شعری از نعمت مرادی
تاریخ ارسال : 18 مهر 97
بخش : شعر امروز ایران
تو افسانه بودی کارون
بهوقت سیمرغان فاجعه
بهوقت سنگوارههای باستانی
بهوقت پرندگان کوچ بیباران
وقتی شیوع مرض
اهسته در پوستت
شروع به جفتگیری کرد
و زاویه تلاقی
ماهیان مرده بر جنازه دستهای آلوده بودند
ترا سوزاندند شبیه مردههای هندو
ترا و تمام ماهیها و جاشوها را
ناپاکان وراج سرشت
پشت میزهای دستور
ناپاکان جنخو بیپروا
ترا بخشیدند شبیه اسبی پیر
کارون
انروز که نیلوفران آبی
در صورت سرخ تو
یا
کهنمرغهای اساطیری کنار تو
به جزیره کرت میاندیشیدند
تو خنیاگر سفیر عشق بودی
نازداران صومعه از عظمت تو
جشن هزارساله برپا میکنند
تو که ارزانیات صدها مرجان زیبا بود
حالا ترا چه کردهاند؟
از گلویت سیاهسرفه
از چشمهایت دوغاب آهکی
پشت دستانت زگیل
راستی ای زیباترین عروس خورشید
ترا چه کردهاند؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه