شعری از میثم ریاحی


شعری از میثم ریاحی نویسنده : میثم ریاحی
تاریخ ارسال :‌ 21 آذر 91
بخش : شعر امروز ایران

 

مُعطلِ برف و

مُعطلِ صبحی برهنه

مُعطلِ آسمان

مُعطلِ فردای یک پنجره

که تکه تکه از لبانم بریزد و

در همین گیاهِ تنها

بتوانم      بوسه ات را        بَغل کنم

بتوانم

تَنَت را بپوشم و

هیچ وقت

دور نباشم از پیراهنت

آغوش تو

آخرتی طولانی

و رهاتر از        اَبدیت آب است ...

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : ابوالحسن نظرنوکنده - آدرس اینترنتی : http://

آقای ریاحی شعری بود زیبا آفرین

ارسال شده توسط : صادق آل موسوی - آدرس اینترنتی : http://

درود استاد....
روز که شروع میشود ...
نمی خواهم پیراهنم را بپوشم...
هنوز گرمای بدن تو برتنم میپیچد...
نمی خواهم کروات بزنم...
هنوز دستان تورا دور گردنم حس می کنم...
آینه را نمی بینم...
هنوز چشمهای تو با جشمهایم بازی میکند...
چرا صورتم را بشویم...
جای بوسه های تو هنوز سرخ است...
چه کسی خورشید را دوست دارد...
من شبی میخواهم تا آخر عمر......
جسارتم را ببخشید استاد ....

ارسال شده توسط : yeknafar - آدرس اینترنتی : http://

شعر شروع خوبي دارد.
مخاطب را مجاب مي كند بقيه شعر را بخواند تا ببيند شاعر معطل چيست؟ و اين انتظار براي رسيدن به چيست؟
اما به خواسته ي خود نمي رسد.
شعر از قوت مي افتد
و با يك پايان بندي ضعيف به پايان مي رسد.