شعری از نیلوفر اعتمادی
تاریخ ارسال : 28 تیر 92
بخش : شعر امروز ایران
صبح به خیر زخمهای ناشتا!
نیلوفر اعتمادی
میلی غایب
در نزدیکی اشیا از دور
تلویزیون با رادیو
بخاری با اجاق گاز
و من که در نسبتام با پیراهنی حریر، ناتنیام!
با آنکه میایستد از بغل
سایهاش روبهروست
و هر صبح
صبحبهخیر صندلیهاست
خانهیی که در خانوادهام نبود هیچ
اما یک مرتبه از امضای شخصیام پا شد
دست کرد در جیب میز
و انگشتانام را یکی یکی روی گونهات گذاشت
انگشتانام را جماعتام
میخچههای فرورفته در پاهای زنی از پشت
بلندشدنی از روزنامه
که همسر شرعی پدر است در اشتراکهای ششماهه...
صبحبهخیر زخمهای ناشتا!
وقتی بر غار تاریک معدهام نازل میشوید
میلی است در من
به کشاندن رودههایم تا دهان گوسفندهای ذبح
به سر تراشیدهی سربازی 18ساله
و آنکه در پهلوی چپام همسایهیی است مهاجم
وقتی به تدریج
صندلیهای خالی جایشان را به صندلیهای پر میدهند
تا از دورشدنها نامههای بیتمبر بماند
از صورتام آرایشی جنگی!
من از خاورمیانه خوشمزهترم قول میدهم!
و آنکه در خسخس سینهام
سرودی ملی را در رُژِ لبی کمرنگ حل میکند
پیراهن حریر نازکی است
که لکهیی سرخ را پشت یقهی انگلیسیاش پنهان کرده
در نیمههای شب صبح عزیز!
تنها به تو داده...
تنها به تو...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه