شعری از منصوره لمسو
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : قوالب کلاسیک
1
ساعت ۹درست پشت درم
رفتگر های سبز فسفری ات
سطل های زباله ی مشکوک
کیسه های سیاه بی هویت
نامه هایی که عاشقانه بریز
گریه هایی که ملتمس شده را
بین انبوه کاغذ و تفتیش
گل سرخی که لب پرس شده را
اینهمه گُربه چیست درمن ِ تو
اینهمه سگ که هار در من ِ من
فاضلابم که با تمام وجود
در همین بیت باز کرده دهن
قورت دادم تمام شهرم را
مثل حمام فین که کاشی را
هضم برگی که سبز در یک کرم
مثل مردم که این حواشی را ...
پشت کردم به هرچه بی..نا..نه...
قورت دادم چراغ قرمز را
ذهن مجهول ِچای حل میکرد
چند شاخه نبات حافظ را
ریختم در خودم تمامم را
فحش دادم به هرچه من بودن
چند چاه از خودم که پوسیدم
با طنابی به اسم زن بودن
نصف نوشابه در زباله ی من
نصف یک لاک کهنه بی اسِتُن
نصف سیبی که از دهن افتاد
روی دستان هرزه ی نیوتون
هر ولنتاین را به هر عنوان
به همین کیسه ها اضافه شدن
روز آلزایمرت به میلادم
مثل ۲۳ی همین بهمن
ـ عشق ای عشق هضم ناشدنی
مثل هر شیشه ای که در دل خاک
هفت سال از تنم جدا نشدی
مثل انگور هفت ساله ز تاک ـ
جمع کن کیسه را دهانم را
رفتگر ها هنوز پشت درند
هرچه mp3 فشرده امت
بی خداحافظی تورا نبرند
تا تو را شعر را تمامم را
حومه ی شهر را بسوزانند
روی قران یادگاریِ من
رفتگر ها نماز می خوانند
2
من همینجا به وقت تهرانم
سایه ها از درخت افتادند
والیوم های خسته در لیوان
خواب ها زیر تخت افتادند
چارچوب مرا تکان داده ست
روح آزرده ی زنی در من
طعم همبرگر ِ سه شب مانده
بوی جورابی از نشُسته شدن
از رئیسم که فکر جمهوریست
برج میلادی از قناسی زشت
حبس مرغی که مُرده در یخچال
حبس پرهای فنچ در بالشت
بویِ منفور ِ تیز ِ نفتالین
قتل پروانگی شدن در بید
میجَود مغز مهر و مومت را
فکر هایی که در سرت گندید
سر نداری کمی هوا بخوری
پر نداری کمی مگس بپری
حس نداری که آرزو بکنی
تن نداری کمی کفن بخری
از تنی که دو سومش آب است
از جهانی که سومی باشی
سه شوی پیش همکلاسی ها
توی ترسیم هندسه ناشی
فکر سیگار ناشتا با سُرب
هی خمار از سکندری خوردن
چمدانی که عین دربه دریست
له شد از دستِ تو سری خوردن
من همینجا به وقت تهرانم
طرح ِ ترویج دود در آوند
فکر تحلیل این معما که:
پشه ها روزها کجا خوابند؟؟!
منکه در دسترس نمی باشم
قبض های نداده ی مسدود
نو عروس همین خیابان هاست
نیمه ای را که گم شدم در دود
نیمه ای را که عاشقت بوده
وقت پر دادن از کفت برسد
مُهرِ تاریخ انقضا بخوری
وقت تاریخ مصرفت برسد
توی این پرسه ی کسالت بار
زنگ در را بزن که در بروم
شک ندارم اگر نفس بکشی
روی اعصاب شهر سَر بروم
من همینجا به وقت تهرانم
شهر روی مدار افتاده
ساعتی که مُچ تو را ول کرد
سال ها از قرار افتاده
کارگرها ی برج ِهمسایه
در هماغوشی سکوت دو بیل
والیوم ها نخورده خوابیدند
... توی یک صبح جمله ی تعطیل
3
من مازوخیسم دارم عزیزم!روانی ام
یک ماده گاو زشت و مریضم،روانی ام
هر روز درد قائدگی دارم از خودم
از این تهوعی که تورا "سارتر"می شدم
از فیم های دق زده در گوشه ی اتاق
از بار های خسته شد از این همه الاغ
از ژانر های تیره ی این فیلم دل بکن
یا شعر را ولش کن و من را بغل بزن
! ودکا بریز! خوب مرا حل بزن!بنوش
من گاو زخمی ام تو مرا سرخ تر بپوش
تا حمله های جنگ جهانی شوم که تو
" هیتلر شوی به زیر همین پرچم "وتو
اهرام مصر زیر تنم خاک میشود
یوسف درون پیرهنم چاک میشود
سرگرم این رمان قشنگی که کوری ام
با چشم های دربه در مردشوری ام
از عقده های سرکش ِهی دوست دار...دار
تا شب هبوط کرده ام از برج زهر مار
من ماده گاو زخمی دجال ها شدم
یک عمر مسخ سوژه ی حمال ها شدم
!تو مست ریشخند "فرویدی"اسیر من
! ... از این تئار خسته برو "شکسیر من
در خانه ای که سخت سیاهی جزامی ام
سر گرم گوش دادن آواز "حامی ام"
از هر مزخرفی که شنیدیم حظ کنی
یا ذهن مومیای من را عوض کنی
از مازوخیسم های زمین کم نمیشود
این زن برای هیچ کسی خم نمیشود
این شعر را به هرچه زنی که فراری ام
تقدیم میکنم به تویی که نداری ام
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه