شعری از نزهت مهدوی اشرف

تاریخ ارسال : 29 اسفند 03
بخش : قوالب کلاسیک
اکنون
لبخند تو بهانه ی تلخی ست
آواز کودکانه ی تلخی ست
لیموی مانده بین بد و خوب
با طعم جاودانه ی تلخی ست
...
می بینمش ولی نه چنان حال
چون حال بی زمان گذشته
انگار از ورای دلی تنگ...
...باران بی امان گذشته...
شرابه های نازک باران
روی غریبه های نگاهش
یا گرد های نقره ی بعدا
بر تارهای موی سیاهش
...
آرامشی که چشم تو آورد
انگار خسته است و ترک دار
من ایستاده ام به تمامی
با این نماز خسته ی شک دار...
دل می دود به سوی تو وقتی،
من ایستاده ام، کم و نیمه...
انگار در نگاه تو حبسم
در آن نگاه مبهم و نیمه
از زیر پلک های تو تبدار...
یک زندگی ست روی خطی صاف
جز سایه نیست آنچه که دیدی،
با چشم و پلک بسته و شفاف
طعم خدا و خستگی محض
در جرعه جرعه های نفس هام
من تشنه ام به خستگی محض
من خسته ام به جرعه ی این جام
آرامشی که چشم تو آورد...
با صد ترک هنوز سبو هست
هر بار اگرچه لحظه و فانی ست
هر لحظه جرعه ای به گلو هست
...
می بینمش و ساقه ی تردی ست
که می جویم و بار ندارد
تب دارد آسمان ، دل پاییز
این آسمان بهار ندارد
...
گفتم؟ نه هر چه گفتم و گفتی
افتاد در دهان سیاهی
دریای خسته مانده ی تاریک
چه الکن است لهجه ی ماهی
...
اما خدا بهانه نیاورد،
گفت آسمان بهانه ی تلخی ست
وقتی که آسمان همه دریاست،
لبخندتان بهانه ی تلخی ست
لیموی مانده در شک و تردید
طعم خدا و طعم عدم بود
در این جهان بی حد و بی مرز...
هر چیز بود، خسته و کم بود
لینک کوتاه : |
