شعری از ناظیم حیکمت Nâzım Hikmet
- که نام او در ایران با املای ناظم حکمت مشهورتر است -
به همراه اصل شعر
برگردان از تورگوت سای و نیما یوسفی


شعری از ناظیم حیکمت Nâzım Hikmet
- که نام او در ایران با املای ناظم حکمت مشهورتر است -
به همراه اصل شعر
برگردان از  تورگوت سای و نیما یوسفی
نویسنده : تورگوت سای، نیما یوسفی
تاریخ ارسال :‌ 17 آذر 98
بخش : ادبیات ترکیه و آذربایجان

CEVİZ AĞACI

Başım köpük köpük bulut, içim dışım deniz, 

ben bir ceviz ağacıyım Gülhane Parkı'nda, 

budak budak, şerham şerham ihtiyar bir ceviz. 

Ne sen bunun farkındasın, ne polis farkında. 

Ben bir ceviz ağacıyım Gülhane Parkı'nda. 

Yapraklarım suda balık gibi kıvıl kıvıl. 

Yapraklarım ipek mendil gibi tiril tiril, 

koparıver, gözlerinin, gülüm, yaşını sil. 

Yapraklarım ellerimdir, tam yüz bin elim var. 

Yüz bin elle dokunurum sana, İstanbul'a. 

Yapraklarım gözlerimdir, şaşarak bakarım. 

Yüz bin gözle seyrederim seni, İstanbul'u. 

Yüz bin yürek gibi çarpar, çarpar yapraklarım. 

Ben bir ceviz ağacıyım Gülhane Parkı'nda. 

Ne sen bunun farkındasın, ne polis farkında.

 

درخت گردو

سرم بر ابرهای كف كرده، درون و بيرون‌ام همه دريا

من يک درخت گردو هستم در پارک گل‌خانه تک و تنها

شاخه شاخه، شيار شيار درخت گردويی پيرم

اين را نه تو می‌دانی و نه پاسبان‌ها!

 

من درخت گردويی پيرم در پارک گل‌خانه

برگ‌هايم همچون ماهی در آب چست‌و‌چالاک

برگ‌هايم همچون دستمال ابريشمی نرم و نازک

برگير عزيزم برگی را و اشک چشمان‌ات را پاک كن

هر برگ‌ام دست من است و من هزار دست دارم.

با هزار دست‌ام نوازش‌ می‌كنم تو را و استانبول را

هر برگ‌ام چشمان من است و با تعجب می‌نگرم

با هزار چشم‌ام می‌نگرم تو را و استانبول را

برگ‌هايم مثل هزار قلب می‌تپد می‌تپد مثل هزار قلب

من درخت گردويی پيرم در پارک گل‌خانه

نه تو اين را می‌دانی و نه پاسبان‌ها!

 

پ.ن: می‌گويند در دوره‌ای كه پليس مخفی تركيه به دنبال ناظم حكمت بود روزي او با نامزدش در پارك گل‌خانه زير درخت گردو قرار ملاقات می‌گذارند. ناظم حكمت می‌آيد و زير درخت منتظر می‌ماند اما ناگهان متوجه پاسبان‌ها در اطراف شده از درخت بالا رفته و منتظر رفتن آن‌ها می‌ماند. در اين ميان نامزدش آمده مدتی در اميد آمدن او زير درخت منتظر مانده و بعد می‌رود و ناظم حكمت در آن اثناء طرح اين شعر را در ذهن‌اش می‌ريزد.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :