شعری از میلاد کامیابیان


شعری از میلاد کامیابیان نویسنده : میلاد کامیابیان
تاریخ ارسال :‌ 3 خرداد 00
بخش : شعر امروز ایران

چروک


نوزاد لبخند می‌زند؛
مرگ بر چهره‌اش راه می‌گیرد.
نوزاد گریه می‌کند؛
مرگ بر چهره‌اش راه می‌گیرد:
چروک آغاز شده است.

در شمالِ من
لبخند لهجه‌ای مردانه دارد.
ساق‌های زنان را می‌بینم
که به صیدِ عشق می‌روند،
پیرمردانِ بی‌دندان را
که در قهوه‌خانه‌ها
خاطرات‌شان را ذرّه‌ذرّه دود می‌کنند
                                تا تمام شوند.
ابرها را می‌گذارم
درْ گوشِ کاج‌ها
پچپچه‌های آبی سردهند
                            و بزرگ می‌شوم.

این‌جا تهران است، پشتِ چراغ‌قرمزِ نوّاب:
کودک، با اخمِ آفتاب‌سوخته،
تقدیر را دودستی تعارفم می‌کند.
پشتِ فرمان نشسته‌ام،
به هیئتِ زورقبانی سکّان‌باخته، در مهی بی‌زوال،
و کارمندوار ساندویچِ صبحانه سق می‌زنم.

بزرگ شده‌ام.
هر داغ
خطّی دیگر می‌اندازد
بر پیشانی‌نوشت
و چروک، بی‌صدا و غمین،
ته‌نشین می‌شود کناره‌ی لب
با سیگارسیگار دود.
بزرگ شده‌ام
و ابرها
چین به پیشانیِ آسمانِ شمالی‌ام
                                       انداخته‌اند.

نوزاد لبخند می‌زند؛
نوزاد گریه می‌کند؛
صدا از کجا می‌آید؟
در کمرکشِ کوچه‌ای سنگفرش
روی چهارپایه نشسته پیرمردِ بی‌دندان
―شمالِ من است این‌جا؟―
کلاهش در دست
تسبیح می‌اندازد و، خمیازه‌کشان،
خطوطِ عمرِ مرا می‌شمارد:
                                  بر کفِ دست‌ها
                                  کنجِ لب
                                  روی پیشانی.

شمالِ من است این‌جا؟
این خانه آشناست.
قابِ آبیِ پنجره با تصویرِ کودک مأنوس است.
زنی، ساق‌هاش درخشان،
بر چهره‌ی نوزاد سایه می‌اندازد
چروک بند می‌آید:
                       مرگ که برسد
                       دیگر کیست که بمیرد؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :