شعری از نیما صفار
تاریخ ارسال : 6 مهر 96
بخش : شعر امروز ایران
يك بار ديگر میپرسم:
چرا فرار نكردی؟
-كردم
الآن تو دورترين امكان از قبلن ِخودمم!
خودمم!
شيرين عبادی برگشت به قاضی گفت:
-میبينين آقای رئيس؟
محجوره!
تو سرنوشتش لحاظ كنين لطفن
من ولي مثل بيشتر شعرهای فارسی حواسم به تو بود كه بیگفتگو خارج از هر دری میشدی
تا شير به بچّههايت بدهی به نوبت
آن هم اينقدر قانعكننده ...
—-------------------
يا مای معمول، يا مای معمولی كه نمیدانی خطاب شوی يا فقط رفته باشي
كه بعدها بگويند "مايی بود، بدك نبود، فقط رفت، خودش رفت"
بعد يكی پيش بيايد، يكی با چشمهای آورده
و منتظر باشيم چيزی بگويد يا فقط نگاه كند
امّا او يكی ديگر است، كنار يكی ديگر و يكی ديگر و يكی ديگر است!
میشماريم، چندتا هستيم با يك سقف، كه همين الآن بگيرنمون میشيم "ما"
من امّا قرار بود از خودم نگويم، زياد كه بگويی كلمه مجرم میشود
چند كلمهی مجرم میشناسم، شنبليله، هويج، ماه، عسلويه، باز گنجشك، باز گربه، باز حبيب موسویی بیبالانی با همه چشمها و دهانهايی كه وقت گفتن جمع میشوند تو صورتش، يك استراتوس كه "تو"ش دارد میافتد و میگيرم به دهان
همان دهان
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه