شعری از میم خندانی


شعری از میم خندانی نویسنده : میم خندانی
تاریخ ارسال :‌ 6 آبان 04
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

«چرخ خیاطی»

 

برای خود کسی بوده‌ست قبلا چرخ‌خیاطی
همیشه بوده در مصداق یک زن، چرخ‌خیاطی

ندارد ترسی از خورشید، از اندوه شب، از عشق
ندارد ترسی از پرواز کردن چرخ‌خیاطی... 

دلش می‌خواست گلدان باشد و چشمان خیس‌اش را
بدوزد پشت پای دشت و دامن چرخ‌خیاطی

همیشه توی خوابش دیده یک دشت اقاقی را
و طول روز را تا شب دویدن، چرخ‌خیاطی

ولی چرخانده چرخ زندگی ماسوره‌هایش را
و در انگشت‌هایش رفته سوزن، چرخ خیاطی

عصای دست بی‌بی بوده هر شب، مادرم می‌گفت:
چراغ خانه با او بوده روشن... چرخ‌خیاطی-
- دلش پُر شد... ولی لی‌لی کنان آمد کنار حوض، 
خدا را دید آن شب احتمالا، چرخ‌خیاطی

و آذر ماه بود انگار، در آتش تنش می‌سوخت
و کم‌کم آب شد تا زیر گردن، چرخ‌خیاطی... 

خودش را ریخت، خالی کرد... در قیلوله‌ای خوابید
بروی گیسوان زرد خرمن، چرخ‌خیاطی

◾️

تمام طول شب پروانه‌ها آواز می‌خواندند
به دور 
[لاشه ای از جنس آهن]...
چرخ خیاطی!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :