شعری از میثم متاجی


شعری از میثم متاجی نویسنده : میثم متاجی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

جز سربازي كه جمجمه اش

از مگسك اين تفنگ پيداست

همه سهمي از معدن هاي سنگ دارند.

سنگي كه روي قبر

نبودن مان را به تصوير مي كشد

ماخانه هامان را

بر شانه سهم سربازاني ساختيم

كه در گوري دسته جمعي خوابيده اند

بند بنداستخوان شهر

نامي در درون خود دارد

و چشم هاي منتظر مادران

خانه هايمان را مي پايد .

سنگي كه در آستان در كار شده

شايد پسري باشد دركنار ساحل

كه تور صيادي اش را به آب مي اندازد

و اسلحه صيد ميكند و سوار قايق كوچك

از رودخانه هاي آرام شهر مي گذرد.

سنگ زير پنجره

هي هي چوپاني جوان است

كه معشوقه اش از دور از قاب چوبي پنجره

اندام اش را به باد مي سپارد.

با گرگ ها هيچ فريادي براي اهالي نيست

و گوسفندها روي قلاب قصابي شهر

آويزان مي شوند.

همين جا كه نشسته ايد

به ديوارها فكر كنيد

كه از تن شماست

همين جا كههستيد

و اين كلمات را ميخوانيد

كسي كمين كرده از سنگ تا شليك.

*           *            *

سنگفرش خيابان

يعني كه عده ايي در گوشه ايي از جهان مرده اند

بي گريه و تدفين.

*           *            *

روزي ابريشم و طلا سوغات مسافران بود

امروزانسان جنگ را هديه مي دهد

و ماموران پست شكل بمب هاي بزرگي اند

كه پيغام مي رسانند.

*           *            *

جنگ هم ديگر بدون شناسنامه شده

و عليه خودش مي جنگد

او قرباني دست هايي است كه...

تا انگشتي نباشد

هيچ تفنگي شليك نمي شود.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : hanane soleymanzade - آدرس اینترنتی : http://

salam be ostad khobam shere kheyli zibayi bod