال ھاست میان ذھن می چرخد

میان ذھن قمار بازی که تا پشت میز می نشیند

خودش را می بازد

پشت میز شناور

با ھزار جفت ھیچ

روی عرشه ی شانس

که سکان چوبی اش در دست اسطوره و باد است

مثل یک پیامبر سمج

به سمت زیبایی می رانم

زیبایی ھای احتمالی

از سکس با یک پری دریایی گرفته

تا رقصیدن زیر باران مروارید

در جزایر کاغذی

یا چه فرق می کند در متن کتاب ھای مرجانی

به دنبال منشور ھزار پھلو

به اعماق خواب رفته ام

به اعماق آب ھای فسفری

منشور ی که انسان را تجزیه می کند به ھزار و یک خدای رنگارنگ

به یک رنگین کمان ھزار رنگ

اما یک بار به اسکلت خضر رسیده ام

یک بار به اسکلت اسکندر

یک بار به اسکلت یک کشتی که شبیه میز قمار بود

امروز پشت این میز تمام خودم را می نویسم

جفت ھیچ

چیزی برایم نمانده به جز این دو سطر کوتاه

که برای نوشتن روی آب کنار گذاشته بودم

روی آب شور

روی سنگ قبر مایع

سنگ قبر تمام ناخداھای پیر ناکام

چیزی برایم نمانده جز این دو سطر کوتاه

رفتن تن سفر بود

برنگشتن تن جاودانگی

دست خون

دست آخر دنیاست

وقتی چیزی برای باختن نداری

تازه دنیا زیبا می شود

تازه شعر کشتی می شود

یک کشتی بزرگ با سر اژدھا

که تمام سمت ھا را می بلعد

حالا من یک انسان نخستین ام

که از شوق نوشتن نه در پوست خود می گنجم

نه در پوست گوزن

نه در پوست خدایان محلی

حالا من شیر و خورشید و منشور را

با قلم مفرغی روی سنگ تازه می نویسم

با استخوان دارکوب

روی درخت بامبو

تاس تصادف را می ریزم

روی سر دختران اسیر

سلام عروس احتمالی !

که یا طعم زعفران می دھی

یا طعم خرمالو

یا طعم زیتون

و تن ات مرغوب ترین محموله ی جھان است

امشب کنار تو پھلو می گیرم

مثل کشتی دزدان دریایی

که خشکی را از یاد برده است

تو فرشته ای

اما من دنبال یک دختر زمینی می گردم

دختری که روی کتف چپش

نقشه ی بھشت است

نقشه ای که شیطان با خون آبی اش کشیده است

و مرا آواره ی متن ھای مقدس خواھد کرد

یک روز اسکلت مرا

یا در اتاق سفیدم خواھی یافت

یا زیر آوار کتابخانه ی بابل

من از خشکی فاصله گرفته ام

و مردی که به دنیای مرطوب متن خو گرفته است

قیمت طلا و کاغذ

و ترکیب کابینه ی ایران و مصر برایش مھم نیست

مھم تویی

و دلفین ھای بازیگوش

که روز به روز زیباتر می شوید

و مردادی که در راه است

یک بار تو را و روشنک را به من می دھد

یک بار مرتضا را می گیرد

 

نشسته ام پشت میز قمار

و ورق ھای کتابم را بُر می زنم

" ساحل

آن جا که پاروھا فلج می شوند و

قایق ھا می میرند

آن جا

که خاک به استقبال ات می آید

و تو را از تعلیق دریا می گیرد..."

نشسته ام پشت میز معلق

به باخت ھای بزرگم فکر می کنم

و به اعماقی که زیر میز من است

و به طوفان ھای نزدیک

اما مردی که آلوده ی قمار است

و میزش روی عرشه ی احتمال

به خشکی فکر نمی کند

نوشتن

کندن

و به باد دادن

وظیفه ی من عبور کردن بود

گذشتن از منشور

و تجزیه شدن

به ھزار و یک صورتک برنزی

ماریای عزیز خوب نگاه کن!

ببین بعد از این ھمه سال

میان بالماسکه ی اشباح

کدام چھره ی ھوشنگ را می شناسی؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :