شعری از نعمت مرادی


شعری از نعمت مرادی نویسنده : نعمت مرادی
تاریخ ارسال :‌ 29 آبان 99
بخش : شعر امروز ایران

ابرهای بی باران
کوه شتک‌زده
گندم‌زار بیمار
و پیرزنی که در آستانه در
دنبال مرگ خویش می‌گردد
قبرستان آرام و بی‌صدا کنار گندم‌زار خوابیده است
کسی تاریخ قبرها را دست‌کاری می‌کند که من نیستم
زنی از سوراخ قبر برای مردش دست تکان می‌دهد
من از سوراخ پنجره دنیا را دست‌کاری می‌کنم
و به آخرین سرفه‌های  مرگ می‌خندم
قبرستان از خواب بیداری می‌شود
فانوس به دست 
مردی که از سوراخ قبر بیرون آمده را دوباره به قبر بازمی‌گرداند
پیرزن‌ در را می‌بندد و آب می‌دهد به انگور حیاط
من سوراخ دنیا را می‌بندم
مرگ می‌خواهد از مرگ بگریزد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :